و اما قضیه ی ذهنیه قضیه ای است كه از همان اول حكم ناظر به خارج نیست؛ از
همان ابتدا حكم ناظر به خود ذهن است؛ یعنی ذهن حكم خود ذهن را بیان می كند نه
اینكه ذهن حكم خارج را بیان كرده باشد. مثلا اگر شما گفتید: «الانسان نوع» (انسان
نوع است) در اینجا مقصود چیست؟ آیا مقصود این است كه هر انسان در خارج نوع
است؟ انسان خارجی كه نوع نیست. پس مقصود چیست؟ مقصود این است كه
انسان وقتی كه در ذهن آمد با فرض اینكه در ذهن است نوع است. انسان در ظرف
ذهن- و نه به طور مطلق- نوع است. انسان در ظرف ذهن متصف به نوعیت است،
كما اینكه قضیه ی «انسان كلی است» هم همین جور است. اگر می گویید: «انسان كلی
است» در اینجا شما انسان را بشرط شی ء یعنی به شرط ذهنیت اعتبار كرده اید یعنی
گفته اید انسان در حالی كه در ذهن است و به شرط آنكه در ذهن باشد كلی است.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج9، ص: 600
پس خود «الانسان كلیّ» حكم انسان ذهنی را بیان می كند نه حكم انسان خارجی را و
نه انسان اعم از خارجی و ذهنی را؛ فقط حكم انسان ذهنی را بیان می كند. انسان در
ذهن كلی است؛ انسان در خارج جزئی است.
و نیز اگر می گویید جنس و فصل معرف نوعند، مقصود چیست؟ آیا جنس و فصل
در خارج معرف نوعند؟ در خارج كه تعریف وجود ندارد. تعریف، شناخت است و
شناخت مربوط به ذهن است؛ یعنی جنس و فصل اساسا در ظرف ذهن شناساننده ی نوع
هستند. خصلت شناسانندگی برای جنس و فصل اساسا در ظرف ذهن است، چون
شناختن یك عمل ذهنی است. وقتی شما می گویید كه جنس و فصل حدّ تامّ اند از
برای نوع، مقصود این است كه جنس و فصل معرف تام و شناساننده ی تام هستند برای
نوع، و هر چه كه شما درباره شناخت بحث كنید از قضایای ذهنیه بحث كرده اید.
هر چه كه شما درباره ی شناخت بحث كنید واقعا درباره ی علم بحث كرده اید نه درباره ی
معلوم؛ درباره ی خود علم بحث می كنید؛ یعنی بحث «علم» معلوم شما شده است.
وقتی بحث «علم» معلوم شما شده است پس اصلا بحث شما راجع به علم است،
راجع به معرفت است، راجع به شناخت است. علم، معرفت و شناخت، همه ی اینها
مربوط به عالم ذهن است. پس اگر شما گفتید برای شناسایی تصوری چه چیز معرّف
است و چه چیز معرّف؛ یا در شناسایی تصدیقی چه چیز دلیل است و چه چیز
نتیجه؛ یا گفتید فلان قیاس منتج است و فلان قیاس منتج نیست، اینها همه مربوط به
عالم ذهن است. مسلّما این انتاجی كه شما می گویید، انتاج ذهنی است. بدون شك
انتاج- یعنی مجهولی را تبدیل به معلوم كردن- مربوط به عالم ذهن است. در عالم
بیرون كه چنین انتاجی وجود ندارد. انتاجی كه در عالم بیرون است آن كاری است
كه مثلا گندم دارد می كند یا آن حیوان دارد انجام می دهد، ولی این انتاج یك عمل
ذهنی و مربوط به عالم ذهن است.
ما در باب شناخت، هر چه كه بحث می كنیم و مثلا می گوییم شناخت صحیح این
است، فلان شی ء به چه شكل می تواند شناساننده ی شی ء دیگر باشد، داریم یك
حكمی را برای عالم ذهن بیان می كنیم. پس اینكه شما می گویید حقیقت عبارت
است از قضیه ای كه با واقع مطابق باشد، در اینجا واقعی در كار نیست، چون اصلا با
عالم واقع كار ندارد، با عالم ذهن كار دارد. پس شما در اینجا باید بگویید ذهن باید
با ذهن مطابق باشد. اگر ذهن با ذهن مطابق باشد كه كارها همه خراب می شود؛ هر
مجموعه آثار شهید مطهری . ج9، ص: 601
قضیه ی كاذبه ای هم خودش با خودش تطابق دارد یعنی هر قضیه ی كاذبه ای صادق است
و دیگر فرقی میان قضیه ی كاذبه و قضیه ی صادقه باقی نمی ماند و همه ی قضایای ذهنیه
صادقند و حال آنكه ما در اینجا قضایای صادقه داریم و قضایای كاذبه و اینها از
یكدیگر متمایزند. پس این چگونه می شود و ما در اینجا چه باید بگوییم
[1]؟
این، صورت اشكال است در میان قدما (كه ما فعلا داریم صورت اشكال را بیان
می كنیم) كه شما وقتی حقیقت را یا صدق را یا صحیح را تعریف می كنید به آنچه كه
مطابق با واقع باشد، این درباره ی همه ی قضایا صادق نیست؛ درباره ی قضایای خارجیه
صادق است، درباره ی قضایای حقیقیه هم فی الجمله صادق است- یعنی یك «امّا» یی
در آن هست ولی اشكال زیادی ندارد- ولی در باب قضایای ذهنیه این تعریف
اشكال دارد. ببینیم این اشكال را مطابق نظر قدما چگونه می شود حل كرد.
[1] - اینكه در قضایای ذهنیه گفته می شود «مطابقت ذهن با خودش» مقصود مطابقت ذهن با قوانین خودش است
مثل اصل امتناع تناقض، اصل هو هویت و امثال اینها. پس اینكه گفته می شود در قضایای كاذبه هم خودش با
خودش تطبیق می كند، چنین نیست.
استاد: درست است؛ حالا عرض می كنم. بیان جنابعالی با یك توضیح بیشتری كه من
عرض می كنم درست است. ما فعلا داریم خود اشكال را طرح می كنیم.