شبهه این است كه از یك طرف ما مواجه می شویم با یك قضیه غیر قابل تردید و
غیر قابل اشكال و آن اینكه «مجهول مطلق قابل خبر دادن نیست» . این یك اصلی
است كه در خود این اصل نمی شود خدشه كرد، زیرا یك چیز آنگاه مخبر عنه واقع
می شود كه به نحوی برای ذهن معلوم باشد، یعنی تصویری از او در ذهن وجود
داشته باشد و به تعبیر دیگر وجودی در ذهن داشته باشد. پس اگر چیزی هیچ
وجودی در ذهن نداشته باشد قابل خبر دادن نیست. این مطلبی است كه قابل خدشه
نیست، ولی از طرف دیگر می بینیم همین كه می گوییم از مجهول مطلق خبر داده
نمی شود، خود همین خبری است از مجهول مطلق
[1].
مجموعه آثار شهید مطهری . ج9، ص: 571
[1] . - ولی خبرش این است كه غیر مخبر عنه است.
استاد: بالاخره خود همین یك خبری است. شما الآن خبر می دهید به اینكه از او خبر داده
نمی شود. به قول امروزیها اینها خبر درجه دوم و خبر مرحله ی دوم است. خبر می دهید از او به اینكه از او خبر داده نمی شود. پس همین قضیه كه از مجهول مطلق خبر داده
نمی شود، خودش یك خبری است.
- ولی خبر حقیقی كه نیست.
استاد: خبر دیگر چه فرق می كند، خبر خبر است. ما دیگر خبر حقیقی و غیر حقیقی
نداریم. هر وقت كه شما از یك حالت عینی یا ذهنی از شی ء، قضیه ای تشكیل بدهید كه
مسندی داشته باشد و مسندالیهی، مخبر عنهی داشته باشد و مخبر بهی، آن خبر است.
خبر كه دیگر با خبر فرق نمی كند.
- ولی این خبری است كه شبیه خوارق اجماع است.
استاد: حالا هر چه می خواهد باشد. اجماعات چون امر نقلی است قابل استثناست ولی
قاعده و ضابطه ی عقلی كه استثناپذیر نیست كه بگوییم این قاعده در همه ی موارد صادق
است الاّ در چنین موردی، مگر اینكه ضابطه غلط باشد. نمی شود ضابطه، ضابطه باشد
ولی همان ضابطه در عین اینكه ضابطه است استثنا بپذیرد. این است كه می گویند احكام
عقلی تخصیص بردار نیست.
- منظور ایشان از «خوارق اجماع» پارادوكس است، همان پارادوكسهایی كه به اسم «پارادوكسهای منطقی»
معروف است؛ یعنی اجماع در اینجا ربطی به امر نقلی و این گونه امور ندارد.
استاد: بسیار خوب، ما هم منظورمان همین تعارض منطقی است.
- خبر از هیچ، مثل معرفت بی موضوع است.
استاد: محال است چنین چیزی. محال است خبر از هیچ؛ معرفت بدون موضوع باشد،
یعنی معرفتی كه از هیچ باشد و شما به هیچ معرفت داشته باشید. آیا می شود به هیچ
معرفت داشته باشید یا نمی شود؟
- نمی شود.
استاد: ولی وقتی كه شما می گویید به هیچ نمی شود معرفت پیدا كرد، این خودش نوعی
معرفت به هیچ است. پس این چگونه می شود كه از یك طرف می گوییم به هیچ نمی شود
معرفت پیدا كرد و از طرف دیگر می بینیم خود همین نوعی معرفت به هیچ است.