در اینجا حاجی باز می رود دنبال همان تأویل و توجیه هایی كه «بما لا یرضی
صاحبه» است. به قول استادهای ما اینها حرفهایی می زنند كه خود آن صاحب
نظریه ها هم اگر بیایند به چنین تعبیرهایی راضی نیستند.
بعضی از متكلمین آمده اند و گفته اند كه وجود صرفا یك مفهوم كلی است و
وجود اشیاء در خارج حقیقت ندارد. اگر وجود اشیاد می گوییم همین مفهوم
اعتباری وجود مطلق را ما به ماهیات نسبت می دهیم؛ كه در واقع این سخن یعنی
همان اعتباریت وجود. می گویند ما یك مفهوم كلی انتزاعی از وجود و هستی داریم.
این صرفا یك مفهوم ذهنی است كه ما داریم. این مفهوم ذهنی را گاهی اضافه
می كنیم به اشیاء می گوییم: وجود انسان، وجود اسب، وجود درخت. این همان
مفهوم انتزاعی است كه به یك ماهیتی نسبت داده ایم. وقتی كه این وجود مطلق را به
یك ماهیتی اضافه كنیم، مقید می شود یعنی به این وسیله فقط مطلق را مقید كرده ایم
و الاّ ماوراء این چیزی نیست. معنی این سخن در واقع این است كه وجود امری
است اعتباری.
حالا حاجی در اینجا می گوید:
مجموعه آثار شهید مطهری . ج9، ص: 200
كأنّ
[1] من ذوق التّألّه اقتنص
من قال ما كان له سوی الحصص
حاجی آمده است این حرف متكلمین را با حرف بعضی عرفا توجیه كرده است؛
آمده است ذوق متكلمین را با ذوق عرفا كه فاصله شان درست فاصله ی مشرق و
مغرب است وفق داده است؛ می گوید گویا آن متكلمی كه چنین حرفی را زده است
این را از ذوق تألّه كه مسلك بعضی عرفاست اقتناص و اقتباس كرده است.
«ذوق تألّه» یعنی ذوق الوهیت و ذوق الهیت كه شدت توغّل در الوهیت است و
مقصود حرفی است كه بعضی عرفا گفته اند. بعضی عرفا گفته اند كه وجود حقیقت
واحد است، حقیقتی است كه هیچ كثرتی در آن نیست حتی كثرتی كه امثال حاجی
هم آن را قبول دارند (یعنی كثرت به شدت و ضعف و تقدم و تأخر و علیت و
معلولیت) . گفته اند وجود، وحدت محض است و هیچ گونه كثرتی در آن نیست و
حقیقت محض هم حقیقت وجود است. بعد به قول سعدی می گوییم: «كه پس آسمان
و زمین چیستند؟ » ، وقتی می گوییم «آسمان موجود است» یعنی چه؟ «زمین موجود
است» یعنی چه؟ «هوا موجود است» یعنی چه؟ در جواب می گویند حرف ما این
است كه وقتی می گوییم «خدا موجود است» یك معنی دارد و وقتی می گوییم
غیر خدا (مثل زمین و آسمان و هوا) موجود است یك معنی دیگر دارد. «خدا موجود
است» یعنی اینكه او حقیقت وجود است و حقیقت هستی است. اما «آسمان موجود
است» یعنی اینكه آسمان چیزی است كه نسبت دارد با حقیقت وجود، نه اینكه
خودش موجود است. «آسمان موجود است» یعنی این موجود منتسب به وجود
است.
اینها آمده اند از یك اصطلاح لغوی در زبان عربی هم استفاده كرده اند و گفته اند
ما در زبان عربی بعضی مشتقات داریم كه فقط دلالت بر انتساب می كند نه بر تلبّس.
مثلا ما می گوییم «لابن» كه در اصطلاح زبان فارسی یعنی «شیری» ، یعنی كسی كه
شیر به در خانه می آورد. آیا انسانی كه لابن است متلبّس به لبن است؟ نه، لبن
موجود جداگانه ای است و انسان هم موجود جداگانه ای. لبن صفت انسان كه نیست.
ما اگر ضارب را ضارب می گوییم ضرب صفت اوست؛ اگر عالم را عالم می گوییم
علم صفت اوست؛ اما لابن را كه لابن می گوییم نه این است كه لبن صفت اوست، این
مجموعه آثار شهید مطهری . ج9، ص: 201
را به اعتبار همین اضافه ای كه با شیر دارد و آن این است كه شیر فروش است «لابن»
می گوییم. به خرما فروش هم كه می گویند «تامر» به همین اعتبار است. تمر و
تامر (خرما و خرما فروش) دو ذاتند در مقابل یكدیگر، نه اینكه ذات و صفت باشند.
مشتقات همه باید ذات و صفت باشند ولی اینها دو ذاتند در مقابل یكدیگر؛ این یك
ذات است و آن یك ذات دیگر، و به اعتبار اضافه ای كه میان این دو ذات هست ما
یك ذات را مانند یك صفت برای دیگری در نظر می گیریم و از آن مشتق می سازیم،
می گوییم «لابن» و «تامر» . اینها گفته اند كلمه ی «موجود» هم همین طور است؛ وقتی ما
می گوییم «آسمان موجود است» یعنی بین این ذات و ذات خدا یك نسبتی برقرار
است: وجود یعنی خدا؛ آسمان هم یك ذاتی و یك ماهیتی است. اینكه می گوییم
«آسمان موجود است» یعنی میان این ذات و آن ذات فقط یك نسبتی برقرار است،
نه اینكه آسمان واقعا موجود است، همچنانكه لابن (شیری) معنایش این نیست كه
او متصف به شیر است.
این حرف را امثال حاجی هم قبول ندارند یعنی می گویند این حرف بلكه از نظر
عرفان هم بدترین حرفهاست چون به قول اینها خود نوعی شرك است زیرا اگر این
حرف را بگوییم قائل شده ایم به اصالت وجود در خدا و به اصالت ماهیت در اشیاء،
زیرا معنای این حرف این است كه اینها ذاتی هستند، او هم ذاتی است و بین این
ذوات نسبت برقرار است
[2].
حالا حاجی آمده است آن حرف متكلمین را به این حرف عرفا مرتبط نموده
است و می گوید:
كأنّ من ذوق التّألّه اقتنص
من قال ما كان له سوی الحصص
یعنی: گویا آن متكلمی كه گفته است چیزی جز حصص وجود ندارد، از آن مسلكی
كه امثال محقق دوانی آن را «ذوق تألّه» می نامند اقتناص و اقتباس كرده است. حالا
اگر از حاجی بپرسیم كه آخر میان این حرف و آن حرف چه ارتباطی هست،
مجموعه آثار شهید مطهری . ج9، ص: 202
می گوید: هان، شاید آن متكلم هم كه گفته است وجود مطلق هم یك مفهوم است
مقصودش حقیقت وجود بوده است؛ شاید آنجا هم كه حصص وجود گفته است
مقصودش همین ماهیات است كه منتسب می شود به وجود.
حاجی خواسته است به این ترتیب حرف متكلمین را به حرف عرفا توجیه و
تأویل كند. حالا چون این یك مطلب علمی نیست كه ما بخواهیم روی آن بحث
كنیم به همین مقدار اكتفا می كنیم. قطعا منظور متكلمین چنین نبوده است.
[1] اگر بجای «كأنّ» ، «لعلّ» گفته بود شاید بهتر بود.
[2] . - اگر ذاتی وجود نداشته باشد این حرف اصلا چه معنی دارد؟
استاد: هیچ معنی ندارد. البته این حرف معنی ندارد. حالا گذشته از اینكه معنی ندارد، به
عارف از زبان خودش باید گفت كه تو با این حرف، بدتر قائل به ثانی برای خدا شده ای
زیرا برای تمام ماهیات اصالتی و ذاتی مستقل از ذات حق قائل شده ای كه میان این
ماهیات و ذات حق یك رابطه ای برقرار است.