در
کتابخانه
بازدید : 1436783تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
شرح مبسوط منظومه
Expand مقدمه مقدمه
Collapse <span class="HFormat">مقصد اول: امور عامّه</span>مقصد اول: امور عامّه
ارتباط امور عامّه با مقولات كانت و هگل
Collapse <span class="HFormat">فریده ی اول وجود و عدم</span>فریده ی اول وجود و عدم
Expand بداهت وجودبداهت وجود
Expand اشتراك وجوداشتراك وجود
Expand مغایرت و اتّحاد وجود و ماهیت مغایرت و اتّحاد وجود و ماهیت
Expand اصالت وجود (1) اصالت وجود (1)
Expand اصالت وجود (2) اصالت وجود (2)
Collapse اصالت وجود (3) اصالت وجود (3)
Expand اصالت وجود (4) اصالت وجود (4)
Expand اصالت وجود (5) اصالت وجود (5)
Expand اصالت وجود (6) اصالت وجود (6)
Expand حقّ متعال وجود محض است حقّ متعال وجود محض است
Expand وحدت و كثرت وجود (1) وحدت و كثرت وجود (1)
Expand وحدت و كثرت وجود (2) وحدت و كثرت وجود (2)
Expand وجود ذهنی وجود ذهنی
Expand ادلّه ی وجود ذهنی (1) ادلّه ی وجود ذهنی (1)
Expand ادلّه ی وجود ذهنی (2) ادلّه ی وجود ذهنی (2)
Expand ادلّه ی وجود ذهنی (3) ادلّه ی وجود ذهنی (3)
Expand اشكالات و نظریات در باب وجود ذهنی (1) اشكالات و نظریات در باب وجود ذهنی (1)
Expand اشكالات و نظریات در باب وجود ذهنی (2) اشكالات و نظریات در باب وجود ذهنی (2)
Expand اشكالات و نظریات در باب وجود ذهنی (3) اشكالات و نظریات در باب وجود ذهنی (3)
Expand اتحاد عاقل و معقول (1) اتحاد عاقل و معقول (1)
Expand اتحاد عاقل و معقول (2) اتحاد عاقل و معقول (2)
Expand اتحاد عاقل و معقول (3) اتحاد عاقل و معقول (3)
Expand معقولات ثانیه (1) معقولات ثانیه (1)
Expand معقولات ثانیه (2) معقولات ثانیه (2)
Expand معقولات ثانیه (3) معقولات ثانیه (3)
Expand انقسام وجود به مطلق و مقیّدانقسام وجود به مطلق و مقیّد
Expand احكام سلبی وجوداحكام سلبی وجود
Expand منشأ كثرت وجودمنشأ كثرت وجود
Expand مساوات وجود و ثبوت و شیئیّت (1) مساوات وجود و ثبوت و شیئیّت (1)
Expand مساوات وجود و ثبوت و شیئیّت (2) مساوات وجود و ثبوت و شیئیّت (2)
Expand عدم تمایز و علیت بین اعدام عدم تمایز و علیت بین اعدام
Expand امتناع اعاده ی معدوم (1) امتناع اعاده ی معدوم (1)
Expand امتناع اعاده ی معدوم (2) امتناع اعاده ی معدوم (2)
Expand امتناع اعاده ی معدوم (3) امتناع اعاده ی معدوم (3)
Expand شبهه ی معدوم مطلق (1) شبهه ی معدوم مطلق (1)
Expand شبهه ی معدوم مطلق (2) شبهه ی معدوم مطلق (2)
Expand شبهه ی معدوم مطلق (3) شبهه ی معدوم مطلق (3)
Expand مناط صدق در قضایا (1) مناط صدق در قضایا (1)
Expand مناط صدق در قضایا (2) مناط صدق در قضایا (2)
Expand مناط صدق در قضایا (3) مناط صدق در قضایا (3)
Expand <span class="HFormat">ادامه فریده اول وجود و عدم</span>ادامه فریده اول وجود و عدم
Expand <span class="HFormat">فریده ی دوم</span>مواد ثلاث<span class="HFormat">وجوب و امکان و امتناع</span>فریده ی دوممواد ثلاثوجوب و امکان و امتناع
Expand فریده ی سوم: حُدوث و قدم فریده ی سوم: حُدوث و قدم
فریده چهارم قوه و فعل
Expand فریده ی پنجم: ماهیت و لواحق آن فریده ی پنجم: ماهیت و لواحق آن
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
برای بیان تفصیلی برهان باید چند مسأله را به عنوان مقدمه ذكر كنیم:

1. یكی اینكه در باب حركت آیا اساسا ما دو جور حركت داریم، یكی حركتهای اشتدادی و تكاملی [1]و یكی حركتهای غیر اشتدادی؟ آیا هر حركتی در عالم مساوی است با اشتداد و تكامل و یا حركتها بر دو قسم است، بعضی از حركتها اشتدادی نیست، بعضی از حركتها اشتدادی است؟ البته این مطلبی است كه در این برهان تأثیری ندارد؛ یعنی اگر ما فرض هم بكنیم كه بعضی از حركات اشتدادی است و بعضی از حركات اشتدادی نیست باز هم برهان ما تمام است، چون همانجا كه حركت اشتدادی است برای مدعای ما كافی است؛ ولی به هر حال این یك مسأله ای است كه مطرح است.

مجموعه آثار شهید مطهری . ج9، ص: 98
حال جواب این مسأله چیست؟ جواب این مسأله این است كه بنابر اینكه ما حركت را خروج شی ء از قوّه به فعلیت بدانیم لازمه ی طبیعت حركت اشتداد و تكامل است و همه ی حركتها اشتدادی است؛ یعنی اگر ماهیت حركت را خروج شی ء از قوه به فعلیت بدانیم هر حركتی ملازم است با تكامل و اشتداد، چون شی ء از حال قوه كه حال نقص است به حال فعلیت كه حال كمال است در می آید.

قهرا اینجا این سؤال مطرح می شود كه: پس چرا در حركتهای أینی و مكانی كه رایج ترین حركاتی است كه ما در عالم سراغ داریم، هیچ نوع تكاملی نیست. این جسم در حركت أینی و مكانی خودش از این نقطه حركت می كند و به آن نقطه می رود در صورتی كه از نظر أینی هیچ تكاملی پیدا نمی كند؛ یعنی قبلا مكانی را اشغال كرده بود، در بین راه هم یك مكانی را اشغال كرده بود و حالا هم یك مقدار مكان دیگری را اشغال كرده است؛ یعنی از نظر اشغال مكان نمی شود گفت این أینش كاملتر است از «أین» قبل یا مثلا درجه ی این «أین» بالاتر است از درجه ی آن «أین» .

این اعتبار كردن درجات فقط در كیفیات و در جوهر و در این گونه چیزها قابل فرض است.

این سؤال البته وجود دارد. جوابش این است كه حركت در طبیعت خودش امری است تكاملی، ولی مكان یك خصوصیت ذاتی دارد (كه حالا لازم نیست در اطراف آن بحث كنیم) كه لازمه اش این است كه در حركت مكانی همیشه این اشتداد توأم با تنقّص است؛ یعنی خود حركت كه خروج از قوه به فعلیت است كمال است.

این شی ء كه در اینجا قرار دارد بالقوه مكان بعدی را دارد. از آن جهت كه این قوه به فعلیت می رسد به یك كمال رسیده است، از یك نقص به سوی كمال حركت كرده است. ولی این تكامل همیشه ملازم است با رها كردن مكان قبلی؛ یعنی مكان، طبیعتش طبیعت غیر قابل اجتماع است.

در مقام مثال می توان گفت: اگر ما یك ظرفی داشته باشیم كه دائما یك مقدار آب معین در آن بریزند قهرا حجم آب به تدریج بیشتر می شود. ولی اگر معادل همین آب از یك طرف دیگر از ظرف خارج شود در این صورت مقدار آب داخل ظرف همیشه ثابت باقی می ماند. اما در اینجا نه این است كه تغییری پیدا نشده، بلكه مقارن با این ازدیاد و افزایش یك نقصان و كاهشی پیدا شده و در نتیجه مقدار آب همیشه ثابت است. در مورد مكان هم همین طور است. حركت مكانی همیشه یك
مجموعه آثار شهید مطهری . ج9، ص: 99
مركّبی است از یك تكامل و یك تناقص، یعنی یك به دست آوردن و یك رها كردن، چون شی ء برابر آنچه را كه به دست می آورد در همان حال رها می كند. به این جهت است كه در مجموع یك امر ثابت است و الاّ لازمه ی طبیعت حركت، تكامل است. حال، در جاهایی مثل كیفیات كه به دست آوردن چیزی ملازم نیست با رها كردن مرتبه ی قبل، نتیجه اش افزایش است. ولی در جاهایی مثل حركتهای مكانی كه به دست آوردن چیزی ملازم است با رها كردن مرتبه ی قبل، نتیجه اش افزایش نیست.

به هر حال این یك مسأله ای است كه چندان تأثیری در برهان اصالت وجود ندارد. ولی البته وقتی این مسأله تبیین بشود مطلب خیلی عمومی تر و كاملتر می شود.

2. اكنون ما می آییم سراغ این مطلب كه لااقل در آن جایی كه حركت حركت اشتدادی است مسأله چگونه است.

مثلا فرض كنید یك شی ء دارای صفر درجه حرارت است، تدریجا حرارتش بالا می رود و درجه ی حرارتش افزایش می یابد [2]و مثلا می گوییم از درجه ی اول رفت به درجه ی دوم [3]. آیا این حرارتها هر كدام یك فرد از حرارت است و فرد یك نوع؟ حرارت درجه ی ضعیف و حرارت درجه ی قوی، حرارت درجه ی یك و درجه ی دو و درجه ی سه و درجه ی پنج، آیا همه ی اینها افراد نوع واحدند همان گونه كه می گوییم افراد انسان نوع واحدند؟ یعنی یك طبیعت است و یك نوع است و یك جنس و فصل دارد؟ یا نه، حرارت درجه ی یك، یك ماهیت و یك نوع دارد و حرارت درجه ی دو یك ماهیت و نوعیت دیگر دارد و حرارت درجه ی سه ماهیت و نوعیت دیگر دارد؟ اینها می گویند: نه، هر درجه ای از حرارت یك نوع است و آن درجه ی دیگر از حرارت نوع دیگر است و درجه ی دیگری از حرارت نوع دیگر است؛ چرا؟ برای اینكه افراد نوع واحد خصلتشان این است كه در یك امر با یكدیگر مساوی و مشتركند و
مجموعه آثار شهید مطهری . ج9، ص: 100
در یك اموری كه از آن امر مشترك بیرون است با یكدیگر اختلاف دارند. مثلا اگر ما می گوییم این گوسفند و آن گوسفند داخل نوع گوسفند هستند به این معنی است كه در طبیعت نوعی گوسفند كم و زیادی ندارند، اختلاف در این است كه این چاقتر است، آن لاغرتر و چاقی و لاغری جزء ماهیت گوسفند نیست. اختلاف، در سفیدی و سیاهی است كه خارج از ماهیت گوسفند است. اختلاف در درشتی صدا، در رنگ و در این جور چیزهاست كه همه خارج از ماهیت گوسفند است. اما اختلاف این حرارت و آن حرارت این نیست كه در حرارت با همدیگر یكی هستند و اختلافشان در امری غیر از حرارت است؛ نه، اشتراكشان در حرارت است و اختلافشان هم در حرارت؛ یعنی با هم در این جهت مشتركند كه این حرارت است، آن هم حرارت است و اختلافشان باز در همین جهت است. در همان چیزی كه اشتراك دارند اختلاف دارند. ما به الاختلاف عین ما به الاشتراك است؛ یعنی آن دومی حرارتش شدیدتر است از حرارت اول و آن سومی حرارتش شدیدتر است از حرارت دوم.

وقتی می گوییم حرارت شدیدتر است یعنی حرارتش افزونتر است.

روی این حساب است كه می گویند تشكیك در ماهیت محال است؛ یعنی ماهیت از آن جهت كه ماهیت است معنی ندارد كه شدت و ضعف داشته باشد.

ماهیت امر مشترك است؛ اگر اختلافی در كار باشد در غیر ماهیت است. اگر اموری در چیزی اشتراك داشته باشند [و در همان چیز اختلاف ] ، آن چیزی كه هم ما به الاشتراك است و هم ما به الاختلاف نمی تواند ماهیت باشد، چون لازمه اش تشكیك در ماهیت است و تشكیك در ماهیت محال است یعنی امری نامعقول است. حالا ما فعلا داریم حدود برهان را می گوییم، ممكن است هر یك از این مطالب باز نیاز به بیان بیشتر داشته باشد. ) پس ما در این گونه موارد باید چه بگوییم؟ در این گونه موارد نمی توانیم بگوییم كه حرارت درجه ی یك و حرارت درجه ی دو و حرارت درجه ی سه افراد نوع واحدند؛ باید اینها را از انواع متعدد بدانیم؛ یعنی حرارت درجه ی یك، نوعی از حرارت است و حرارت درجه ی دو، نوعی دیگر از حرارت است و حرارت درجه ی سه هم نوع دیگری از حرارت است كه در واقع خود حرارت می شود «جنس» .
مجموعه آثار شهید مطهری . ج9، ص: 101
حال ممكن است كسی بگوید اینها انواع باشد، چه اشكالی دارد؟ می گوییم بنابراین وقتی كه شی ء از درجه ی یك حركت می كند به درجه ی دو و از درجه ی دو حركت می كند به درجه ی سه، نوعی را رها می كند داخل نوع دیگر می شود و این نوع را رها می كند داخل در نوع دیگر می شود، یعنی به اصطلاح تبدل انواع صورت می گیرد، چون فرض بر این است كه درجه ی یك، یك نوع است، درجه ی دو، نوع دیگر و درجه ی سه، نوع دیگر. پس وقتی از درجه ی یك می رود به درجه ی دو، نوعیتش عوض شده است و تبدل نوع صورت گرفته است.

ممكن است كسی بگوید كه این هم باشد؛ چه اشكالی دارد؟ می گوییم: ما قبلا گفتیم كه شی ء اگر از حرارت درجه ی یك می رسد به حرارت درجه ی صد، این صد درجه قرار داد ماست و الاّ در واقع صد نوع نیست، چون میان هر دو درجه ای باز مراتب و درجات هست، و بین درجه ی صفر تا یك خودش قابل تقسیم به صد درجه است و هر درجه ای از آن باز قابل تقسیم به درجات بیشتر است. همان طور كه اگر ما یك پاره خط یك متری داشته باشیم، از نظر قابلیت تقسیم الی غیر النهایه قابل انقسام است، درجات حرارت هم الی غیر النهایه قابل انقسامند؛ یعنی ما باید الی غیر النهایه انواع داشته باشیم؛ یعنی این جور نیست كه اگر شی ء از درجه ی صفر به درجه ی صد برسد صد نوع را طی كرده است، بلكه باید غیر متناهی انواع را طی كرده باشد.

ممكن است كسی بگوید كه این هم باشد، ما این مطالب را قبول می كنیم و تسلیم می شویم، می گوییم غیر متناهی انواع را طی كرده است تا رسیده است به آنجا.

اینجاست كه اشكال اصلی ظهور می كند كه اگر ماهیت یعنی همان چیزی كه ملاك نوعیت است اصیل باشد و وجود، امر اعتباری و انتزاعی، لازم می آید این غیر متناهی انواع همه متأصّل و خارجی باشند. یعنی چه؟ یعنی لازم می آید وقتی كه شی ء از درجه ی صفر به درجه ی صد می رسد واقعا غیر متناهی ذات در خارج عوض كرده باشد نه اینكه فقط فرض ذهن باشد؛ یعنی باید در خارج غیر متناهی ذات وجود داشته باشد و این غیر متناهی ذات متبدل شده باشد. و این مطلبی است كه در همه ی تبدلها و تكاملها می آید. مثلا در تكامل انواع داروینی اینكه می آییم و می گوییم
مجموعه آثار شهید مطهری . ج9، ص: 102
انسان مثلا یك نوع است و میمون یك نوع دیگر است، این به حسب قرار داد ماست. این یك امر دفعی نیست كه یكدفعه مثلا میمون یك نوع باشد و انسان یك نوع دیگر باشد. حركت، حركت تدریجی است. این میمون تدریجا تغییر پیدا می كند و آنا فآنا نوع عوض می كند و انسان اول تا انسان امروز آنا فآنا دارد نوعش عوض می شود. پس وقتی می گوییم حیوانات تا حالا مثلا صد نوع عوض كرده اند این یك امر قراردادی است كه ما می گوییم، مثل قراردادی كه درجات حرارت را به صد درجه تقسیم كرده اند ولی در واقع و نفس الامر غیر متناهی انواع و غیر متناهی ذات عوض شده است.

حال اگر كسی بگوید بسیار خوب، این هم باشد، چه اشكالی دارد؟ جواب این است كه غیر متناهی در محصوره ی متناهی نمی گنجد. غیر متناهی ذات در زمانهای غیر متناهی كه ابتدا نداشته باشد و انتها نداشته باشد مانعی ندارد، اما اینكه غیر متناهی ذات در محصوره ی متناهی واقع شود امكان ندارد. بالاخره این غیر متناهی ذات در زمان عوض می شود یا در لازمان عوض می شود؟ در زمان عوض می شود، و لااقل در «آن» عوض می شود. پس این غیر متناهی ذات در غیر متناهی «آن» هایی كه پشت سر یكدیگر قرار دارند باید عوض بشود در صورتی كه ما می دانیم كه آب در ظرف پنج دقیقه از صفر درجه حرارت به صد درجه حرارت رسید و پنج دقیقه از زمان، غیر متناهی زمان نیست، غیر متناهی «آن» نیست. پس ما چاره ای نداریم از اینكه این غیر متناهی را غیر متناهی بالقوه بدانیم نه غیر متناهی بالفعل، همان طور كه در خط و در كمیت و در امثال اینها ما فرض می كنیم كه غیر متناهی هست ولی غیر متناهی بالقوه. مثلا ما این خط را كه الآن امری است متناهی، می گوییم غیر متناهی قابل انقسام است؛ معنای غیر متناهی در اینجا یعنی اینكه اگر ما این خط را به دو نیم فرض كنیم باز آن نیمش قابل انقسام به دو نیم است و باز هر نیم قابل انقسام به دو نیم است. این برمی گردد به فرض ذهن ما ولی واقعیت خارجی یك امر متصل واحد است. واقعیت خارجی امر متصل واحد است ولی امر متصل واحدی است كه قابلیت انقسامات ذهنی غیر متناهی را دارد. آن واقعیت خارجی نمی تواند الآن غیر متناهی اجزاء باشد، یك غیر متناهی محدود نمی تواند بالفعل
مجموعه آثار شهید مطهری . ج9، ص: 103
غیر متناهی اجزاء باشد [4].

مجموعه آثار شهید مطهری . ج9، ص: 104
مجموعه آثار شهید مطهری . ج9، ص: 105
مجموعه آثار شهید مطهری . ج9، ص: 106

[1] . اشتدادی قهرا با تكامل مساوی است چون وقتی كه یك شی ء از یك درجه حركت كند و برود به درجه ی بالاتر كه درجه ی بالاتر حاوی درجه ی پایین تر است همراه با یك چیز اضافه، این قهرا از مصادیق تكامل است و مفهوم تكامل در این مورد صادق است.
[2] . حالا شما مسأله را با فرضیات امروز رد نكنید كه در فرضیه ی امروز قائلند به اینكه حرارت در واقع كیفیت نیست، بلكه انرژی ای است كه از خارج وارد جسم می شود و بنابراین داخل باب كمیات می شود. ما فقط داریم به عنوان مثال این مطلب را می گوییم.
[3] . البته این تقسیم بندی و درجه بندی یك امر قرار دادی است كه ما پیش خودمان داریم، آمده ایم یك نقطه ی معین را درجه ی صفر و یك نقطه ی معین دیگر یعنی نقطه ی بخار شدن آب را درجه ی صد قرار داده ایم و بعد این وسطها را یك تقسیم بندی قرار دادی كرده ایم.
[4] . این یك بحثی است كه البته یك قسمتش و شاید جامعتر از جاهای دیگر در مقاله ی «پرسشهای فلسفی ابو ریحان از بوعلی» مورد بررسی قرار گرفته است. یكی از سؤالاتی كه ابو ریحان بیرونی از بوعلی كرده درباره ی جزء لا یتجزّی است در مورد جسم؛ می گوید چرا ارسطو نظریه ی جزء لا یتجزی را رد كرده است و حال آنكه نظیر همان ایرادی كه بر نظریه ی جزء لا یتجزی وارد است بر نظریه ی خود ارسطو وارد است و سپس از بو علی می پرسد آیا راه حلی برای این اشكال وجود دارد یا وجود ندارد؟ بوعلی در پاسخ می گوید كه خود ارسطو جوابكی به این اشكال داده است كه آن جواب درست نیست. بعد خود بوعلی اشكال را جواب می دهد كه قسمت زیادی از جواب بو علی روی مبانی خود بوعلی درست است و یك قسمت كمی از آن حتی روی مبانی خود بو علی هم درست نیست و چون این سؤال و جواب ها در دوره ی جوانی بوعلی زمانی كه به اصطلاح «الفتی الفاضل» بوده است رد و بدل شده است و خیال می كنم كه در دوره نپختگی او بوده است لذا حرفی گفته است كه قسمتی از آن با گفتار وی در كتابهای متینش مثل شفا و اشارات جور در نمی آید. به هر حال ما این مطلب را در آن مقاله بیش از مقداری كه در آنجا لازم بوده است شكافته ایم. البته صدر المتألهین در یك جا از اسفار شبهه ی ابو ریحان و جواب بوعلی را نقل می كند و بعد خودش به طور اجمال جواب می دهد و رد می شود، ولی ما مطلب را شكافته ایم. برای روشن شدن مطلب به آن مقاله رجوع كنید (كتاب مقالات فلسفی) و ما در درس آینده نیز بحث مفصلتری راجع به این مسأله خواهیم داشت.

- یك سؤالی كه به ذهن من رسید (كه شاید با خواندن آن مقاله برایم روشن شود) این است كه «آن» را چگونه تعریف می كنند؟ آیا برای «آن» كشش زمانی قائل هستند؟ استاد: نه، - اگر برای «آن» كشش زمانی قائل نباشیم در آن صورت دیگر نمی توانیم بگوییم كه نمی شود در پنج دقیقه بی نهایت «آن» موجود باشد، برای اینكه اگر «آن» كشش زمانی داشته باشد وقتی در بی نهایت ضرب بشود بی نهایت می شود اما اگر صفر باشد از ضرب صفر در بی نهایت یك مقدار محدود به دست [می آید] .

استاد: اما جواب سؤال اول شما این است كه «آن» در اصطلاح اینها دو معنی دارد:

الف. یك معنی «آن» عبارت است از حد زمان؛ یعنی آنچه كه وجود دارد زمان است كه وجود دارد و زمان به صورت یك امر كشش دار وجود دارد. حالا مسأله ی اینكه زمان آیا در ذهن است یا در خارج فعلا برای ما مطرح نیست، به هر حال زمان در ظرف خودش چه ذهن و چه خارج به صورت یك امر كشش دار وجود دارد. آن وقت ما در میان دو قطعه از زمان یك حد فرض می كنیم كه این فرض ذهن ماست و وجود عینی ندارد، مثل نقطه ای است كه شما در یك خط فرض می كنید. مثلا می گویید ما خطی داریم كه یك نقطه ی وسط دارد. این نقطه ای كه در اینجا هست یك حد مشتركی است میان این نیمه ی خط و آن نیمه ی خط، ولی خود آن [دو نیم ] خط به صورت یك كمیت وجود ندارد یا [آن نقطه ] به صورت یك نقطه ی مجزا وجود ندارد. «آن» به معنی واقعی كه قابل فرض هست همین است و لهذا ما «آن» به معنای زمان حال نداریم. زمان حال یعنی یك چیزی كه زمان باشد ولی نه گذشته باشد نه آینده، وجود ندارد. زمان همیشه میان گذشته و آینده است آنچه كه همیشه به عنوان زمان حال فرض می شود یك حد است كه یك امری است فرضی. ب. معنی دیگر «آن» عبارت است از جزء لا یتجزای زمان؛ یعنی نظیر آنچه كه در باب اجسام فرض شده است در باب زمان فرض می شود كه زمان را مجموعی از ذرات كوچك بی امتداد بدانیم (اگر ذرات كوچك امتداد داشته باشند خود ذرات می شود «زمان» ، یعنی هر ذره ای می شود «زمان» منتها زمان كوچك) ، آنگاه «آن» عبارت می شود از ذره ای كوچك و بی طول كه از مجموع این ذرات كوچك زمان تشكیل می شود.

آن وقت «آن» به معنای اول متأخر از زمان است، چون حد زمان است؛ ولی «آن» به معنای دوم (اگر كسی به آن قائل بشود) تشكیل دهنده ی زمان است.

«آن» به این معنی دوم به طور جزم و قطع به عقیده ی این فلاسفه وجود ندارد؛ یعنی به قول اینها زمان مجموع آنات متتالیه نیست، مجموع آنات [متشافع ] و متتالی نیست، مجموع آنات غیر زمانی نیست. همان طور كه محال است این جسم خارجی از اجزاء لا یتجزی یعنی از نقاط جوهری تشكیل شده باشد، محال است كه زمان از نقاط «آن» تشكیل شده باشد. البته در اینجا باید به این نكته اشاره كنیم و در آن مقاله هم گفته ایم كه همیشه- و بخصوص در اصطلاحات فلسفی جدید- اشتباه می شود بین جزء لا یتجزی با اجزاء ذیمقراطیسی و حال آنكه اجزاء ذیمقراطیسی یا آنچه كه امروز در باب اتم می گویند غیر از جزء لا یتجزی است كه در فلسفه ی ما می گویند، یعنی غیر از جزء لا یتجزای كلامی است كه ذراتی هستند فاقد بعد و به نام «جوهر فرد» نامیده می شوند.

اكنون ببینیم تفاوت این دو نظر كه مكان و زمان را مجموعی از اجزاء لا یتجزی بدانیم یا ندانیم در چیست؟ ما اگر مسافت را مجموعی از ذرات و اجزاء لا یتجزای متجاوز بدانیم و زمان را مجموعی از «آن» های متتالی و متجاور بدانیم آن وقت باید حركت را مجموع وصولها بدانیم نه عبور. یك حركتی را اینجا تا آنجا در نظر بگیرید و فرض كنید كه یك میلیارد جزء لا یتجزی، یعنی یك میلیارد جوهر فرد وجود دارد كه این مسافت جسمانی را تشكیل داده است و به عدد همین اجزاء لا یتجزی یعنی به تعداد یك میلیارد نیز «آن» وجود دارد كه زمان را تشكیل داده است. در اینجا قهرا باید بگوییم كه به همین تعداد یعنی به تعداد یك میلیارد هم وصول وجود دارد؛ یعنی شی ء كه این مسافت را در این زمان طی كرده است یك میلیارد بار وصول پیدا كرده است به این نقطه در این «آن» ، باز به این نقطه در این «آن» ، باز به این نقطه در این «آن» ؛ یعنی این شی ء یك میلیارد بار ساكن بوده است. آن وقت حركت می شود مجموعی از سكونات یعنی «بودن» ها، «بودن» هایی كه بین آنها هیچ رابطه ای نیست (زیرا قهرا باید بگوییم این «بودن» چون در كنار این «بودن» قرار دارد غیر از آن «بودن» هم هست) ؛ آن وقت حركت می شود مجموع یك میلیارد «بودن» در یك میلیارد «جزء لا یتجزی» در یك میلیارد «آن» ؛ و همان طور كه میان این جزء مسافت با آن جزء مسافت اتصال واقعی نیست و فقط در كنار یكدیگر قرار گرفته اند و نیز میان این «آن» و آن «آن» اتصالی نیست و فقط در كنار یكدیگر قرار گرفته اند، میان این «بودن» و آن «بودن» هم هیچ وحدت اتصالی ای نیست و فقط در كنار یكدیگر قرار گرفته اند و آن وقت یك حركت می شود مجموع یك میلیارد «بودن» .

اما نظریه ی مقابل این است كه مسافت یك واحد كشش دار است كه ذهن آن را به اجزاء تقسیم می كند ولی واقعا اجزاء نیست. واقعیت، اجزاء نیست؛ ذهن برایش اجزاء فرض می كند. زمان هم یك واحد كشش دار است، ذهن برایش اجزاء فرض می كند. حركت هم یك واحد كشش دار است، ذهن برای آن وصولات فرض می كند والاّ در واقع وصول نیست، همه اش عبور است. بودنی در كار نیست، همه اش «شدن» است.

آن وقت اگر بنا شد ماهیت حركت «شدن» باشد نه «بودن» باید این مطالب را هم بپذیریم كه مسافت یك واحد كشش دار است و زمان یك واحد كشش دار است و حركت هم یك واحد كشش دار است. تا ما اینها را به این شكل قبول نكنیم نمی توانیم ماهیت حركت را «شدن» بدانیم. اینهایی كه می خواهند هم حركت را «شدن» بدانند و هم در عین حال نظریه ی جزء لا یتجزی را بپذیرند كه نه، شی ء در وقتی كه حركت می كند اول در اینجاست، بعد یكدفعه جهش می كند به آنجا و باز جهش می كند به آنجا (كه تعبیر جهش هم صحیح نیست، در اینجا طفره باید گفت نه جهش، چون جهش خودش یك حركت است اما حركت سریع) ، این حرفها همه اش محال اندر محال است. به هر حال این بحث خوبی است كه كشش دارد، ولی ما به همین اكتفا می كنیم و سؤال دوم شما را مورد بحث قرار می دهیم:

شما گفتید كه این آنات چون صفر بعد دارند و جمع صفرها هم باز صفر است و ضرب صفر در بی نهایت هم باز صفر است پس نمی توانیم بگوییم كه نمی شود مثلا در پنج دقیقه بی نهایت «آن» موجود باشد. این درست است كه حاصلضرب صفر در بی نهایت صفر است ولی حرف ما این است كه آیا این آنات كنار یكدیگر كه قرار می گیرند زمان تشكیل می دهند یا تشكیل نمی دهند؟ - زمان تشكیل می دهند.

استاد: اگر زمان تشكیل می دهند پس معلوم می شود شما این محال را قبول كرده اید كه از ضم صفر به صفر یك عدد به وجود می آید.

- نه، این را نمی توانیم بگوییم، چون تعداد انواع نامتناهی نیست.

استاد: شما دیگر نمی توانید به انواع قائل بشوید، چون وقتی كه این شی ء قابلیت تقسیم الی غیر النهایه دارد پس باید اقسامش را بالفعل بدانیم. وقتی كه زمان قابلیت تقسیم الی غیر النهایه دارد و شما می گویید هر چه كه قابل تقسیم است بالفعل موجود است پس باید اجزای زمان بالفعل باشد.

- پس انواع را ما دیگر دارای كشش زمانی ندانیم.

استاد: كشش زمانی نیست، همه «آنی» است. انواع غیر متناهی در مسافتهای غیر متناهی در «آن» های غیر متناهی است. اصلا بحث این است كه قابلیت تقسیم محدود نیست، و نظریه این است كه هر چه كه قابل تقسیم هست، به هر اندازه قابل تقسیم است بالفعل موجود است. در اینجا هم چون زمان غیر متناهی قابل تقسیم است باید بگوییم غیر متناهی بالفعل موجود است. حالا باز ان شاء اللّه در درس بعد بحث مفصلتری در این باره خواهیم كرد.

- فاصله را هر چه تقسیم كنیم اجزاء كوچكتر می شود. وقتی كه تعداد اجزاء میل كند به سمت بی نهایت، طول هر جزء میل می كند به سمت بی نهایت كوچك. و مسأله دیگر بیش از این دقت فلسفی نمی خواهد.

استاد: این كه شما می گویید، بیش از حد فرض نیست، فرض ذهن است. راست هم هست.

به هر مقداری كه ما این انقسام را فرض كنیم اجزاء كوچكتر می شود. «میل می كند به سمت بی نهایت كوچك» معنایش همین است.

- بله، می گویند كه اجزاء هیچ وقت به صفر نمی رسد. اگر شما از آنها بپرسید كه این اجزائی كه شما از آنها صحبت می كنید و می گویید كه مثلا بی نهایت جزء در اینجا هست آیا این اجزاء صفر است یا نه، می گویند اجزاء صفر نیست؛ میل می كند به سمت صفر. آن وقت می گوییم تعدادش چقدر است؟ می گویند نه، میل می كند به سمت بی نهایت.

استاد: این درست است.

- بله، و بدین ترتیب خودشان را نمی اندازند در این ورطه كه از ضرب صفر در بی نهایت مثلا چه چیزی حاصل می شود.

اما این مطلب كه فرمودید به شبهه ی زنون مربوط می شود (شبهه ی تیر پرتابی كه حركتش مجموع سكونهاست) . زنون منكر حركت است و هراكلیتوس همه چیز را در حال حركت می داند. آن وقت او به هراكلیتوس ایراد می گیرد و عین همین اشكال را در آنجا مطرح می كند كه این تیر كه می خواهد از این نقطه به آنجا برود مجموع بی نهایت سكون است و چگونه مجموع بی نهایت سكون «چیز» می شود.

ولی به این ترتیب اشكال به این نحو حل می شود كه جزء لا یتجزی به آن معنایی كه آنها تعریف می كنند كه امتدادش صفر باشد وجود خارجی ندارد.

استاد: بله، اینها طرح شده است. ما در همان مقاله ی «پرسشهای فلسفی ابوریحان از بوعلی» شبهه ی زنون را مطرح كرده ایم.

- زنون به فیثاغورسیان ایراد كرده كه آنها هر چیزی را مجموعه ای از واحدها می دانند و می گویند مكان هم مجموعه ای از واحدهاست. البته شبهات زنون زیاد است. مثلا یكی از آنها پیمودن این طرف استادیوم تا آن طرف است. می گوید برای اینكه شی ء این مسافت محدود را طی كند در هر «آن» باید در یك جایی باشد و چون این مسافت بی نهایت جزء دارد پس این زمان بی نهایت می خواهد تا این مسافت بی نهایت را طی كند. حركت تیر پرتابی یا حركت سنگ پشت هم از شبهات دیگری است كه مطرح كرده است.

- فكر می كنم همه ی این شبهات با مبنایی كه ملا صدرا به دست می دهد حل می شود.

استاد: بله، صدر المتألهین در اینجا حرف خیلی عالی ای دارد كه احدی این حرف را نزده است.
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است