برهانی كه شیخ اشراق، هم در كتاب حكمة الاشراق و هم در كتابهای دیگرش
آورده است و تقریبا می شود آن را یك برهان تنبیهی دانست به این شكل است كه
می گوید
[1]: بدون شك ما در بین حالاتی كه حضورا احساس می كنیم یك حالتی را
در ضمیر خود احساس می كنیم كه نام این حالت را «ادراك» می گذاریم؛ یعنی اگر
حالتی را احساس می كنیم به نام درد، حالتی را احساس می كنیم به نام لذت، حالتی
را احساس می كنیم به نام ترس، یك حالتی را هم در خودمان احساس می كنیم كه
آن را می گوییم ادراك اشیاء در خارج. این را چگونه باید تحلیل كرد؟ می گوید در
اثر این ادراك بدون شك یك تغییر حالتی در ما پیدا می شود. مثلا فرض كنید (مثال
مجموعه آثار شهید مطهری . ج9، ص: 257
را من می گویم) اگر ما تا حالا نرفته بودیم به اروپا و برای اولین بار می رویم به اروپا
بر می گردیم در خودمان احساس یك تغییر حالت می كنیم، می بینیم كه چیزهایی را
می دانیم كه قبلا نمی دانستیم. اصل تغییر وضع خودمان بدون شك از وجدانیات
است كه ما احساس می كنیم. او می گوید این تغییر به یكی از این دو صورت است: یا
از ما چیزی كم شده است و یا بر ما چیزی افزوده شده است. می گوید این جای بحث
نیست كه چیزی از ما كم نشده است. ما وقتی كه رفتیم آنجا و چیزهایی را دیدیم
الآن یك چیزهایی را داریم كه قبلا نداشتیم. البته بعضی ها بیشتر احساس می كنند
كه اگر كسی بخواهد لجاجت كند حتی این مطلب را اثبات كنند، ولی احتیاج به
اثبات ندارد. این مطلب بدیهی است كه بر ما چیزهایی افزوده شده است. پس
چیزهایی بر ما افزوده شده است و حالتی در ما پدید آمده است كه نام آن را
گذاشته ایم «علم» و «ادراك» ؛ می گوییم مثلا انگلستان را دیدیم، انگلستان را ادراك
كردیم.
بعد می گوید چه رابطه ای هست میان آنچه كه ما ادراك می كنیم با آنچه كه در
واقع وجود دارد؟ یا اساسا واقعیتی وجود ندارد و ذهن ما خلق می كند و یا واقعیتی
وجود دارد ولی آن به گونه ای وجود دارد و ما به گونه ای دیگر درك می كنیم؛
[هیچیك از اینها علم نیست ] . شیخ اشراق در اینجا به همین یك نكته قناعت كرده و
می گوید اگر واقعیتی نباشد پس علم مساوی است با جهل؛ یعنی تمام علمهای ما
جهل مركب است؛ یعنی علم هیچ است، كه این همان حرف سوفسطائیهاست. تقریبا
می خواهند بگویند به اینجا كه برسیم ما جز به بداهت مطلب به چیز دیگری
نمی توانیم تكیه داشته باشیم. و همچنین اگر بگوییم آنچه كه در خارج وجود دارد
به گونه ای است غیر از آنچه كه ما ادراك می كنیم، یعنی ذهن ما اشیاء را به شكلی
درك می كند ولی خارج ممكن است به شكل دیگر باشد
[2]؛ باز می گوید معنای این
حرف بطلان معرفت است، بطلان علم است؛ یعنی انسان علمش با جهلش مساوی
است، یعنی دیگر علم در عالم وجود ندارد. ما یا باید قائل به علم و معرفت و
شناخت بشویم یا باید از اصل، معرفت و شناخت را منكر بشویم؛ حد وسط در كار
مجموعه آثار شهید مطهری . ج9، ص: 258
نیست. اگر ما بخواهیم قائل به علم و معرفت و شناخت بشویم و بگوییم شناختی در
عالم وجود دارد باید قبول كنیم كه آنچه ما ادراك می كنیم همان است كه در خارج
وجود دارد و اگر ما خدشه ای بر این مطلب وارد كنیم باید باب علم و معرفت و
شناخت را به طور كلی منسد كنیم. اینكه بگوییم مطابق نیست ولی در عین حال
شناخت هست، اینها با همدیگر متضاد و متناقض است.
پس حرف شیخ اشراق این است كه اصلا صدق این لغت علم و ادراك مرادف
است با انطباق آنچه كه در ذهن است با آنچه كه در خارج است، و الاّ علم و ادراك
فقط لفظ است و با نقطه ی مقابلش كه جهل است علی السویه است. این، حرفی است
كه شیخ اشراق گفته است و ملاصدرا هم در تعلیقات حكمة الاشراق می گوید كه ما این
بیان را جز در كلمات این شیخ در كلمات كس دیگر ندیده ایم؛ یعنی معلوم می شود
كه این حرف از مختصات شیخ اشراق بوده است و كس دیگر نگفته است. خود
ملاصدرا هم در تعلیقه ی حكمة الاشراق یك بیان دیگری می خواهد برای این مطلب
بكند كه من اخیرا فرصت نكردم آن را ببینم و آن وقتی هم كه دیده بودم گویا نظرم را
خیلی جلب نكرده بوده كه حالا چیزی یادم باشد.
[1] . [عبارت شیخ اشراق كه در ضابط دوم از مقاله ی اول از بخش اول (یعنی بخش منطق) از كتاب حكمة الاشراق
آمده است چنین است: «الضابط الثانی هو أن الشی ء الغایب عنك اذا ادركته فانما ادراكه- علی ما یلیق
بهذا الموضع- هو بحصول مثال حقیقته فیك. فان الشی ء الغایب ذاته اذا علمته ان لم یحصل منه أثر فیك
فاستوی حالتا ما قبل العلم و ما بعده و ان حصل منه اثر فیك و لم یطابق فما علمته كما هو، فلابد من المطابقة
من جهة ما علمت، فالاثر الذی فیك مثاله. » (رك. مصنفات شیخ اشراق، ج /2ص 15، و یا رجوع كنید به
ترجمه ی حكمة الاشراق چاپ دانشگاه تهران، ص 24) . ]
[2] . - این همان حرف كانت است.
استاد: بله، و حرف خیلی های دیگر هم همین است.