در
کتابخانه
بازدید : 1436842تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
شرح مبسوط منظومه
Expand مقدمه مقدمه
Expand <span class="HFormat">مقصد اول: امور عامّه</span>مقصد اول: امور عامّه
Expand <span class="HFormat">ادامه فریده اول وجود و عدم</span>ادامه فریده اول وجود و عدم
Expand <span class="HFormat">فریده ی دوم</span>مواد ثلاث<span class="HFormat">وجوب و امکان و امتناع</span>فریده ی دوممواد ثلاثوجوب و امکان و امتناع
Expand فریده ی سوم: حُدوث و قدم فریده ی سوم: حُدوث و قدم
فریده چهارم قوه و فعل
Collapse فریده ی پنجم: ماهیت و لواحق آن فریده ی پنجم: ماهیت و لواحق آن
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
تجرید ذهن یعنی چه؟ ما دو جور تجرید داریم و نکته ی قابل توجهی است. یکی تجرید روانشناسانه، تجریدی که روانشناسی هم آن را می شناسد و آنقدر پیش پاافتاده است که روانشناس هم آن را می فهمد؛ و دیگر تجریدی که آنقدر دقیق.

مجموعه آثار شهید مطهری . ج10، ص: 581
است که از ذهن روانشناسان دور افتاده است، یعنی تجرید فلسفی.

مقصود از تجریدی که روانشناس می گوید این است که دو چیز، دو معنی که در خارج به صورت صفت و موصوفِ لاینفکّ اند یا به صورت دو صفت لاینفکّ یک موصوفند و هیچ وقت در عالم عین از یکدیگر جدایی پذیر نیستند ذهن این قدرت را دارد که اینها را در عالم خودش از هم جدا کند؛ یعنی می تواند یکی را لحاظ کند دیگری را لحاظ نکند و حال آنکه اینها در عالم عین از هم جدایی ندارند. مثل عدد و معدود. ما در عالم خارج عددی که عدد باشد و معدود نداشته باشد نداریم. عدد انتزاع می شود از معدود و به عنوان یک صفت برای معدود شناخته می شود، ولی ذهن عدد را تجرید می کند. اصلاً ریاضیات عدد است و اساساً معدودی در کار نیست؛ مثلاً درباره ی عدد بدون اینکه معدود خارجی را در نظر بگیرید می گویید چهار بعلاوه ی چهار می شود هشت. پس ذهن چنین قدرت تجریدی دارد؛ عدد و معدود که در خارج توأم اند در ذهن حسابشان از یکدیگر جداست.

تجرید دیگری که از این دقیقتر است [1]- یعنی تجرید فلسفی- این است که یک چیز در حال تخلیط، در حالی که مخلوط است، تجریدشده هم هست؛ یعنی چه؟ یعنی اینکه دو چیز که حتی در ذهن از هم جدا ناشدنی هستند (نه فقط در خارج، که در ذهن هم از یکدیگر جدا ناشدنی هستند) و محال است از هم جدا بشوند، باز هم ذهن می تواند یکی از این دو را که در همه جا با هم هستند نبیند ولی دیگری را ببیند.

نه اینکه یکی نباشد و آن دیگری باشد؛ نه، آن هم هست ولی ذهن آن را نمی بیند.

وجود و ماهیت از این قبیل هستند. وجود و ماهیت غیر از عدد و معدود است. همان طور که در خارج، هر ممکن الوجودی ماهیتی دارد و هر ماهیتی وجودی در عالم عین دارد [ماهیت ] در ذهن هم «وجود» دارد. مگر ماهیت می تواند در ذهن از وجود منفک بشود؟ بالأخره اگر ماهیت در ذهن است در ذهن وجود دارد. به قول مرحوم ملاصدرا «ماءبسط نورالوجود» که حتی نقیض وجود (عدم) را هم که شما تصور کنید در حالی که عدم، عدم است به حمل اوّلی، این عدم را شما در پرتو وجود دارید می بینید؛ عدم هم وجودی است در ذهن. ولی شما.

مجموعه آثار شهید مطهری . ج10، ص: 582
ماهیت را تصور می کنید منفک از وجود ذهنی و وجود خارجی، یعنی تصور می کنید بدون اینکه [حتی ] وجود ذهنی آن را ببینید.

این یک نوع تجرید ذهنی است که اسمش را می گذاریم «تجرید فلسفی» . مثلاً وقتی که شما می گویید انسان چنین است، آیا آن انسانی که در ذهن شما موضوع واقع شده موجود در ذهن است یا نه؟ مسلّماً آن انسان که موضوع قرار گرفته موجود در ذهن است؛ اما شما وجود ذهنی آن را نمی بینید، تجرید می کنید؛ حکم را می برید روی انسانی که در واقع وجود ذهنی دارد ولی وجود ذهنی آن را لحاظ نمی کنید [2]. این یک تجرید خاصی است که اگر این تجرید نمی بود اصلاً انسان نمی توانست بیرون را ببیند؛ چرا؟ وقتی ماهیتی در ذهن خود آورده اید در واقع آن ماهیت، موجود در ذهن شماست ولی حکم آن را به بیرون سرایت می دهید در حالی که موجود در ذهن، همیشه در ذهن موجود است و هرگز بیرون نمی آید، ولی وقتی این را از وجود ذهنی تجرید می کنید و نفس ذات ماهیت را می بینید می شود امر مشترک میان ذهن و خارج و حال آنکه در واقع همان امر ذهنی است؛ و اگر این تجرید نبود محال بود که ذهن بتواند بیرون را درک کند؛ نمی توانست غیر خودش را درک کند و همیشه خودش را می دید؛ و نمی توانست از عالم خودش بیرون برود [3]؛ حتی دو نفر نمی توانستند با یکدیگر تفاهم کنند، چرا که من می گفتم انسان چنین است یعنی انسانی که در ذهن من است چنین است، شما می گفتید انسان چنین است یعنی انسانی که در ذهن شماست چنین است. شما برای انسانِ در ذهن خودتان دارید حرف می زنید، من هم برای انسان در ذهن خودم؛ اینها به هم ربطی ندارند. اگر انسانها می توانند تفهیم و تفاهم کنند این از قدرت تجرید ذهن است. شما در واقع.

مجموعه آثار شهید مطهری . ج10، ص: 583
انسان ذهن خودتان را مورد بحث قرار می دهید و من هم در واقع انسان ذهن خودم را، اما هم ذهن من قدرت دارد که جنبه ی «ذهن من بودن» را نبیند و هم ذهن شما، آن وقت هر دو یکی می شوند.

بنابراین نظری که ایشان داده اند با اینکه نظر دقیقی است ولی در عین حال نظریه ی درستی نیست. اعتبار و معتبَر هر دو یکی هستند. این اولاً.

ثانیاً در مورد این صفت لابشرطیت و بشرط شیئیت و بشرط لائیت از ایشان می پرسیم: در حالی که اعتبار و معتبر هر دو یکی است ولی ذهن اعتبار را از معتبر تجرید می کند. از نظر اینکه ذهن تجرید می کند آیا ذهن «اعتبار» را سه قسم می داند:

اعتبار لابشرط، اعتبار بشرط لا و اعتبار بشرط شی ء؟ یا اینکه در حالت تجرید شده، معتبر شما یا لابشرط است یا بشرط لا و یا بشرط شی ء؟ دومی است. پس باز هم برگشت به خود ماهیت. پس این تقسیم واقعاً مال ماهیت است و اشکال در جای خود باقی است.

در اینجا یک نظریه ی دیگری هست که مال خود ماست و ما این را تا به حال منتشر نکرده ایم (البته در یادداشتهای درس منظومه که در گذشته می گفتم هست.

این جور حرفها را نمی توان در مثل اصول فلسفه نوشت و جای مناسب دیگری هم نبوده تا بنویسم) . این نظریه را در جلسه ی دیگری طرح می کنیم [4].

مجموعه آثار شهید مطهری . ج10، ص: 584
مجموعه آثار شهید مطهری . ج10، ص: 585
مجموعه آثار شهید مطهری . ج10، ص: 586

[1] . - این اسمش می شود تجرید فلسفی؟ .

استاد: بله، البته این اصطلاحی است که من از خودم جعل کرده ام چون فلاسفه این را در مقابل آن قرار نداده اند که بگویند ایندو را با هم اشتباه نکنید.
[2] . - این تجرید فقط می رود روی جدایی وجود و ماهیت؟ فقط همین جا از این تجرید استفاده می شود؟ .

استاد: بله روی جدایی اینها، ولی در جاهای دیگر هم هست، مثل شؤون وجود مانند وحدت. شما انسان را می بینید ولی وحدت را نمی بینید اما در واقع چون آن وجود دارد وحدت هم دارد. بلکه همه ی احکام عامه ی فلسفی این گونه است.

- ماده و صورت این گونه نیست؟ .

استاد: نه، ولی فعلیت و قوه همین جور است.
[3] . - فقط عالم حضوری بود.

استاد: بله، فقط علم حضوری به خودش داشت.
[4] . - من می خواستم بگویم که تا اندازه ای که حوصله ی جلسه ایجاب می کند بفرمایید اهمیت این مسأله در علم اصول از چه قرار است.

استاد: از نظر علم اصول آنها بحث مطلق و مقید را مطرح می کنند می گویند موضوعات احکام یا مطلق است یا مقید، و یا می گویند یا عام است یا خاص، با فرقی که بین عام و خاص، و مطلق و مقید هست. بحث در این است که آیا ما برای اطلاق مطلق دلیل لازم داریم، یا اطلاق مطلق دلیل نمی خواهد و قید دلیل می خواهد؟ اگر گفتیم «انسان را دوست داشته باش» و ما مطلق را آن طور که حاجی و امثال او می گویند در نظر بگیریم:

انسان مقید به اطلاق و مطلق معنایش این باشد: یک ماهیت مقید به اطلاق، پس اینجا احتیاج به دو دلیل داریم: یکی اینکه می گویید انسان را دوست بدار، و دیگر اینکه می گویید انسان مطلق را دوست بدار. وقتی گفتیم انسان را دوست بدار، مطلق بودنش را که بیان نکردیم، گفتیم انسان را دوست بدار، پس مطلق بودن آن را هم باید به دلیل خاص به دست آوریم.

- منظور مطلق انسان است یا انسان مطلق؟ .

استاد: مطلق انسان که در اینجا می گویید با انسان مطلقی که می گویید یکی است، لفظ شما در اینجا دوتاست. اگر ما مفاد لفظ «انسان» را مطلق الانسان به معنایی که من می گویم بدانیم، یعنی مطلق انسان اعم از اینکه مطلق باشد یا مقید. شما اگر دو تا انسان را دوست بدارید، [می گویید] گفته اند انسان را دوست بدار، من هم انسان را دوست می دارم؛ زید، عمرو، بکر، اینها انسانند. گفته اند انسان را دوست بدار، من هم انسان را دوست می دارم.

غیر از اینکه گفته اند دوست بدار، چیز دیگری نگفته اند. لفظ «انسان» هم برای مطلق انسان است نه انسان مطلق اعم از اینکه چه و چه باشد. اما اگر بگوییم نه، لفظ «انسان» از همان اول دلالت بر مطلق می کند؛ وقتی گفته اند انسان را دوست بدار، معنایش این است که انسان را باید دوست بداری مطلقاً، چه عالم باشد و چه نباشد، چه مسلمان باشد و چه نباشد؛ اصلاً خود لفظ «انسان» مطلق است نه اینکه قید علیحده ای می خواهد؛ آن وقت بحثهایی دارند درباره ی مقدمات حکمت که با برهان مقدمات حکمت [اطلاق را نتیجه می گیرند] ، مثل اینکه شارع مثلاً قیدی را اینجا در نظر داشته- مثلاً انسان مسلمانی را در نظر داشته- یا نه؟ اگر قید داشته باشد حکمت او ایجاب می کند و بر او بوده که قیدش را هم بگوید، حال که آن قید را نیاورده است از نظر من که یک مکلف هستم هیچ الزامی نیست که رعایت آن را بکنم. گفته است انسان را دوست بدار، من هم انسان را دوست می دارم ولی ظالم است باشد، کافر هم هست باشد. مثل اینکه به ما گفته اند اگر فلان کار را کردی رقبه را آزاد کن. رقبه می شود مطلق، می خواهد کافر باشد و می خواهد مؤمن.

ممکن است بگویید نه، رقبه اطلاق ندارد، مطلق بودنش را باید با دلیل به دست آورد؛ تا به دست نیاورده ای باید احتیاط کنی و قدر متیقّنِ آن را بگیری که مثلاً رقبه ی مؤمنه باشد . این بحث (بحث لابشرط قسمی و لابشرط مقسمی) ، بحث شیرینی است که در آن پای یک سلسله از دقایق منطقی به میان می آید و خیلی به درد می خورد.

- استاد! مگر ما خودمان نمی گوییم کلی طبیعی نه جزئی است و نه کلی، در خارج جزئی است و در ذهن کلی؟ پس در خارج می شود قسمی و در ذهن می شود مقسمی.

استاد: نه، لابشرط قسمی هم در ضمنْ کلی است. هیچکدام جزئی نیستند.

- وجود را به عنوان موضوع فلسفه فرمودید لابشرط قسمی است؟ .

استاد: بله، موجود را. البته اصالت وجودی ها بعداً گفته اند «وجود» . قبلاً می گفته اند «موجود بماهو موجود» .

- اصالت وجودی ها می گویند «وجود بماهو وجود» ؟ .

استاد: البته آنها می گویند «موجود بماهو موجود» ولی می گویند موجود بماهو موجود غیر از وجود چیزی نیست. ولی اصالت ماهیتی ها وقتی می گویند «موجود بماهو موجود» یعنی ماهیت موجود اما از آن جهت که موجود است نه از جهت تعینات دیگر.

[توضیحات بیشتری در مورد جایگاه بحث «اعتبارات ماهیت» در علم اصول در اوایل جلسه ی بعد آمده است. ] - یعنی اینها می گویند وجود بماهو وجود از لحاظ لابشرط قسمی؛ یعنی قیدش اطلاقش است.

استاد: بله، مقصود از اینکه می گویند موجود بماهو موجود موضوع فلسفه است یعنی مطلق موجود نه یک موجود خاص، نه موجود مجرد، نه موجود مادی، نه موجود ساکن، نه موجود متحرک، مطلق موجود. در لابشرط مقسمی، موجود چه مقید باشد چه مطلق مطرح است، در حالی که شما می خواهید بگویید مطلق، موضوع است.

- آن وقت علم و فلسفه قاطی می شوند.

استاد: بله، قاطی می شوند. شما می خواهید بگویید لابشرط مقسمی شامل موضوعات علوم دیگر هم می شود. موضوعات علوم دیگر موجود مقیدند و موجود مقید یک قسم از مطلق موجود است.

- یعنی باید ابهام زدایی کنیم از باب خلط اطلاق و تقید.

استاد: بله، مبهم همان قدر مشترک است. موضوع هر علمی یک موجود مقید است و هر موجود مقید قسمی از آن لابشرط مقسمی است، اما موضوع فلسفه مطلق موجود است، البته موجود بماهو موجود.
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است