در
کتابخانه
بازدید : 1437016تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
شرح مبسوط منظومه
Expand مقدمه مقدمه
Expand <span class="HFormat">مقصد اول: امور عامّه</span>مقصد اول: امور عامّه
Expand <span class="HFormat">ادامه فریده اول وجود و عدم</span>ادامه فریده اول وجود و عدم
Expand <span class="HFormat">فریده ی دوم</span>مواد ثلاث<span class="HFormat">وجوب و امکان و امتناع</span>فریده ی دوممواد ثلاثوجوب و امکان و امتناع
Collapse فریده ی سوم: حُدوث و قدم فریده ی سوم: حُدوث و قدم
Collapse <span class="HFormat">حدوث و قدم</span>حدوث و قدم
Expand حدوث و قدم (1) حدوث و قدم (1)
Expand حدوث و قدم (2) حدوث و قدم (2)
Expand حدوث و قدم (3) حدوث و قدم (3)
Expand حدوث و قدم (4) حدوث و قدم (4)
Expand حدوث و قدم (5) حدوث و قدم (5)
Expand حدوث و قدم (6) حدوث و قدم (6)
Expand حدوث و قدم (7) حدوث و قدم (7)
Expand حدوث و قدم (8) حدوث و قدم (8)
Collapse حدوث و قدم (9) حدوث و قدم (9)
Expand حدوث و قدم (10) حدوث و قدم (10)
Expand سبق و لحوق سبق و لحوق
فریده چهارم قوه و فعل
Expand فریده ی پنجم: ماهیت و لواحق آن فریده ی پنجم: ماهیت و لواحق آن
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
اشاعره خیال خودشان را از اصل راحت کرده اند؛ گفته اند این ایرادها بر نظریه ی حدوث زمانی عالم همه بر اساس اصل علیت است که می گویید علت تامه اگر موجود شود معلولش ضرورتاً باید وجود پیدا کند، و ما این بحث را از اساس قبول نداریم. البته معلوم است که اگر کسی انفکاک معلول از علت تامه را ممکن بداند دیگر این بحثها بی فایده است.

بعضی از اینها می گویند: نه، انفکاک معلول از علت تامه محال است ولی در غیر فاعل مختار. در طبیعت و در فاعلهای لاشعور انفکاک معلول از علت تامه محال است. مثلاً آتش در شرایط خاصی که موانعی هم در کار نباشد علت احراق است.

وقتی که این علت تامه پیدا بشود محال است که آن اثرش پیدا نشود. ولی در
مجموعه آثار شهید مطهری . ج10، ص: 444
فاعل مختار این حرفها مطرح نیست. فاعل مختار یک موجودی است عالِم و بااراده، و اراده می تواند خودش مرجح باشد. هیچ ضرورتی ندارد که با موجود بودن فاعل مختار معلولش هم وجود پیدا کند.

غزالی نیز روی این مسأله خیلی تکیه کرده است. می گوید «اراده» می تواند در گذشته باشد و «مراد» در آینده. این بحث اتفاقاً یک بحث نسبتاً جالبی است. این مثال را من ذکر می کنم:

فرض کنید من می خواهم از جا بلند شوم، اراده می کنم و بلند می شوم. من به عنوان یک موجود مرید، علت تامه هستم برای فعل خودم. اراده ی من [جزء اخیر] علت تامه است. یک وقت اراده می کنم الآن از جا بلند شوم، تا اراده می کنم که الآن بلند شوم الآن هم بلند می شوم. یک وقت اراده می کنم یک ربع دیگر بلند شوم ولی الآن اراده می کنم؛ یعنی «اراده» حالی است و «مراد» استقبالی؛ بعد از یک ربع با همان اراده ای که قبلاً وجود پیدا کرده است بلند می شوم بدون اینکه یک اراده ی جدیدی لازم داشته باشم.

پس انفکاک اراده از مراد مانعی ندارد. یا به تعبیر دیگر- اگر بخواهید اصطلاح علت و معلول را هم به کار ببرید- می گوییم انفکاک معلول ازعلتِ شاعرِ مریدِ مختار اشکال و مانعی ندارد. اگر اصطلاح را هم می خواهید عوض کنید- گرچه غزالی این را نگفته است ولی دیگران گفته اند- و بگویید ما اصلاً در فاعل مختار اصطلاح علت و معلول را دور می ریزیم و می گوییم اصطلاح علت و معلول در غیر فاعل مختار است، در فاعل مختار اصلاً همان کلمه ی فاعل و فعل را به کار می بریم، این طور می گوییم: انفکاک معلول از علت محال است ولی انفکاک فعل از فاعل محال نیست.

حال اگر کسی این حرف را قبول کرد که انفکاک معلول از علت تامه در غیر فاعل مرید مختار محال است ولی در فاعل مرید مختار اشکالی ندارد، می گوید خداوند در ازل اراده کرده است که عالم در لایزال و در یک لحظه ی معین حادث شود؛ اراده ی خدا ازلی است. ما نمی گوییم اراده ی خدا حادث است که شما بگویید چطور
مجموعه آثار شهید مطهری . ج10، ص: 445
می شود اراده ی خدا حادث باشد؛ بلکه می گوییم خدا در ازل اراده کرده است وجود عالم را در همین ظرف خودش و در همین زمان خودش.

این هم حرفی بود که برخی متکلمین در اینجا گفته اند. ولی چون حکما در باب علت و معلول و در باب فاعل و فعل این مطلب را به شدت رد کرده اند که انفکاک معلول از علت، و فعل از فاعل محال است، دیگر در اینجا وارد بحثش نمی شوند و می گویند وضوح بطلان این حرف کافی است برای اینکه بدانیم که این حرف غیرقابل قبول است.

بعد حاجی در پایان این فصل تحت همین عنوان «مرجح حدوث عالم» نظریه ی صدرالمتألهین را ذکر می کند که البته دفاع از نظریه ی متکلمین [مبنی بر حدوث زمانی کل عالم ] نیست، بلکه بیان مرجح حدوث است بنا بر مسلک خودش، که از نظر متکلمین مسلک او مسلک قِدم عالم است، چون متکلمین که بحث می کنند بحث کل عالم را می کنند برخلاف صدرالمتألهین که درباره ی اجزاء عالم بحث می کند و آنها را حادث می داند.

ایشان می گویند که بنا بر مسلک ما مرجح، ذاتی است. می گویند حدوث ذاتی است، چون از ذات حرکت جوهریه برمی خیزد؛ مرجح حادثها هم ذاتی است (که در آینده باز باید روی این مطلب بحث کنیم) . ولی گفتیم که صدرالمتألهین حرفش این نیست که عالم در کل خودش در یک جا شروع می شود. او می خواهد بگوید در عالم قدیم وجود ندارد؛ می خواهد بگوید که بحثی که ما می کنیم روی امور حقیقی و واقعی است؛ حکیم باید روی حقایق بحث کند. آنچه که حقیقت است و واقعیت است اجزاء است نه کل؛ کل، وجود اعتباری دارد، [و همچنین ] آنچه که واقعیت دارد افراد است نه کلی؛ کلی وجود مستقل از وجود افراد ندارد. بنابراین ما در عالم برخلاف آنچه که خیال می کنند، قدیم نداریم؛ ولی سلسله ی حادثات هم آغاز ندارد.

ما در عالم هرچه داریم حادث داریم ولی حادثها هم ابتدایی ندارند. قبل از هر حادثی، حادثی است و باز قبل از آن حادث هم حادثی است؛ پس ما قدیمی در عالم نداریم.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج10، ص: 446
روی این مبنا، دیگر سؤال درباره ی نقطه ی شروع عالم مطرح نیست؛ سؤال فقط راجع به همان اجزاء عالم مطرح است که این شی ء که حادث شد چرا در این زمان معین حادث شد و نه در زمان دیگر؟ من به عنوان یک حادث چرا در این زمان حادث شدم؟ چرا در صد سال و یا هزار سال پیش حادث نشدم؟ چرا در یک میلیون یا یک میلیارد سال پیش حادث نشدم؟ که این را با عنوان «حدوث ذاتی» بیان می کنند که در آینده درباره ی آن بحث خواهیم کرد [1].

مجموعه آثار شهید مطهری . ج10، ص: 447

[1] . - از لحاظ زمان چطور؟ اینکه حکما می گویند: «کل حادث مسبوق بقوة و مادة تحملها» در اینجا یکی ماده مطرح است و یکی هم زمان. اما از لحاظ ماده ی عالم که نظر متکلم این است که عالم از «هیچ» آفریده شده است، ولی برحسب نظر فیلسوف گویا عالم نمی تواند از «هیچ» به وجود بیاید.

استاد: بله، فلاسفه می گویند از «هیچ» نمی شود به وجود بیاید؛ درست است. آن بحث دیگری است؛ بحث خود ماده است.

و اما در مورد زمان، آن بیانی که عرض کردم که در اینجا در مورد مسأله ی زمان تحلیل و بیان دیگری است که باید در جواب حرف غزالی گفت، به همین بحث برمی گردد که به طور خلاصه این است: یک تفاوتی که میان بعد مکانی و بعد زمانی هست در همین جاست که میان امور زمانی نوعی رابطه برقرار است که میان امور مکانی چنین رابطه ای برقرار نیست و آن رابطه ی تقدم و تأخر است، رابطه ی قوه و فعلیت است که این مرتبه، فعلیت مرتبه ی قبل است و قوه ی مرتبه ی بعد، ولی در مکان چنین رابطه ای برقرار نیست. از این جهت است که از نظر مکان، همه ی اطراف عالم متشابه است؛ نمی شود گفت آنجا که ما الآن آن را «بالا» درنظر می گیریم اولِ مکانی است و اگر به این جهت برویم می شود آخر مکانی؛ و یا نمی شود بگوییم این طرف، اول است و آن طرف آخر، یا آن طرف اول است و این طرف آخر. ولی زمان را به هیچ وجه نمی توانیم بگوییم اول و آخرش اعتباری است. زمان، اول و آخرش حقیقی است، چون در مورد زمان آنجا را ما «آخر» می گوییم که رو به فعلیتها هستیم و آنجا را «اول» می گوییم که رو به قوه ها می رویم. همین نکته است که آن فرض و آن نظریه ی غزالی را باطل می کند. تفصیل مطلب باشد تا بعد به آن بپردازیم.

- از این بیانی که شما از نظر صدرالمتألهین کردید برمی آید که او نظام زمانی را هم نظام عرضی می گیرد.

استاد: همین طور است؛ عرضی می گیرد؛ عرضی به آن معنا که در مقابل طولی است.

- ولی چون می خواهد ربطش بدهد به قدیم باید آن را عرضی بگیرد که اول و آخر نداشته باشد.

استاد: بله، عرضی می گیرد.

- آن وقت آیا آن مغایر با این بیان فعلی نیست که برای زمان تقدم و تأخر ذاتی و اول و آخر قائل هستیم.

استاد: نه، مغایر نیست.
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است