گفتیم ذهن اول می رود سراغ بررسی جزئیات و یا به عبارت دیگر می رود
سراغ استقراء. موارد جزئی را استقراء می کند. یک مورد و دو مورد و سه مورد و ده
مورد و صد مورد و کمتر یا بیشتر را بررسی می کند و بعد یک تئوری و یک فرضیه
برای ذهن پیدا می شود. این فرضیه و تئوری عین بررسی آن جزئیات نیست بلکه
تفسیری است از ذهن (ولی تفسیر احتمالی) درباره ی آن امور جزئیِ بررسی شده. تا
مرحله، مرحله ی بررسی است، همان مشاهده ی سطحی است؛ درحدی است که یک
حیوان هم دارد؛ شناختی است که یک حیوان هم می تواند این مقدار شناخت پیدا
کند؛ یک کودک هم می تواند این مقدار شناخت پیدا کند. ولی همین قدر که به مرحله ی
تئوری آمد مسأله عوض می شود. تئوری در اینجا دارد یک مطلب دیگری را
می گوید. تئوری در مقام تفسیر برمی آید. یک مثال از مثالهای سیاسی و اجتماعی
بزنیم:
شما کار یک قدرت سیاسی و اجتماعی مثلاً کار یک دولت را درنظر بگیرید.
فرض کنید یک نفر سیاستمدار اقدامات آمریکا یا اقدامات شوروی را در آسیا، در
آفریقا و در جاهای دیگر یک یک بررسی می کند، می بیند در آنجا فلان کار را
کرده اند، در آنجا فلان کار را و در جای دیگری فلان کار دیگر را کرده اند. همه ی این
کارها را که تحت نظر قرار داد بعد در مقام تفسیر سیاسی برمی آید که همه ی اینها از چه
اندیشه ای ناشی می شود؟ آن تفسیر غیر از آن مشاهده شده هاست، تفسیرِ اینهاست،
توضیح اینهاست، فلسفه ی اینهاست.
حال این تئوری از کجا برای ذهن پیدا می شود؟ این فرضیه چگونه برای ذهن
پیدا می شود؟ این خودش یک مسأله ای است، چون تئوری عین آن بررسی شده ها
نیست، بلکه تفسیر بررسی شده هاست. البته اگر این بررسی شده ها نبود چنین
تفسیری هم به ذهن نمی آمد، ولی این تفسیر عین همان بررسی شده ها و طابق النعل
بالنعل آنها نیست
[1].
مجموعه آثار شهید مطهری . ج10، ص: 312
این خودش امری قابل مطالعه است، زیرا یک امری است که جنبه ی غیرعادی به
ذهن می دهد ولهذا امروز از تئوری ساختن- که قدما آن را «حدس» می نامیدند-
بیشتر تعبیر به «الهام» می کنند، می گویند برای دانشمند یک فرضیه الهام می شود،
چون خود الهام را نمی شود توجیه کرد که چگونه برای ذهن پیدا می شود
[2]؛ همین قدر معلوم است که به طور ناگهانی و بغتةً یعنی نه با صغری و کبری ترتیب
دادن، برقی در ذهن انسان می جهد و مطلبی بر او کشف می شود.
در آیه ی «
اَللّهُ نُورُ اَلسَّماواتِ وَ اَلْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکاةٍ فِیها مِصْباحٌ اَلْمِصْباحُ فِی زُجاجَةٍ
اَلزُّجاجَةُ کَأَنَّها کَوْکَبٌ دُرِّیٌّ یُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبارَکَةٍ زَیْتُونَةٍ لا شَرْقِیَّةٍ وَ لا غَرْبِیَّةٍ یَکادُ زَیْتُها
یُضِی ءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ» [3]آنجا که می گوید: «
یَکادُ زَیْتُها یُضِی ءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ» (نزدیک است که روغن این چراغ، آتش به آن نرسیده خودش نور بدهد) می گویند
اینها همان ذهنهای وقّادی هستند که اینچنین مستعد الهام گیری می باشند که بدون
اینکه از بیرون کمکی و تعلیمی به آنها برسد و بدون اینکه مطالعه ای و مشاهده ای
باشد خودش می خواهد برق بزند.
[1] . - و در عین حال می خواهد جنبه ی عمومیت هم به آن بدهد.
استاد: البته جنبه ی عمومیت و کلیت هم می خواهد به آن بدهد ولی این مطلبی که اظهار
می دارد عین آن مشاهده شده ها نیست بلکه یک تفسیر کلی است که در این زمینه
می خواهد ارائه دهد.
[2] . ولهذا امثال شیخ حدس را از نوع الهام می دانند و اینها را از سنخ آن چیزهایی می دانند که به پیغمبران القا
می شود ولی می گویند آن، درجه ی قوی از الهام است و خطاناپذیر، و اینها درجه ی ضعیف از الهام است و خطاپذیر،
اما به هرحال سنخشان همان سنخ است.