در
کتابخانه
بازدید : 1436751تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
شرح مبسوط منظومه
Expand مقدمه مقدمه
Collapse <span class="HFormat">مقصد اول: امور عامّه</span>مقصد اول: امور عامّه
ارتباط امور عامّه با مقولات كانت و هگل
Collapse <span class="HFormat">فریده ی اول وجود و عدم</span>فریده ی اول وجود و عدم
Expand بداهت وجودبداهت وجود
Expand اشتراك وجوداشتراك وجود
Expand مغایرت و اتّحاد وجود و ماهیت مغایرت و اتّحاد وجود و ماهیت
Expand اصالت وجود (1) اصالت وجود (1)
Expand اصالت وجود (2) اصالت وجود (2)
Expand اصالت وجود (3) اصالت وجود (3)
Expand اصالت وجود (4) اصالت وجود (4)
Expand اصالت وجود (5) اصالت وجود (5)
Expand اصالت وجود (6) اصالت وجود (6)
Expand حقّ متعال وجود محض است حقّ متعال وجود محض است
Expand وحدت و كثرت وجود (1) وحدت و كثرت وجود (1)
Expand وحدت و كثرت وجود (2) وحدت و كثرت وجود (2)
Expand وجود ذهنی وجود ذهنی
Expand ادلّه ی وجود ذهنی (1) ادلّه ی وجود ذهنی (1)
Expand ادلّه ی وجود ذهنی (2) ادلّه ی وجود ذهنی (2)
Expand ادلّه ی وجود ذهنی (3) ادلّه ی وجود ذهنی (3)
Expand اشكالات و نظریات در باب وجود ذهنی (1) اشكالات و نظریات در باب وجود ذهنی (1)
Expand اشكالات و نظریات در باب وجود ذهنی (2) اشكالات و نظریات در باب وجود ذهنی (2)
Expand اشكالات و نظریات در باب وجود ذهنی (3) اشكالات و نظریات در باب وجود ذهنی (3)
Expand اتحاد عاقل و معقول (1) اتحاد عاقل و معقول (1)
Expand اتحاد عاقل و معقول (2) اتحاد عاقل و معقول (2)
Expand اتحاد عاقل و معقول (3) اتحاد عاقل و معقول (3)
Expand معقولات ثانیه (1) معقولات ثانیه (1)
Expand معقولات ثانیه (2) معقولات ثانیه (2)
Expand معقولات ثانیه (3) معقولات ثانیه (3)
Expand انقسام وجود به مطلق و مقیّدانقسام وجود به مطلق و مقیّد
Expand احكام سلبی وجوداحكام سلبی وجود
Expand منشأ كثرت وجودمنشأ كثرت وجود
Expand مساوات وجود و ثبوت و شیئیّت (1) مساوات وجود و ثبوت و شیئیّت (1)
Expand مساوات وجود و ثبوت و شیئیّت (2) مساوات وجود و ثبوت و شیئیّت (2)
Expand عدم تمایز و علیت بین اعدام عدم تمایز و علیت بین اعدام
Expand امتناع اعاده ی معدوم (1) امتناع اعاده ی معدوم (1)
Expand امتناع اعاده ی معدوم (2) امتناع اعاده ی معدوم (2)
Expand امتناع اعاده ی معدوم (3) امتناع اعاده ی معدوم (3)
Expand شبهه ی معدوم مطلق (1) شبهه ی معدوم مطلق (1)
Expand شبهه ی معدوم مطلق (2) شبهه ی معدوم مطلق (2)
Expand شبهه ی معدوم مطلق (3) شبهه ی معدوم مطلق (3)
Expand مناط صدق در قضایا (1) مناط صدق در قضایا (1)
Collapse مناط صدق در قضایا (2) مناط صدق در قضایا (2)
Expand مناط صدق در قضایا (3) مناط صدق در قضایا (3)
Expand <span class="HFormat">ادامه فریده اول وجود و عدم</span>ادامه فریده اول وجود و عدم
Expand <span class="HFormat">فریده ی دوم</span>مواد ثلاث<span class="HFormat">وجوب و امکان و امتناع</span>فریده ی دوممواد ثلاثوجوب و امکان و امتناع
Expand فریده ی سوم: حُدوث و قدم فریده ی سوم: حُدوث و قدم
فریده چهارم قوه و فعل
Expand فریده ی پنجم: ماهیت و لواحق آن فریده ی پنجم: ماهیت و لواحق آن
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
از جمله اموری كه دلالت می كند بر اینكه امر ذهنی و امر درونی با یكدیگر فرق دارند این است كه امر ذهنی بر خلاف امر درونی یك امر مقایسه ای است. برای درك بهتر این موضوع مناسب است كه در اینجا به یك مطلبی اشاره شود و آن اینكه می گویند در تقسیمات وجود نكته ی جالبی هست كه احد القسمین شامل قسم دیگر هم می شود اما به دو اعتبار. مثلا اگر ما می گوییم موجود یا بالقوه است یا بالفعل، خود موجود بالقوه هم در بالقوه بودنش باز بالفعل است، یعنی در بالقوه بودنش دیگر بالقوه نیست. بالفعل بالقوه است نه اینكه بالقوه بالقوه است؛ یعنی بالقوه بودنش به نحو فعلیت است نه به نحو بالقوه. پس این چیزی را كه ما می گوییم «بالقوه» ، بالقوه بودنش [در] مقایسه با آن فعلیت است ولی فی حد ذاته و بما هو هو فعلیت است و بالفعل است. پس هر قوه ای با مقایسه ی با آینده اش قوه است ولی فی حد ذاته خودش یك فعلیت است. نطفه با مقایسه ی با انسان بالقوه است ولی نطفه از آن جهت كه نطفه است بدون شك یك امر بالفعل است.

و نیز اگر می گوییم: «موجود یا عینی است یا ذهنی» ذهنی در مقایسه با عین ذهنی است یعنی حكایتگر اوست، ولی قطع نظر از اینكه این را با او مقایسه كنیم خودش یك عینیتی است، خودش یك وجود عینی است. وجود عینی است ولی در درون من وجود دارد. مگر وقتی كه در درون من وجود داشت عینی نمی شود؟ خود درون من وجود دارد. مگر وقتی كه در درون من وجود داشت عینی نمی شود؟ خود درون ما هم جزء عالم عین است، تمام درون انسان هم جزئی از عالم عین است، منتها این جزء از عالم عین آن قسمتش كه مربوط به عالم ادراك است چون همیشه ادراك به شی ء دیگر تعلق می گیرد و باید یك شی ء باشد تا ادراك شود لذا در مقایسه با آن شی ء دیگر این ذهنی اوست ولی در مقایسه با خودش عینی است.

حال كه این مطلب دانسته شد ببینیم خود ذهن اگر حكایتگر از ذهن دیگر باشد چگونه می شود؟ ما می بینیم كه ذهن خودش یك وقت از ذهن هم حكایت می كند؛ یعنی همان گونه كه ما علم به اشیاء خارج داریم علم به اشیاء ذهنی هم داریم. در این صورت باز خود ذهن در مقایسه با ذهن ذهن است و آن ذهن دیگر نسبت به این، عین
مجموعه آثار شهید مطهری . ج9، ص: 607
است. مثلا این قضیه ی ذهنیه را در نظر می گیریم كه: «انسانهایی كه در ذهنها هستند كلی هستند» . شما تصوری در ذهنتان دارید و آن این است كه «انسانهای در اذهان كلی هستند» . این قضیه شما ذهنیتی است در مقابل همه ذهنیتهای دیگر؛ یعنی در اینجا دیگر آن ذهنیتها همه عین هستند [1].

پس مانعی ندارد كه یك قضیه ذهنیه در عین اینكه قضیه ذهنیه است حكایتگر از واقع و نفس الامر باشد ولی واقع و نفس الامرش اذهان است نه خودش. این معنایش این نیست كه خودش با خودش تطابق دارد. خودش با خودش تطابق ندارد؛ خودش با یك واقعیت تطابق دارد كه آن واقعیت مسائل دیگری است در عالم ذهن.

پس یك قضیه در ذهن حكایت می كند از حالاتی ذهنی كه آن حالات ذهنی نسبت به این «واقعیت» است. پس قضیه ذهنیه هم صدقش به این است كه مطابق با واقع و نفس الامر باشد. پس، از این جهت فرقی میان قضیه ذهنیه و قضایای دیگر نیست.

وقتی ما توجه كردیم كه اصلا مفهوم ذهنی بودن یك مفهوم مقایسه ای است یعنی علوم و ادراكات ما از آن جهت كه حكایتگر از عین هستند و در مقایسه با عین «ذهن» نامیده می شوند ولی خود ذهن هم یك واقعیتی است و یك مرتبه از مراتب عین است، پس اگر یك قضیه ای داشته باشیم كه حكایتگر از ذهن من باشد این حكایتگر از یك واقع و نفس الامر است. پس باز حاكی غیر از محكی است. پس [معنی صدق قضیه ذهنیه این نیست كه ] خودش با خودش تطابق دارد. حاكی غیر از محكی است و حاكی تطابق هم دارد با محكی خودش. اما قضایای كاذبه قضایایی است كه مطابقی در هیچ عالمی ندارد. پس فرق قضیه ذهنیه و قضایای كاذبه معلوم
مجموعه آثار شهید مطهری . ج9، ص: 608
شد.

در اینجا مناسب است به یك مطلب دیگر هم اشاره كنیم. گفتیم كه میان امور نفسانی و امور ذهنی اشتباه كرده اند. این اشتباه اختصاص به اینجا یعنی مسأله ی «حقیقت» ندارد؛ در جای دیگر هم هست و این اشتباه را زیاد مرتكب می شوند كه ما به مواردی از آن اشاره می كنیم.

الف. بدون شك ذهن از آن جهت كه ذهن است یعنی حكایتگر واقع است ارزشش ارزش حكایتگری است، یعنی ارزش از آن واقعیت است نه از آن ذهن. این ذهن فقط مثل یك عینك است. ارزش عینك برای چشم فقط این است كه می تواند وسیله ای باشد برای ارائه دادن بیرون. ذهن هم تا آنجا كه ذهن است و حكایتگر بیرون است ارزش ذاتی ندارد؛ ارزش ذاتی از آن واقعیت و عالم بیرون است. از این جهت است كه در پاسخ این سؤال كه آیا انسان از نظر كمالات انسانی باید واقع گرا باشد یا ذهن گرا، می گوییم البته باید واقع گرا باشد، چون ارزش ذهن ارزش وسیله ای است و لهذا علمایی كه علمشان شاغل آنهاست یعنی بجای اینكه علمشان وسیله ای باشد برای ارتباط با واقع و نفس الامر و به تعبیر دیگر علمشان وسیله ای باشد برای عمل، خود علم برای آنها موضوعیت پیدا كرده است و اسباب سرگرمی شده است ارزشی ندارند و مورد نكوهش واقع شده اند. اینها همیشه سرگرم همان ذهنیات خودشان هستند با اینكه این ذهنیات ارزشش فقط این است كه وسیله ی تماس و ارتباط ما با واقع و نفس الامر است. همانند آن شخصی هستند كه عینك به چشمش زده است اما همیشه توجهش به عینكش است كه ببیند این عینك مثلا دور را آنطور می بیند و نزدیك را اینطور، آنجا را بهتر می بیند و اینجا را بدتر، آنجا را به این شكل ارائه می دهد و اینجا را به شكل دیگر. به او می گویند تو كه این عینك را به چشمت زده ای فقط اسباب سرگرمی تو شده است؛ عینك را كه به چشم می زنند می خواهند بیرون را بهتر ببینند و از طریق عینك به سراغ عالم بیرون بروند، اما همه ی توجه تو به این عینك است و از عالم بیرون غافل شده ای.

تا اینجا این حرف درست است. ولی باید توجه داشت كه همه ی عالم درون انسان عالم ذهن نیست؛ یعنی همه ی درون انسان همان جنبه هایی كه از بیرون حكایت می كند نیست. گفتیم انسان در درون خودش چیزهایی دارد كه اینها به عالم ذهن و
مجموعه آثار شهید مطهری . ج9، ص: 609
حكایت از عالم بیرون مربوط نیست.

مثلا رنج و لذت از امور درونی است كه ربطی به عالم ذهن ندارد. لذت ماهیتش ماهیت درونی است نه اینكه لذت در بیرون وجود دارد، و آن تصوری كه از لذت در ذهن من وجود دارد حكایتگر است از لذت بیرونی؛ در بیرون لذتی وجود ندارد.

درد هم ماهیتش ماهیت درونی است نه اینكه دردی در بیرون وجود دارد و وقتی من درد احساس می كنم این درد من حكایت می كند از وجود درد در بیرون. درد اصلا در بیرون وجود ندارد؛ در درون من وجود دارد. حالا اگر من یك انسان لذت گرا شدم ممكن است این كار من از یك جنبه های دیگر مثلا از جنبه ی اخلاقی كار خوبی نباشد ولی معنایش ذهن گرایی نیست. این نباید با ذهن گرایی اشتباه بشود. اگر كسی لذت گراست می شود به او درون گرا گفت، زیرا او فقط به درون خودش مشغول است، به خودش مشغول است و به لذات خودش مشغول است، ولی نمی شود به او ذهن گرا گفت.

حال می آییم سراغ مسائل بالاتر: اگر كسی قائل شد كه انسان دارای یك حقیقت است به نام روح، و روح چون خودش یك واقعیت است كمالاتی دارد ماورای كمالات بدنی و جسمانی و ماورای كمالاتی كه در روابط اجتماعی و امثال اینها هست- كه تازه اگر كمالات روحی معنی نداشته باشد آنها هم هیچ معنی ای پیدا نمی كند- آیا او را باید ذهن گرا نامید؟ اگر كسی قائل شد كه خود روح در عالم اطواری دارد كه اگر این اطوار خودش را طی كند به یك نوع رشد و یك نوع كمال و شكفتگی رسیده است و خود روح، بالقوه یك كمالات و شكفتگیهایی دارد كه ممكن است انسان از این جهان برود و روحش بالقوه هنوز آن كمالات را داشته باشد و به مرحله فعلیت نرسیده باشد و ممكن است كه به این كمالات روحی، درونی، باطنی و معنوی خودش برسد؛ آیا این ذهن گرایی است؟ اگر كسی چنین حرفی را زد و اگر كسی قائل به چنین نظریه ای بود آیا می شود او را ذهن گرا نامید؟ (ما فعلا اینها را علی المبنی عرض می كنیم برای اینكه با ذهن گرایی اشتباه نشود) .

اگر كسی گفت انسان می تواند از طریق تربیت و تهذیب نفس به یك اطوار علمی یا عملی برسد یعنی حقایقی را كشف كند كه از طریق دیگر كشف شدنی نیست و به قدرتهایی برسد كه رسیدن به آن قدرتهای خاص از طرق دیگر امكان پذیر نیست، این را شما می توانید «باطن گرایی» بنامید ولی نمی توانید «ذهن گرایی» بنامید؛ و حتی
مجموعه آثار شهید مطهری . ج9، ص: 610
تعبیر باطن گرایی یا درون گرایی- صرف درون گرایی- هم غلط است، چون درون گرایی به معنای این است كه رابطه اش را با بیرون قطع كرده است، ولی او رابطه اش را با بیرون قطع نكرده است؛ او دارد كاوشی در درون خودش می كند و می خواهد یك راهی پیدا كند كه با كل جهان هستی و با عالم بیرون در ارتباط باشد.

او رابطه اش را از یك طرف با بیرون قطع كرده است، می خواهد از جای دیگر با بیرون خودش رابطه برقرار كند. مثلا ما كه الآن روی زمین هستیم یك وقت از سطح زمین با اشیاء ارتباط داریم، یك وقت می خواهیم این زمین را بشكافیم و از آن زیر زمین و اعماق زمین با اشیاء ارتباط پیدا كنیم. آن هم باز ارتباط با هستی است و ارتباط با جهان است. كسی كه آن كار را می كند مثل این است كه از اعماق زمین با جهان ارتباط پیدا كند و بلكه آن شخصی كه این كار را می كند معتقد است كه این ارتباط كه ما با اشیاء و با جهان داریم سطحی است و آن ارتباط كه او با اشیاء و با جهان دارد عمقی است. او می خواهد از دورن با جهان ارتباط پیدا كند و بعد، از آن طریق بر همه ی عالم اشراف پیدا كند. پس او درون گرا به معنی اینكه قطع رابطه با بیرون كرده است نیست. او معتقد است كانال دیگری در درون خودش كشف كرده است و از طریق آن كانال می خواهد با كل جهان پیوستگی داشته باشد. اما عده ای مرتبا این نحوه ارتباط با هستی را می گویند «ذهن گرایی» .

ب. حتی عده ای آمده اند ایمان را به عنوان یك امر ذهنی تعریف كرده اند و عمل را به عنوان یك امر عینی اینكه ایمان را قبول نداشته باشیم یك مسأله است و اینكه قبول داشته باشیم ولی آن را یك امر ذهنی بدانیم مسأله دیگر است. اگر ما ایمان را قبول نداریم كه بحثی نیست؛ ولی اگر قبول داریم، ایمان یك امر ذهنی در مقابل امر عینی نیست، ایمان خودش یك عینیت است. ایمان كه مربوط به رابطه من با بیرون خودم نیست؛ ایمان كه فقط یك نوع ادراك از عالم بیرون نیست، ایمان خودش یك كمال روحی و یك كمال معنوی برای انسان است. «الّذین امنوا و عملوا الصّالحات» یعنی كسانی كه از دو راه در مسیر كمال سیر می كنند، از راه درون و از راه بیرون؛ هم ایمان دارند و مراتب ایمان را طی می كنند و هم مرد عمل هستند و مراتب عمل را طی می كنند.

این است كه این كلمه ی ذهن گرایی هم امروز یك مصیبتی شده است كه ذهن را
مجموعه آثار شهید مطهری . ج9، ص: 611
مساوی با درون و امر ذهنی را مساوی با امر درونی و نفسانی می گیرند و بعد هر امری كه با عالم درون ارتباط داشته باشد اسمش را ذهنیت می گذارند و به اسم ذهن گرایی آن را مورد طعن قرار می دهند.

این امر درباره ذهن درست است كه ذهن از آن جهت كه ذهن است ارزشش از آن عین است و مقدمه ای است برای عالم عین. لذا اگر ما آنجا كه ذهنیاتی داریم كه ما را به عالم عین مرتبط می كند به همان ذهنیات مشغول باشیم و به خود عین هیچ توجهی نداشته باشیم این خودش یك نقص بسیار بزرگ است، همان علمی است كه می گویند برای انسان وبال است. می گویند علمی كه به عمل منتهی نشود ارزش ندارد (العلم بلا عمل كالشّجر بلا ثمر) . علمی كه كشف عالم بیرون است و برای شناخت عالم بیرون و برای عمل در عالم بیرون است همه ارزشش ارزش شناخت بیرون است. آن چیزی كه ارزشش ارزش شناخت بیرون است اگر مقدمه ای برای عمل در بیرون نباشد وبال می شود؛ فقط یك باری است بر دوش انسان، كه «مثل الّذین حمّلوا التّوریة ثمّ لم یحملوها كمثل الحمار یحمل اسفارا» . آن وقت می شود مثل یك حیوان كه:

نه محقق بود نه دانشمند
چارپایی بر او كتابی چند
آن وقت كسی می شود كه از عالم عین و عالم بیرون خیلی شناخت دارد ولی در همان مرحله شناخت مانده است، شناخت را به مرحله عمل و به مرحله تحقق نرسانده است، و حال آنكه این شناخت مقدمه تحقق بخشیدن به آن است.

اما همه ی شناختها كه اینطور نیست، همه ی امور درونی كه این گونه نیست. هر امر درونی كه از نوع شناخت بیرون- آن هم بیرون مادی- نیست كه بگوییم ارزشش فقط ارزش مقدمه ای برای تحقق بخشیدن [آن شناخت در] عالم بیرون است و بعد هر چه را كه به درون انسان مربوط می شود بگوییم اینها دیگر ذهن گرایی است، پس اینها دیگر بی ارزش است.

از طرف دیگر، فرضا بگوییم اینها ذهن گرایی است نه عین گرایی؛ حالا كه ذهن گرایی شد شما چه می خواهید بگویید؟ آخر این اصل موضوع را از كجا آورده اید كه می گویید باید عین گرا بود نه ذهن گرا؟ یك كسی می تواند بگوید خیر، باید ذهن گرا بود نه عین گرا؛ اینها كه شما در پی آن هستید عین گرایی است، باید ذهن گرا بود! پس باید این حرف را كه می گویید باید عین گرا بود نه ذهن گرا بر یك
مجموعه آثار شهید مطهری . ج9، ص: 612
مبنایی پیاده كرد تا دلیل مسأله روشن شود كه چرا باید عین گرا بود نه ذهن گرا.

مبنایش همین است كه گفتیم ذهن یعنی شناخت عالم بیرون. این شناخت عالم بیرون برای این به انسان داده شده است كه در عالم بیرون آن را به مرحله عمل در بیاورد. وقتی به مرحله ی عمل در نیاورد فایده اش چیست؟ مثل كسی است كه مثلا قوه برق را بشناسد ولی آن را در ذهن خودش دفن كند و به مرحله ی عمل در نیاورد؛ قوه برق را كشف كند ولی با همان مكشوف خودش بمیرد و مردم او را دائما ملامت كنند كه این كشف تو فایده اش چیست، كه تو مثلا بیست سال زحمت كشیدی و قوه برق را كشف كردی ولی آن را به مرحله عمل در نیاوردی [2].

مجموعه آثار شهید مطهری . ج9، ص: 613
مجموعه آثار شهید مطهری . ج9، ص: 614

[1] . حرف شما آقای دكتر. . . هم كه می خواستید بگویید، به همین برمی گردد. اینكه شما می گویید مثلا اصل امتناع اجتماع نقیضین یكی از قوانین ذهن است و مقصود از مطابقت ذهن با خودش در قضایای ذهنیه مطابقت ذهن با قوانین خودش است به همین مطلب برمی گردد؛ یعنی اینكه من الآن در ذهن خودم یك قضیه آورده ام بیانگر یك قانون دیگری است كه آن قانون باز در ذهن است. پس آن قانون دیگر نسبت به این عین است، چون عینیت و ذهنیت یك امر نسبی است. پس این هم در عالم خودش مطابق با واقع و نفس الامر است ولی واقع او واقعی است در درون انسان، زیرا معنی ذهنی بودن نفسانیت نیست كه هر چه كه در بیرون انسان وجود داشته باشد عین است و هر چه كه در درون انسان وجود داشته باشد ذهن است؛ نه، درون با مقایسه با بیرون ذهن است ولی خودش فی حد ذاته عین است. باز درون در مقایسه ی با خود درون، یعنی اگر درون حكایت كند از یك قانونی در درون، آن درون حكایت شده عین است و درون حكایتگر ذهن است. باز درون حكایتگر خودش برای خودش و بالنسبه به خودش یك عینیتی است.
[2] . - علت اینكه اینها عین گرایی را بر ذهن گرایی ترجیح می دهند این است كه در واقع یك قیاس خفی تشكیل می دهند كه می گویند ذهن گرایی (به همان معنای درون گرایی كه غیر از ذهن گرایی به معنی صحیح كلمه است) نشانه توجه انسان به ذات خودش است، اما عین گرایی نشانه این است كه انسان به افراد علاقه دارد و به جامعه علاقه دارد و می خواهد تغییر و تحول ایجاد كند و جامعه را اصلاح كند و به تعبیر دیگر فقط گلیم خودش را از آب در نیاورد بلكه دست این و آن را هم بگیرد و غرق شدگان را نجات بدهد. آنها یك چنین حرفی می زنند؛ یعنی می خواهند اینطور وانمود كنند كه عین گرایی مترادف است با جمع گرایی و علاقه داشتن به اصلاح جامعه، ولی ذهن گرایی مساوی است با فردگرایی و گریز از جامعه و تنها به خود توجه داشتن. من فقط دارم اشكال را عرض می كنم.

استاد: این یك جنبه ی دیگر قضیه است. این را من در ضمن عرایضم گفتم كه هر درون گرایی فردیت نیست. آن كسی كه قائل است از طریق مراقبه و تهذیب نفس می تواند حقایقی را كشف كند، او به حساب خودش در درون گرایی خودش می خواهد یك ارتباط كاملتری با كل عالم پیدا كند؛ یعنی ارتباط بیرون را ضعیف می بیند، می خواهد یك شناختی نسبت به عالم واقع و نفس الامر پیدا كند كه آن شناخت جامع و كامل باشد. او در واقع این شناخت بیرون را ناقص می داند و می خواهد به شناخت كاملتری نائل آید. فرقی كه عارف با حكیم دارد نه این است كه مثلا حكیم جمع گراست و عارف فردگرا، بلكه عارف شناخت حكیم را ضعیف می داند، می گوید من به شناخت قویتری می خواهم نائل بشوم. این غیر از مسأله ی فردگرایی است كه مثلا بگوییم او می خواهد گلیم خودش را از آب بیرون بكشد و امثال این حرفها.

تازه قطع نظر از همه ی اینها این سؤال باقی می ماند كه چه كسی گفته است كه مثلا جامعه گرایی خوب است و فردگرایی بد است؟ همیشه اشكال قضیه این است كه اول یك سلسله مسائل به عنوان اصل موضوع فرض می شود و بعد هر چیزی با آنها سنجیده و محك زده می شود. خودمان اول یك متری می سازیم، حالا كه این متر را ساخته ایم دیگر هیچ حرفی نباید روی آن بزنیم؛ دیگر این متر را ساخته ایم، بعد هم همه چیز را می خواهیم با همین متر بسنجیم. چرا متر شما ملاك سنجش قرار گیرد؟ آن دیگری متر دیگری دارد، بیاییم با آن متر بسنجیم. اگر حرف من با متر تو جور در نمی آید حرف تو هم با متر من جور نمی آید.
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است