اینكه ما در واقع دو جور حمل داریم و بلكه دو جور قضیه داریم، برمی گردد به
مجموعه آثار شهید مطهری . ج9، ص: 288
شناخت ذهن؛ چون اعتبارات قضایا همه اعتبارات ذهن است، یعنی نوع عمل كردن
ذهن است. اینكه ما می گوییم ما چند جور قضیه داریم، به این معنی نیست كه ما در
خارج چند جور قضیه داریم همان گونه كه مثلا فلسفه یا علم از وجود عینی اشیاء
[گفتگو] می كند، بلكه این مربوط به عالم ذهن است، یعنی مربوط به عملكرد ذهن
است. وقتی می گوییم ما قضیه ی كلیه داریم و قضیه ی جزئیه، به این معنی نیست كه در
خارج، هم اشیاء كلی داریم و هم اشیاء جزئی. خارج، كلی و جزئی ندارد. در خارج
هر چه هست مشخص و جزئی است. طرز عملكرد ذهن، طرز شناخت ذهن، طرز
اعتبار ذهن، دیدگاههای مختلف ذهن است كه همه ی این قضایا را به وجود آورده
است
[1]. و ما تا ذهن را نشناسیم «شناخت» را نمی توانیم بفهمیم.
در مسأله ی شناخت، آنچه مهم است این است كه چگونه است كه انسان در
شناخت، از ذهن مایه می گذارد ولی در عین حال از خارج هم دور نمی شود
[2]. از یك
مجموعه آثار شهید مطهری . ج9، ص: 289
طرف این حرف درست است كه شناخت هرگز صد در صد مطابق با خارج نیست؛
برای اینكه ما در شناخت یك صفاتی می بینیم كه در خارج نیست. مثلا در شناخت،
قضیه است و حال آنكه در خارج قضیه وجود ندارد. در شناخت كلیت است، در
خارج كلیت وجود ندارد؛ در شناخت حمل است، در خارج حمل وجود ندارد. از
طرف دیگر اگر شناخت مطابق با خارج نباشد اصلا شناخت نیست. اینجاست كه
یك عده فلاسفه افتاده اند به این مسیر كه اصلا این عناصر صد در صد ذهنی است، و
اینها به همین دلیل از شناخت دور شده اند، و عده ای دیگر (ماتریالیستها) افتاده اند
به آن مسیر كه شناخت باید تصویر صد در صد عالم خارج باشد. اینها كه اصلا
حرفشان حساب شده نیست. اگر كانت و هگل و امثال اینها به آنجا رفته اند و چنان
نظریاتی را داده اند برای این است كه آنها اهل فلسفه بوده اند، یعنی آنقدر موشكافی
كرده اند كه رسیده اند به آنجا، ولی اینها (ماتریالیستها) كه این حرفها را می زنند اصلا
به این موشكافی ها نرسیده اند، اصلا مسأله برایشان طرح نشده است و در همان
مرحله ی آخوند ده باقی مانده اند.
حالا یكی از مسائل عمده ای كه ما در فلسفه ی اسلامی در باب شناخت داریم (كه
در بحث معقولات ثانیه هم آن را مطرح می كنیم) همین است كه چگونه است: با
اینكه ذهن واقعا دخالت دارد در شناخت ولی در عین حال نه تنها ما را از عالم خارج
مجموعه آثار شهید مطهری . ج9، ص: 290
دور نمی كند بلكه نزدیك هم می كند. به هر حال این بحثی بود كه می خواستیم در
آینده طرح بكنیم و حالا به آن اشاره ای كردیم
[3]و
[4].
[1] . - اصلا در خارج قضیه داریم؟
استاد: قضیه اصلا مال ذهن است؛ جزء معقولات ثانیه است. قضیه در خارج نیست؛ همه
مال ذهن است.
[2] . از مقالات نسبتا خیلی خوب (البته از یك نظر خیلی خوب) درباره ی شناخت، این مقالات انور خامه ای بود در
مجله ی «نگین» . این شخص قبلا ماتریالیستی فكر می كرد ولی حالا به نحو دیگری فكر می كند؛ یعنی باز هم
ماتریالیستی فكر می كند ولی نه دیالكتیكی و نه ماركسیستی. در این سلسله مقالات یك حرفی را طرح كرده
است كه از نظر كیفیت خوب طرح شده است. می گوید اینكه ماتریالیستها آمده اند فیلسوفان را تقسیم كرده اند به
فلاسفه ی ماتریالیست و فلاسفه ی ایده آلیست و بعد هم این جور تعریف می كنند (كه خودش هم سابقا همین جور
تعریف می كرد) كه فلاسفه ماتریالیست معتقدند كه اصالت با ماده است و روح یك امر فرعی است و فلاسفه ی
ایده آلیست معتقدند كه خیر، اصالت با ذهن است و ماده یك امر فرعی و طفیلی است پس آنچه كه وجود دارد
فقط ذهن من است؛ هر كسی كه اقوال همین فلاسفه ی ایده آلیست مثل هگل و كانت و امثال اینها را ببیند خوب
می فهمد كه اینها هرگز نمی خواسته اند یك چنین حرفی را بزنند كه فقط ذهن وجود دارد و این اشیاء عینی وجود
ندارند. مسأله مربوط به عالم شناخت است. بحث روی شناخت است. آنها هم قبول دارند كه خارج وجود دارد،
منتها بحث سر شناخت است كه عناصر شناخت را چه چیزی تشكیل می دهد.
می گوید ماتریالیستها معتقدند كه شناخت یك امر ساده ای است؛ شناخت همان تصویر ساده ی اشیاء خارجی است
و شناخت هر چه كه به طبیعت نزدیكتر باشد كاملتر است و هر چه كه از حالت تصویر طبیعت بیرون بیاید ضعیف تر
است. ولی امثال كانت و هگل حرفشان این است كه نه، كمال شناخت به این نیست كه این تصویر هر چه تمامتر
به عالم خارج نزدیك باشد، بلكه عناصر اصلی تشكیل دهنده ی شناخت عناصری است كه مال خود ذهن است.
(البته دیگر در اینجا نمی گوید كه وقتی عناصر شناخت مال خود ذهن باشد چرا اسمش را می گذاریم «شناخت» .
چگونه چیزی كه ذهن از خودش ساخته است شناخت را تشكیل می دهد؟ شناخت یعنی اینكه من می خواهم اندام خارج را ببینم، می خواهم عالم خارج را كشف كنم؛ وقتی ذهن عناصر شناخت را از خودش و پیش خودش
ساخته است چرا من این را به گردن خارج بگذارم؟ ) .
بعد اینها را هو می كند؛ می گوید حرف اینها كه می گویند تصویر هر چه به طبیعت نزدیكتر باشد شناخت كاملتر
است، داستان آن مرد تحصیل كرده و آن آخوند ده را به یاد می آورد (كه همان داستان میرزای قمی است. میرزای
قمی اصلا گیلانی است، یعنی اهل شفت است كه شفت در اطراف رشت است. وی بعد از آنكه سالها در نجف
تحصیل كرده بود به وطن بازگشت و رفت به ده خودشان؛ آخوند ده كه شخص بی سواد و تهی مایه ای بود و برای
مردم شاهنامه می خواند و از این گونه كارها می كرد، دید با آمدن میرزای قمی به آن ده كارش كساد می شود لذا
تدبیری اندیشید و در یك مجلسی كه همه حضور داشتند به او گفت: آقا شما تحصیل كرده اید و تحصیلات شما
خیلی عالی است و ما از وجود شما استفاده می كنیم. بعد گفت حالا شما بنویسید: «مار» ، او هم نوشت «مار» ، ولی
خودش یك مار گردن كلفتی كشید و بعد به مردم نشان داد و گفت مار این است یا آن؟ ) . می گوید بعضی
ماتریالیستها كه می گویند شناخت باید تصویر كامل اعیان خارجی باشد قصه شان قصه ی همان مار و آخوند ده
است كه می گفت آن مار چون از نظر شباهت با مار عینی از او دور است پس دیگر مار نیست. ولی با این حرف
آنها را هو كرده است و الاّ حرفش اساس ندارد.
[3] . [بحث شناخت در همین سلسله درسها در چند جای دیگر (مثلا در بحث معقولات ثانیه و در اوایل بحث وجوب
و امكان و امتناع) مبسوطتر مطرح خواهد شد] .
[4] . - به این ترتیب بحث وجود ذهنی در بین فلاسفه ی اسلامی با حرف كانت خیلی نزدیك می شود، منتها حرف
كانت خیلی روشنتر است (گرچه خود ما شاید هنوز روشن نشده باشیم) . كانت و هگل و امثال اینها می گویند
در عین حال كه متعلق شناسایی مستقل از ذهن است ولی ذهن سهمی در شناسایی دارد؛ و بنابراین اگر فلاسفه ای
نظیر ملاصدرا و دیگران هم همین طور می گویند پس این نظریات خیلی شبیه و نزدیك می شود.
استاد: بله، خیلی شبیه و نزدیك می شود. اما باید دانست كه این مسائل دقیق فلاسفه مثل
تیغ دو دم است، نظیر صراط است كه گفت از مو باریكتر، از شمشیر برنده تر و از آتش
سوزنده تر است؛ یعنی یك جای خیلی نازكی هست كه اگر انسان یك ذره- به اندازه ی یك
میلیمتر- این طرف تر بیفتد در دره ی هولناكی سقوط می كند. درست است كه حرف كانت
با حرف فلاسفه ی اسلامی در این مقدار شبیه است ولی ما باید ببینیم كه آیا مسیر آنها یكی
است. كانت بعدا در كمال صراحت می گوید كه اصلا آن مسائل ذهنی دیگر ذهنی نیست،
بلكه در واقع ذهن است و ساخته ی نفس است. مطلب را به نحوی بیان كرده است كه اینها
دیگر واقعا نمی تواند شناخت باشد. او می گوید زمان، مكان، ضرورت، امتناع و امثال
اینها صد در صد ساخته های ذهن است؛ یعنی در خارج نه نسبت است، نه اضافه است، نه
ضرورت است، نه امتناع است، هیچ چیزی نیست. حتی خارج به صورت یك منشأ
انتزاع هم برای اینها نیست. آن وقت در خارج فقط چیست؟ در خارج اگر مثلا من شیئی
را می بینم فقط همان صورت محسوس مثلا رنگ یا حجم وجود دارد، بقیه ی چیزها كه من
می گویم از این شی ء شناخت ساخته ام، معرفت ساخته ام، همه چیزهایی است كه اصلا
مال خود ذهن است و رابطه ای با خارج ندارد. در خارج نه ضرورتی وجود دارد نه
امتناعی وجود دارد، نه نسبتی هست، نه اضافه ای هست، هیچ چیزی نیست.
- به عبارت دیگر اختلاف در مورد سهم ذهن است. اختلاف در این نیست كه ما یك متعلق شناسایی داریم و
یك شناسنده ای.
استاد: بله، شك ندارد. حالا باز بعدها بیشتر روی اینها بحث می كنیم.