باز مركب خارجی هم به نظر حكما بر دو قسم است: مركب مقداری و مركب غیر
مقداری؛ یعنی به اصطلاح یك كل مقداری داریم و یك كل غیر مقداری.
كل غیر مقداری این است كه شی ء در خارج مركب است یعنی دو مرتبه ی وجودی
در خارج است ولی بدون آنكه آن دو مرتبه ی وجودی را بشود از نظر كمیت از
یكدیگر جدا كرد، مثل تركیبی كه اینها در ماده و صورت قائل هستند، می گویند
جسم مركب است از ماده و صورت.
ماده و صورت وحدتی در عین كثرت و كثرتی در عین وحدت دارند كه نمی شود
اینها را به شكل مقداری از یكدیگر جدا كرد و گفت این قسمتش ماده است و این
قسمتش صورت، ولی در واقع در عالم خارج ماده غیر از صورت است. جنس و
فصل در خارج به هیچ نحو غیریت ندارند ولی اینها در خارج نوعی غیریت دارند
كه ذهن نمی تواند آنها را در خارج از هم تفكیك كند. صورت به تمام وجودش در
ماده حلول دارد و ماده به تمام وجودش قائم به صورت است، ولی در عین حال
رابطه ی حالّیّت و محلّیّت در خارج هست.
بهتر است مثالی از جوهر و عرض ذكر كنیم كه این را امثال شیخ هم گفته اند:
یك وقت ما می گوییم فلان شی ء در فلان شی ء حلول دارد، مانند اینكه می گوییم
آب در خاك حلول دارد. در اینجا «حلول» یعنی «نفوذ» ؛ یعنی بین ذرات این خاك
خلل و فرجی هست كه در آنها هوا بوده است و حالا آب است؛ یعنی الآن هم در
خارج یك جاهایی را آب گرفته است و یك جاهایی را خاك؛ اینها در واقع
مخلوطاند. یا به قول شیخ
[1]اگر ما میخی را به دیواری فرو كنیم می گوییم این میخ در
دیوار حلول كرده است. در اینجا هم در واقع این میخ جایی را گرفته است و آن
قسمت از دیوار هم جایی را گرفته است و سطح دیوار بر سطح این میخ احاطه دارد.
ولی گاهی می گوییم رنگ در جسم حلول دارد. بهترین مثالش این چوبهایی
است كه برای خرّاطی آماده می كنند. چوبهای خراطی سفید رنگ است ولی در یك
جاهایی هم یك رگه های مثلا قهوه ای رنگ دارد. شما هر چه كه این چوب را
مجموعه آثار شهید مطهری . ج9، ص: 430
بتراشید و هر چه پیش بروید باز رنگ با او هست. نه این است كه رنگ را روی
سطح چوب مالیده اند، بلكه هر چه كه ما این چوب را تجزیه كنیم باز آن رنگ در آن
هست؛ یعنی آمیختگی این چوب با رنگ اینجور نیست كه جایی را رنگ گرفته
است و جایی را چوب؛ قسمتی از جا و فضا را رنگ گرفته است و قسمتی از جا و
فضا را چوب؛ نه، همانجا را كه چوب گرفته است همانجا را رنگ گرفته است. رنگ
جایی جدا از جای چوب ندارد. در عین حال وجود رنگ غیر از وجود چوب است؛
یعنی وجود چوب عین وجود رنگ نیست و لهذا این چوب می تواند به جای قهوه ای
سفید باشد، می تواند همین الآن رنگش را عوض كند؛ ولی رنگ كه عوض می كند نه
این است كه این جا خالی می شود و رنگ دیگری می آید آن را پر می كند. ماده و
صورت رابطه شان با یكدیگر چنین رابطه ای است.
و اما كل مقداری این است كه این شی ء واحد را ذهن می تواند الآن به دو جزء در
خارج لااقل به طور فرضی تقسیم كند، بگوید نیمی این طرف و نیمی آن طرف.
[1] . الهیات نجات، مقاله ی اولی، فصل فی بیان اقسام الموجود و اقسام الواحد (صفحه ی 100 از چاپ مصر) .