در
کتابخانه
بازدید : 1437285تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
شرح مبسوط منظومه
Expand مقدمه مقدمه
Expand <span class="HFormat">مقصد اول: امور عامّه</span>مقصد اول: امور عامّه
Expand <span class="HFormat">ادامه فریده اول وجود و عدم</span>ادامه فریده اول وجود و عدم
Expand <span class="HFormat">فریده ی دوم</span>مواد ثلاث<span class="HFormat">وجوب و امکان و امتناع</span>فریده ی دوممواد ثلاثوجوب و امکان و امتناع
Collapse فریده ی سوم: حُدوث و قدم فریده ی سوم: حُدوث و قدم
Collapse <span class="HFormat">حدوث و قدم</span>حدوث و قدم
Expand حدوث و قدم (1) حدوث و قدم (1)
Expand حدوث و قدم (2) حدوث و قدم (2)
Expand حدوث و قدم (3) حدوث و قدم (3)
Expand حدوث و قدم (4) حدوث و قدم (4)
Expand حدوث و قدم (5) حدوث و قدم (5)
Expand حدوث و قدم (6) حدوث و قدم (6)
Expand حدوث و قدم (7) حدوث و قدم (7)
Expand حدوث و قدم (8) حدوث و قدم (8)
Collapse حدوث و قدم (9) حدوث و قدم (9)
Expand حدوث و قدم (10) حدوث و قدم (10)
Expand سبق و لحوق سبق و لحوق
فریده چهارم قوه و فعل
Expand فریده ی پنجم: ماهیت و لواحق آن فریده ی پنجم: ماهیت و لواحق آن
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
این مثل نظریاتی است که درباره ی ابعاد عالم می گویند- که هنوز هم می گویند- که آیا عالم از نظر ابعاد مکانی متناهی است یا نامتناهی. کسانی که ابعاد عالم را متناهی می دانند، از آنها سؤال می شود: شما که می گویید ابعاد عالم متناهی است و مثلاً میلیاردها سال نوری که طی کنیم به جایی خواهیم رسید که عالم پایان می پذیرد؛ بعد از آنجا چیست؟ این «بعد از آنجا چیست؟ » حاکی از این است که انسان در ذهن خودش فرض می کند که باز هم یک جایی هست منتها در آنجا چیزی نیست. این دیگر یک تصور موهوم است. نه این است که جایی هست و آن جا خالی است.

انسان خیال می کند یک خالیستانی در آنجا وجود دارد. این توهم
مجموعه آثار شهید مطهری . ج10، ص: 435
محض است برای انسان؛ نه، اصلاً جایی نیست. ولی واهمه ی انسان همیشه یک چیزی را در ماوراء عالم تصور می کند، همان ماورائی که می گویند «لاخَلَأ ولامَلَأ» ؛ اما چون واهمه نمی تواند «لاخَلَأ ولامَلَأ» را تصور کند لذا یک خلأی را تصور می کند.

در یک جایی خواندم که چون اینشتین به همین نظریه قائل بود که عالم محدود است، در یک ملاقاتی که مترلینگ با او داشت به او گفت: فرض کنید ما به همان پایان عالم رسیده ایم [1]، فرض کنید رسیده ایم به همان مرز عالم که مثلاً چند سانتیمتر دیگر بیشتر نمانده است که عالم تمام بشود و پایان بپذیرد؛ اگر ما یک دست خودمان را از آنجا بیرون ببریم و یا شمشیری را از آنجا خارج کنیم این شمشیر کجا می رود؟ اینشتین در پاسخ گفت: با شمشیر مکان درست می شود. «کجا می رود؟ » نه به این معنی است که اول یک مکانی وجود دارد و بعد شمشیر وارد آن مکان می شود. آن کسی که می گوید مکان از خود جسم به وجود می آید، اگر ما فرض کنیم چنین چیزی هم باشد [یعنی عالم محدود باشد] ، با خارج کردن شمشیر، عالم این مقدار مکان اضافی پیدا می کند نه اینکه مانند آنچه که در مورد کارهای دنیایی می گویند:

تا نکنی جای قدم استوار
پای منه در طلب هیچ کار
یعنی اول جای پایت را محکم کن بعد پایت را بگذار، اول باید یک «جا» وجود داشته باشد تا بعد آن شمشیر آنجا برود؛ نه، جایی نیست. پیدایش شمشیر همان پیدایش جاست.

این مثل این است که اگر ما بگوییم ابعاد عالم دائماً در حال وسعت و گسترش است کسی نمی تواند بگوید شما که می گویید عالم دائماً در حال گسترش است- همین گسترش کیهانی- عالم به کجا گسترش پیدا می کند؟ چنین نیست که اول باید جایی وجود پیدا کند تا عالم بتواند گسترش پیدا کند. اصلا خود گسترش عالم عین گسترش جاست، نه اینکه اول جا هست و عالم در جای موجود گسترش پیدا می کند.

به هرحال متکلمین هم این قدرها متوجه بوده اند ولهذا نیامده اند مرجحی در یک جزء از اجزاء زمان فرض کنند.

مجموعه آثار شهید مطهری . ج10، ص: 436

[1] . می گویند نظیر این را از بوعلی هم سؤال کرده اند و او هم به همین نحو جواب داده است.
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است