آنگاه مسأله به این صورت طرح می شود که اگر واقعاً در عالم هیچ چیزی در دو
لحظه به یک حال وجود ندارد، بلکه حتی هیچ مرتبه ای از مراتب طبیعت در لحظه ی
دیگر، آن مرتبه نیست و یک مرتبه ی دیگر است (عین همان مسأله ی حرکت که هیچ
مرتبه ای از حرکت در مرتبه ی بعدش دیگر وجود ندارد) و هیچ شیئی در طبیعت در
مرتبه ی بعد وجود ندارد، در این صورت پس ما چگونه درک می کنیم؟ .
جواب این است که اگر درک و فکر و اندیشه همان خاصیت طبیعت را داشته
باشد و به اصطلاحی که گاهی در این مورد به کار می برند اگر فکر هم دیالکتیکی
باشد و اگر آن دیالکتیک
[1]و حرکتی که در طبیعت وجود دارد عین همان حرکت واقعاً در ذهن هم وجود داشته باشد، یعنی اگر ذهن هم طبیعت باشد، آن وقت محال
است که اصلاً ذهن وجود داشته باشد، محال است که درک وجود داشته باشد.
ادراک به این دلیل ادراک است که [درک ] را حفظ و نگهداری می کند، یعنی حالت
ناثابت را به صورت ثابت نگه می دارد؛ به صورت ثابت واقعی نگه می دارد، نه اینکه
آن ناثابت را که مثلاً سریع است بطی ء کند به طوری که ما نتوانیم تشخیص بدهیم
که [ادراک آن حرکت سریع ] دارای حرکت بطی ء است؛ نه، [تغیر و حرکت با ادراک
منافات دارد و] دیگر در حرکت از نظر اینکه دو مرتبه ی آن با یکدیگر وجود ندارند
سریع و بطی ءاش علی السویه است.
درمقام تشبیه نظیر دستگاه عکاسی است که مثلاً عکس یک بچه را در یک.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج10، ص: 368
حال برمی دارد. بعد از ده سال که می گذرد شما [با نظر به عکس ] ، بچه را در همان
حال ده سال پیش می بینید ولی خودش تغییر کرده است (که البته این مثال درستی
نیست، چون خود تصویر و عکس هم تغییر می کند ولی کندتر تغییر می کند) .
ذهن است که همه ی اینها را نگهداری می کند و اگر ذهن یک خاصیت
ماوراء الطبیعی که همان خاصیت ثبات است نداشته باشد علم و ادراک نخواهد
داشت و نسبت به عالم خارج شناخت پیدا نخواهد کرد، زیرا حیثیت علم حیثیت
ثبات است. اصلاً حیثیت آگاهی حیثیت ثبات است، یعنی ضد حیثیت حرکت است؛
حیثیت حضور است. حرکت، غیاب است و علم حضور.
[1] . مقصود ما از کلمه ی «دیالکتیک» در اینجا صرف همان حرکت است.