در جای دیگر مثال دیگری به این صورت ذکر کرده ایم که فرض کنید یک
دستگاه و اداره ای مأموری را برای کاری به یک روستا می فرستد. یک دستگاه
دیگر هم مأمور دیگری را برای کار دیگری به همان روستا می فرستد. ایندو وقتی
وارد آن روستا می شوند با یکدیگر برخورد می کنند. همیشه این فرد می گوید من
مأموریت پیدا کردم که به فلان جا بروم، اتفاقاً فلان شخص هم مأموریت پیدا کرده
بودکه به همان جا برود، ما در آنجا یکدیگر را ملاقات کردیم و مدتی با هم بودیم.
آن مأمور دیگر هم همین را می گوید. ازنظر ایندو ملاقاتشان اتفاقی است. اما از نظر
یک جریان کلی تری که بر هر دو جریان احاطه دارد چگونه است؟ اگر یک دستگاه
سومی باشد که هر دو دستگاه را آن دستگاه اداره می کند و بر هر دو جریان احاطه
دارد و آن مأمور را او فرستاده است و این مأمور را هم او فرستاده است، آیا او
می تواند بگوید که آن را من فرستادم این را هم من فرستادم اتفاقاً یکدیگر را
ملاقات کردند؟ نه، او نمی تواند چنین حرفی بزند. از نظر او جبری است که اینها
یکدیگر را ملاقات کنند.
اکنون که موارد اتفاق و موارد لزوم و ضرورت و فرق آنها با یکدیگر را دانستیم
مجموعه آثار شهید مطهری . ج10، ص: 125
می گوییم:
یک وقت هست که ما بحث را روی وجودات می بریم. وقتی که بحث را روی
وجودات ببریم چون وجود یک واقعیتی است- و واضح است که واقعیت هم یک
امر شخصی است- که در مجموع شرایط عینی خودش وجوب و ضرورت بر آن
حاکم است هر دو امری را که در عالم عین درنظر بگیریم بین آنها رابطه ی وجوب و
ضرورت برقرار است. اینجاست که می گوییم حرکت این برگ درخت یعنی این
حرکت خاص در این زمان خاص با فلان حرکت وجودی بالخصوص که در
دورترین کهکشانها واقع شده است ارتباط ضروری دارد و پیوند ایندو یعنی این
وجود خاص با آن وجود خاص ضروری است.
اما یک وقت هست که به طور کلی می گوییم هر وقت این برگ درخت بخواهد از
این درخت بیفتد در آن کهکشان این حادثه رخ می دهد. در اینجاست که باید
بگوییم: نه، این هیچ ضرورتی ندارد. ضرورتی ندارد که این دو حادثه پیوند و
ارتباطی با یکدیگر داشته باشند. اگر هم احیاناً مقارن باشند یک امر اتفاقی است،
یعنی ازنظر طبیعت کلی یک امر اتفاقی است.
از این جهت است که در منطق چون احکام روی معانی و مفاهیم کلیه می آید لذا
منطقی در حدودی که لازمه ی طبایع کلیه است قضایا را لزومیه تلقی می کند و هرجا
که طبیعت کلی چنین اقتضائی ندارد و اقتضاء از مجموع علل جزئی پیدا شده است
آن را یک امر اتفاقی تلقی می کند. ولی فیلسوف به آن امر کلی و قضایا کاری ندارد،
او اصلاً واقعیات را می سنجد و می گوید هر واقعه ی شخصی با هر واقعه ی شخصی که
درنظر گرفته شود بینشان وجوب بالقیاس حکمفرماست، ولهذا آنچه را که منطقی
«اتفاقی» می نامد فیلسوف «ضروری» می خواند و همین طور هم هست.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج10، ص: 126