ما قبل از اینكه جوابی را كه به اینها می دهند بیان كنیم به یك مطلبی اشاره
می كنیم و آن اینكه به نظر ما اگر اینها مثال را به خود «عدم» می زدند بهتر و روشنتر
بود از اینكه مثال را به وجود بزنند، به این طریق كه می گفتند: عدم موجود است یا
معدوم؟ عدم را كه نمی شود گفت موجود است یعنی در عالم عین «عدم» وجود دارد.
حالا غیر از اینكه اگر بگوییم عدم وجود دارد اجتماع نقیضین لازم می آید اصلا
بدیهی است كه عدم وجود ندارد. اصلا عدم یعنی لا موجودیت. نفس لا موجودیت را
ما عدم می نامیم. از طرف دیگر هم نمی شود گفت عدم معدوم است، چون اگر بگوییم
معدوم است یعنی عدم، عدم را پذیرفته است نظیر اینكه وقتی می گوییم الف معدوم
مجموعه آثار شهید مطهری . ج9، ص: 467
است یعنی الف متصف به عدم است. اگر عدم خودش معدوم باشد، یعنی عدم متصف
به عدم می شود، پس عدم می شود لا عدم و لا عدم مساوی است با وجود
[1].
به هر حال اینها در باب عدم این حرف را نگفته اند و حال آنكه همین حرفی را كه
در باب وجود گفته اند در باب عدم هم می توانستند بگویند و بهتر هم می توانستند
بگویند. ولی جوابهایی كه بعدها به حرف آنها داده می شود هر دو مورد را شامل
می شود.
[1] . - آیا نمی شود بگوییم كه سالبه به انتفاء موضوع است؟
استاد: یعنی چه «سالبه ی به انتفاء موضوع است» ؟
- این كه می گوییم عدم معدوم است. . .
استاد: باشد؛ سالبه ی به انتفاء موضوع باشد. همان انتفاء موضوع در اینجا معنایش چیست؟
اصلا نفس انتفاء موضوع در اینجا چیست؟