در باب خیر و شر، تحلیلی كه این فلاسفه كرده اند این است كه شر یا عدمی
است یا به عدم منتهی می شود. منشأ تمام شرور فقط نیستیهاست. مقصودشان
چیست؟ مقصودشان این است كه آنچه كه شر است یا نفس نیستی است مثل جهل و
یا منشأ نیستی است مثل زلزله.
در مقایسه ی جهل با علم، جهل شر است و علم خیر. ولی جهل خودش یك
واقعیتی نیست؛ نفی واقعیت است؛ نبود علم است. انسان اگر جاهل است و بعد عالم
می شود آیا چیزی را كه دارد از دست می دهد و بعد چیز دیگری را دارا می شود و یا
نه، چیزی را ندارد و بعد آن را دارا می شود؟ و یا در مورد فقر آیا فقیر چیزی دارد و
غنی هم چیزی، فقیر فقر را دارد و غنی ثروت را دارد؟ یعنی هم فقیر داراست و هم
غنی، و وقتی فقیر غنی می شود چیزی را از دست می دهد و چیز دیگری را دارا
می شود؟ یا نه، اصلا فقر، نداشتن ثروت است؛ عجز، نداشتن قدرت است؛ بیماری
نداشتن سلامت است. اینها شروری هستند كه شر بودنشان به دلیل نبود یك كمال و
نبود یك امر وجودی است در موجودی كه امكان آن كمال را دارد. البته این دیوار
هم ثروت ندارد ولی این شر نیست از باب اینكه در دیوار امكان داشتن ثروت
نیست، و لذا ما به دیوار جاهل هم نمی گوییم زیرا جاهل وقتی می گوییم كه امكان
علم هم باشد. به هر حال عدمی بودن اینگونه شرور خیلی واضح است.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج9، ص: 92
ولی ما یك عده شروری داریم كه اینها عدمی نیستند، بلكه وجودی هستند،
اما وقتی كه اینها را تحلیل می كنیم می بینیم شر بودن اینها از جنبه ی وجودی شان
نیست، از جنبه ی منشأیّتشان برای عدم یك شی ء دیگر است. مثلا ما می گوییم زلزله
شر است. آیا زلزله از آن جهت كه زلزله است یعنی یك قدرتی است كه در زمین
هست (كه حالا این قدرت از بخار است یا از هر چیز دیگر، كاری نداریم) و زمین را
حركت می دهد و متلاشی می كند شر است؟ نه، بلكه از آن جهت شر است كه منشأ
عدمهای دیگر می شود؛ یعنی اگر انسانهای روی زمین طوری ساخته شده بودند كه
هر چه زلزله می آمد یك نفر هم تلف نمی شد، هیچ ساختمانی هم خراب نمی شد،
هیچ درختی هم از بین نمی رفت، در این صورت زلزله شر نمی بود. سیل هم
همین طور است. سیل را چرا می گوییم شر است؟ چون منشأ عدمها می شود. پس باز
هم اینهایی را كه ما می گوییم شر است از آن جهت می گوییم شر است كه ملازم با
عدم هستند، یعنی منشأ عدم اشیاء دیگر می شوند كه اگر به فرض آن منشأیّت برای
عدم نبود این شر نبود.
پس هر شرّی را كه در عالم هست وقتی تحلیل كنید آخرش می بینید كه
ریشه ای در عدم دارد، یعنی منشأ واقعی اش عدم و نیستی است. نقطه ی مقابل عدم
چیست؟ وجود است. این نشانه ی این است كه وجود از آن جهت كه وجود است خیر
است؛ وجودهایی شرّند كه منشأ عدمند. پس وجود از آن جهت كه وجود است هیچ
وقت شر نیست بلكه از آن جهت شرّ است كه منشأ عدم است. پس در واقع خیر و شر
در تحلیل نهایی برمی گردد به وجود و عدم. این مطلبی است كه در آینده در باب
خیر و شر بحث می كنیم. اكنون می پردازیم به ذكر ادلّه ی اصالت وجود.