از این مثالها بالاتر خود ماده است. ما اول قبول می کنیم که ماده برای ما معقول
اولی است، یعنی مستقیماً از وجودش آگاه هستیم، ولی اگر آگاهیهای خودمان را
بشکافیم می بینیم هیچکدام از این آگاهیهای ما آگاهی مستقیم از خود ماده نیست.
ما رنگ ماده را می بینیم؛ رنگ ماده خود ماده نیست. حجم ماده را می بینیم؛ حجم
ماده خود ماده نیست، چون همین ماده می تواند حجمش کمتر باشد و می تواند
حجمش بیشتر باشد. حرارتش را لمس می کنیم؛ حرارت ماده خود ماده نیست.
برودتش را لمس می کنیم؛ برودت ماده خود ماده نیست. ریزی و درشتی اش را
لمس می کنیم؛ ریزی و درشتی ماده خود ماده نیست. بویش را احساس می کنیم؛
بوی ماده خود ماده نیست. همه ی اینها علائم و نشانه های ماده هستند.
هیوم در این مورد خیلی دقیق شده است. هیوم گفت: اصلاً چرا من باید وجود
یک جوهر مادی را فرض کنم؟ من وقتی به حس خودم اعتماد دارم می بینم
یک چنین مجموعه ای از این عوارض وجود دارد، اما اینکه جوهری وجود دارد به
نام ماده که این عوارض در آن متمرکز است و اینها همه حالات آن هستند، این را
نمی دانم.
او از نظر منطق خودش خیلی هم درست گفته است، ولی ما شک نداریم که
مجموعه آثار شهید مطهری . ج10، ص: 325
چنین چیزی وجود دارد؛ یعنی وجود ماده برای ما یک «استنباط» است. این
استنباط یعنی چه؟ یعنی ما از مجموع این علائم و نشانه ها به وجود چیزی که
هیچ وقت به طور مستقیم نمی تواند به ما رخ بنماید و اساساً رخش همینها هستند، پی
می بریم و به وجودش یقین داریم.
پس این مسأله باز غیر از مسأله ی تعمیم و گسترش دادن است؛ این یک نفوذی
است که معرفت در عمق اشیاء می کند و حال آنکه این معرفت را حس به او نرسانده
است. حس آیه ها و نشانه های آن را به او نشان داده است. این محسوس برای ما
مثل یک فلش شده است، فلشی که به یک درون دارد اشاره می کند که یک چنین
چیزی است.