بعضی دیگر از متكلمین یك نظر دیگری داده اند؛ گفته اند میان موجود و معدوم
واسطه هست. آن نظریه نمی گفت میان موجود و معدوم واسطه است بلكه می گفت
هر چه موجود است معدوم نیست و هر چه معدوم است موجود نیست ولی معدومها
بر دو قسمند: معدوم ثابت و معدوم منفی. این نظریه می گوید نه، میان عدم و وجود،
میان معدوم و موجود حد وسطی هست كه نه موجود است و نه معدوم. این حد وسط
را به اسم «حال» نامیده اند.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج9، ص: 460
در اینجا هم می بینیم كه اینها رفته اند سراغ همان صفات انتزاعی اشیاء كه این
صفات انتزاعی داخل در همان معقولات ثانیه ای می شود كه ما می گوییم. آمده اند
«حال» را تعریف كرده اند به «صفة الموجود» ؛ گفته اند یك چیزی است كه صفت
موجود است. حاجی هم می گوید:
بصفة الموجود لا موجودة
كانت و لا معدومة محدودة
و در شرح هم می گوید اصطلاح اینها در «صفت» به این معنی اعمّی كه ما می گوییم
نیست، هر صفتی را نمی گویند بلكه مقصودشان صفت انتزاعی است، یك صفت
انتزاعی «موجود» كه این صفت انتزاعی نه موجود است و نه معدوم
[1]. مثلا گفته اند
ابوّت و حتی عالمیت و قادریت و امثال اینها از این قبیل است. ما یك شخص عالم
داریم كه زید است (زید عالم است) و یك علم داریم كه علم هم امری است واقعی.
زید موجود است، علم زید هم موجود است، ولی ما یك صفت دیگری هم در اینجا
انتزاع می كنیم و می گوییم «كون زید عالما» یعنی «بودن زید عالم» یا «عالم بودن
زید» . این عالم بودن زید دیگر نه موجود است و نه معدوم. این صفت را اصطلاحا
«حال» نامیده اند.
[1] . شاید هم حاجی به واسطه ی ضرورت شعر كلمه ی «صفة» را در اینجا آورده است.