از این چهار فرض اگر ما هر دو را، هم حیثیت وجود و هم حیثیت ماهیت را
ذهنی بدانیم (فرض اول) ، این مطلبی است كه با برهان نمی شود آن را رد كرد. اینكه
ما هستی و چیستی هر دو را فقط محصول ذهن بدانیم و برای هیچكدام ما بازاء عینی
قائل نباشیم همان حرف سوفسطایی است كه می گوید اصلا عالم هستی پوچ و هیچ
اندر هیچ است؛ یعنی اینكه شما می گویید [هستی انسان چه هست و] چیستی انسان
چه هست، هستی انسان را ذهن تو فرض كرده است، چیستی اش را هم ذهن تو
فرض كرده است، در ماوراء ذهن تو هیچ چیزی نیست، عدم محض است. این همان
انكار اولین گام فلسفی است كه از بدیهی ترین چیزها شروع می شود و آن اینكه
ماوراء ذهن وجود دارد. كسی كه این اولین گام را انكار كند وارد وادی سفسطه شده
است. لذا فلاسفه ی ما هرگز این نظریه ها را جزء نظریه های فلسفی نمی شمارند،
می گویند از اول، راه فلسفه و سفسطه از همین جا جدا می شود، آن را می گویند
سفسطه و این را می گویند فلسفه. با اینكه ایده آلیسم و رئالیسم هر دو جزء فلسفه
شمرده می شوند ولی فلاسفه ما ایده آلیسم را دیگر فلسفه نمی دانند، زیرا ایده آلیسم
انكار بدیهی ترین اموری است كه ذهن بشر درك می كند و انكار واقعی ترین و
راست ترین و یقینی ترین مسائل است. عملا هم كسی در دنیا وجود ندارد كه چنین
اعتقادی داشته باشد. انسانی هست كه این حرف را بزند ولی انسانی وجود ندارد كه
در عمق روح و ذهن خودش چنین اعتقادی داتشه باشد. هر انسانی كه این حرف را
زده است، همان پروتاگوراس و گرگیاس كه چنین حرفی زده اند، در عمل با بچه ی
خودشان، زن خودشان، نانی كه می خوردند و آبی كه می نوشیدند همانند یك امر
واقعی و ماوراء ذهنی رفتار می كردند. اصلا امكان ندارد كه بشر چنین اعتقادی
مجموعه آثار شهید مطهری . ج9، ص: 67
برای كسی پیدا می شود و حالا ما باید برای انكار و ابطال آن برهان اقامه كنیم. بشر
مجبور است به اینكه چنین اعتقادی پیدا نكند. حتی بو علی می گوید گاهی انسان
یك نوع وسواسی پیدا می كند، خودش خیال می كند كه چنین چیزی را معتقد
نیست، در روح خودش تزلزلی احساس می كند ولی در عمل آن تزلزل را هم ندارد.
همان شخص وقتی در خیابان می رود و می بیند یك اتومبیل از همانجا كه او ایستاده
است می خواهد عبور كند آنا فرار می كند به عنوان اینكه از یك امر واقعی فرار
می كند نه به عنوان اینكه از خیال خودش فرار می كند. پس انسان جبرا نمی تواند غیر
از این فكر كند.