مسأله ی قضایای بتیه و غیر بتیه از این قرار است كه اینها در میان قضایای حقیقیه
به دو نوع قضیه قائلند: حقیقیه ی بتیه و حقیقیه ی غیر بتیه.
قضایای بتیه آنهایی است كه حكم می رود روی افراد و روی مصادیق واقعی،
خواه مصادیق واقعی محقّق و خواه مصادیق واقعی مقدّر، ولی در مورد مصادیق
مقدر هم با فرض وجود موضوع، حكم می رود روی مصادیق.
قضایای حقیقیه ی غیر بتیه آن قضایای حقیقیه ای است كه موضوع آنها ممتنعات
مجموعه آثار شهید مطهری . ج9، ص: 567
است، مثل همین قضایای المعدوم المطلق، شریك الباری و اجتماع النقیضین. در
اینجا این آقایان به نوعی شرطیت قائلند ولی در عین اینكه به نوعی شرطیت قائلند
كه احیانا می گویند «فی قوة الشرطیه» در عین حال می گویند منحل به قضیه ی شرطیه
نمی شود؛ یعنی در عین اینكه نوعی شرطیت در اینجا هست ولی واقعا قضیه ی شرطیه
نیست و منحل به قضیه ی شرطیه نمی شود. از كلمات مرحوم آخوند هم شاید استفاده ی
اندكی تضاد بشود. در اوایل «وجود ذهنی» تعبیری دارد كه از آن تعبیر استفاده
می شود كه قضایای غیر بتیه منحل به قضیه ی شرطیه می شود، ولی در اواخر باب
وجود ذهنی حرف خودش را تفسیر می كند و می گوید نه، در عین اینكه قضیه ی
غیر بتیه در قوه ی قضیه ی شرطیه است اما واقعا منحل به قضیه ی شرطیه نمی شود.
در میان متأخرین، در بین آنهایی كه ما دیده ایم، كسی كه توانسته است این
قضایای غیر بتیه را تحلیل كند، به نظر ما مرحوم ملا علی نوری یا حكیم نوری
معروف است كه استاد الاساتید است و حواشی خیلی مختصری بر اسفار دارد ولی
همان حواشی مختصرش خیلی پر مغز است. هر جا كه حاشیه زده است حاشیه اش
خیلی پر مغز است. او اتفاقا در همین باب معدوم مطلق و در باب قضایای غیر بتیه
دو سه تا حاشیه ی حسابی و پر مغز دارد
[1]كه این حواشی او به نظر ما بهترین بیان است
در تفسیر و ادراك این بیان ملا صدرا در باب شبهه ی معدوم مطلق و در باب اینكه
حقیقت قضیه ی غیر بتیه چیست كه با اینكه در قوه ی قضیه ی شرطیه است ولی در عین
حال منحل به قضیه ی شرطیه نمی شود
[2].
مجموعه آثار شهید مطهری . ج9، ص: 568
مجموعه آثار شهید مطهری . ج9، ص: 569
[1] . [حواشی مرحوم حكیم نوری در این مورد در اسفار چاپ جدید (ج /1ص 239) آمده است. ]
[2] . - پس درست است كه بگوییم معدوم مطلق وجود ذهنی دارد ولی وجود خارجی ندارد؟
استاد: البته درست است.
- با آن بیانی كه یك بار درباره ی فرق تجربه و استقراء می فرمودید آیا نمی شود بگوییم كه تجربه- به آن معنایی
كه می فرمایید- بالاخره در نهایت امر برمی گردد به قضایای حقیقیه و استقراء همیشه به قضایای خارجیه نظر
دارد؟
استاد: چرا. اتفاقا این مطلب را گفته ایم. استقراء آخرش برمی گردد به قضیه خارجیه؛
یعنی كلی ای كه ما در باب استقراء استنباط می كنیم آخرش قضیه ی خارجیه است. ولی در
تجربه چون ما در نهایت امر می رسیم به كشف طبیعت جسم لذا قضیه ی ما قضیه ی حقیقیه
است. و ما قبلا در بحث وجود ذهنی گفتیم كه قضیه ی خارجیه مجموعی است از قضایای شخصیه، یعنی در قوه ی چند قضیه ی شخصیه است، ولی قضیه ی حقیقیه قضیه ای است كه
حكم می رود روی طبیعت كلی و در طبیعت كلی هیچ محدودیتی نیست كه افرادش
بالفعل در خارج موجود باشند، بلكه حكم شامل این طبیعت می شود، می خواهد افرادش
موجود باشد در زمان حاضر، می خواهد موجود بوده باشد در زمان گذشته و می خواهد
موجود بشود در آینده، مانند اینكه می گوییم: «هر آهنی در اثر حرارت منبسط
می شود» . واضح است كه مقصود این نیست كه آهنهای امروز دنیا چنین اند، بلكه مقصود
این است كه طبیعت آهن اینچنین است كه در اثر حرارت منبسط می شود. در باب
استقراء چون ما موارد معدودی را مورد آزمایش قرار داده ایم و هنوز به طبیعت جسم پی
نبرده ایم لذا قضیه ی ما قضیه ی خارجیه است كه در حكم چند قضیه ی شخصیه است، ولی
در باب تجربه ما به كشف طبیعت جسم نائل شده ایم و قضیه ی ما قضیه ی حقیقیه است.