دومین مثال به ترتیب «الاسهل فالاسهل» این است كه می گویند ذهن حكم
می كند به اینكه شریك الباری ممتنع است یا حكم می كند به اینكه اجتماع نقیضین
محال است. آیا آنچه كه ذهن درباره ی آن حكم به امتناع كرده است و حكم به
امتناع روی آن رفته است شریك الباری است یا شریك الباری نیست؟ اگر
شریك الباری نیست پس چه چیزی را تو می گویی ممتنع است. اگر آن متصور تو كه
موضوع حكم توست شریك الباری است پس ممكن است، زیرا آن متصور تو در
ذهنت وجود پیدا كرده است و چون وجود پیدا كرده است پس ممكن است. تا
ممكن نباشد كه وجود پیدا نمی كند، چون شی ء موجود یا ممكن است یا واجب. قدر
مسلم این است كه واجب نیست، پس ممكن است. پس این چیزی كه ممتنع است
در عین حال ممكن است. پس یك شی ء هم موضوع «ممتنع» واقع شده است هم
موضوع «ممكن» ؛ یعنی شریك الباری كه در ذهن شماست ممتنع است و همان
شریك الباری كه در ذهن شماست ممكن است. همان شریك الباری كه در ذهن
شماست معدوم است و ممتنع، همان شریك الباری كه در ذهن شماست موجود است
مجموعه آثار شهید مطهری . ج9، ص: 554
و ممكن. چگونه می شود اینها را حل كرد
[1]؟
[1] آیا در اینجا نمی شود گفت فرق در تصور اجمالی و تفصیلی است؟
استاد: نه، با اجمال و تفصیل، قضیه حل نمی شود.