در
کتابخانه
بازدید : 1437276تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
شرح مبسوط منظومه
Expand مقدمه مقدمه
Expand <span class="HFormat">مقصد اول: امور عامّه</span>مقصد اول: امور عامّه
Expand <span class="HFormat">ادامه فریده اول وجود و عدم</span>ادامه فریده اول وجود و عدم
Expand <span class="HFormat">فریده ی دوم</span>مواد ثلاث<span class="HFormat">وجوب و امکان و امتناع</span>فریده ی دوممواد ثلاثوجوب و امکان و امتناع
Expand فریده ی سوم: حُدوث و قدم فریده ی سوم: حُدوث و قدم
فریده چهارم قوه و فعل
Collapse فریده ی پنجم: ماهیت و لواحق آن فریده ی پنجم: ماهیت و لواحق آن
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
انسان از آن جهت که انسان است نه موجود است نه معدوم، نه واحد است و نه کثیر؛ تا چه رسد به سایر صفات که آیا خندان است یا خندان نیست؟ نه، نه خندان است و نه خندان نیست. اگر اشکال شود که چنین چیزی چطور ممکن است که اگر انسان را از آن جهت که انسان است در نظر بگیریم هیچ چیزی غیر از خودش بر او حمل نمی شود، نه موجود است نه معدوم؛ اینکه نه موجود است نه معدوم که ارتفاع
مجموعه آثار شهید مطهری . ج10، ص: 554
نقیضین و محال است؛ در پاسخ می گوییم نکته این است که اگر ما این گونه بگوییم که انسان از آن حیث که انسان است موجود نیست، معدوم هم نیست (الانسان من حیث هو انسان لیس بموجود و لیس بمعدوم، لیس بواحد و لیس بکثیر) اشکال وارد است؛ ولی این تعبیر ناقص و ضعیف است؛ یعنی اگر «حیثیت» را بر «لیس» مقدم بداریم اشکال دارد و این گونه نباید بگوییم. تعبیر درست این است که: «الانسان لیس من حیث هو انسان بموجود و لابمعدوم و لابواحد و لابکثیر» . آن وقت ارتفاع نقیضین نیست. این با مقصود ما منطبق است نه اوّلی.

فرق ایندو با هم در چیست؟ فرق در این است که اگر بگوییم: «الانسان من حیث هو انسان لیس بموجود ولیس بمعدوم» در این صورت حیثیت را جزء موضوع گرفته ایم.

انسان از آن جهت که انسان است موجود نیست و معدوم نیست. آن وقت موجودیت را به نحو مطلق از آن نفی کرده ایم و معدومیت را هم به نحو مطلق از آن نفی کرده ایم.

این ارتفاع نقیضین است و درست نیست. ولی ما این گونه می گوییم: ( «وقَدِّمَنْ سلباً علی الحیثیّة» سلب را بر حیثیت مقدم بدار) : «الانسان لیس من حیث هو بموجود» . اگر «من حیث هو» را از «بموجود» هم مؤخر بداریم مقصود روشنتر است: «الانسان لیس بموجود من حیث هو و لیس بمعدوم من حیث هو» ؛ انسان موجود من حیث هو نیست نه اینکه موجود نیست، معدوم من حیث هو هم نیست نه اینکه معدوم نیست. انسان یا موجود است یا معدوم ولی موجود من حیث هو نیست و معدوم من حیث هو نیست.

می گوییم موجود من حیث هو نیست؛ یعنی «من حیث هو» قید محمول می شود. آن وقت ما از انسان موجودیت را نفی کرده ایم یا موجودیت من حیث هو یعنی یک موجودیت خاص را نفی کرده ایم و همچنین یک معدومیت خاص را نفی کرده ایم؟ موجودیت من حیث هو یعنی موجودیت در مرتبه ی ذات، و معدومیت من حیث هو یعنی معدومیت در مرتبه ی ذات؛ اینها را نفی کرده ایم، نه اینکه موجودیت را بکلی نفی کرده باشیم و نه اینکه معدومیت را بکلی نفی کرده باشیم.

مثال ساده تری بزنیم، گر چه این مثال مقداری ضعیف است. یک وقت می گویید: «زید لیس بعالم فی الدار» و یک وقت می گویید: «زید فی الدار لیس بعالم» . اگر «فی الدار» را قید زید قرار دهید، یعنی زیدی که در خانه است عالم نیست مطلقاً؛ علم را مطلقاً از او نفی کرده اید: این زید که الآن در خانه است مطلقاً عالم نیست. اگر ضارب یا قائم بگذاریم بهتر است: «زید فی الدار لیس بضارب» ؛ این زیدی که دردار
مجموعه آثار شهید مطهری . ج10، ص: 555
است ضارب نیست مطلقاً. یک وقت می گویید: «زید لیس بضارب فی الدار» . زید ضاربِ در خانه نیست. اگر بگویید «زید فی الدار» ، «فی الدار» قید موضوع می شود که می گویید زیدی که الآن در خانه است هیچ گاه ضارب نیست نه در خانه و نه در غیر خانه، چون زید در خانه، زید بیرون از خانه هم هست. وقتی می گویید «زید فی الدار» ، «فی الدار» فقط معرِّف موضوع می شود، بعد می گویید این زید که در خانه است اصلاً ضارب نیست یعنی نه در خانه و نه غیر خانه، در عمرش ضارب نبوده، در هیچ جا ضارب نیست. یک وقت هم می گویید: زید «ضارب فی الدار» نیست. اگر گفته شود من دیروز دیدم که زید کسی را می زد؛ می گویید: من گفتم ضارب فی الدار نیست نه اینکه ضارب در غیردار هم نیست. پس آنچه که نفی کرده اید ضرب مطلق نیست، ضرب دردار را از او نفی کرده اید، مقید را نفی کرده اید. پس فرق است بین اینکه شما نفی کنید و «نفی» شما مقید باشد، و نفی کنید و نفی مطلق کرده باشید و «منفی» شما مقید باشد [1].

مجموعه آثار شهید مطهری . ج10، ص: 556
حال اگر بگوییم «انسان از آن حیث که انسان است موجود است» یعنی حیثیت انسانیت عین حیثیت موجودیت است، پس انسانیت و موجودیت در ذهن دو چیز نیستند و [در این صورت ] حمل معدومیت بر انسان هم محال است؛ کما اینکه اگر بگوییم: «انسان از آن حیث که انسان است معدوم است» یعنی حیثیت انسانیت عین حیثیت معدومیت است و دیگر امکان حمل موجودیت برای او نیست. اما یک وقت می گوییم [انسانیت ] یک حیثیتی است و موجودیت حیثیتی دیگر و معدومیت حیثیتی دیگر، [یعنی ] این انسان که دارای حیثیتی است دارای حیثیت موجودیت هم هست یا دارای حیثیت معدومیت هم هست. اگر بگوییم «انسان از آن حیث که انسان است موجود است» معنایش این است که حیثیت انسانیت عین حیثیت موجودیت است؛ کما اینکه اگر بگوییم «انسان از آن حیث که انسان است معدوم است» یعنی حیثیت انسان عین حیثیت معدومیت است. این درست نیست. آن که درست است این است که انسان از آن حیث که انسان است موجود نیست و انسان از آن حیث که انسان است معدوم هم نیست؛ یعنی انسان موجود است نه اینکه از آن حیث که انسان است موجود باشد که اصلاً انسانیت به معنای موجودیت باشد، و معدومیت برای او محال باشد.

پس هرچه که در عالم نسبت موجودیت و یا معدومیت به آن می دهیم یا
مجموعه آثار شهید مطهری . ج10، ص: 557
هرچیزی که نسبتی را به آن می دهیم، مثلاً می گوییم «جسم سفید است» آیا می خواهیم بگوییم جسم از آن حیث که جسم است سفید است، یعنی حیثیت جسم عین حیثیت سفیدی است؟ یا وقتی می گوییم «جسم سفید نیست» آیا می خواهیم بگوییم جسم بودن عین حیثیت سفید نبودن است؟ نه، هیچکدام را نمی گوییم، بلکه می خواهیم بگوییم جسم از آن جهت که جسم است نه سفید است و نه [غیر سفید] ولی در عین حال یا سفید است و یا سفید نیست. پس مسأله ی حیثیت این است.

در مورد ماهیت هم ما عین همین حرف را داریم. هر ماهیتی در واقع یا موجود است و یا معدوم، یا واحد است و یا کثیر. ولی دو مطلب است. می خواهیم ببینیم آیا ماهیت از آن حیث که خودش خودش است موجود است و از آن حیث که خودش خودش است معدوم است؟ یا نه، ماهیت موجود است نه از آن حیث که خودش خودش است؟ دومی را این طور بیان می کنیم که ماهیت از آن حیث که خودش خودش است موجود نیست و از آن حیث که خودش خودش است معدوم نیست.

پس در عین اینکه یا موجود است یا معدوم، ولی از حیث اینکه خودش خودش است موجود نیست. مقصود خیلی روشن است و در آن شکی نیست، درست هم هست؛ ولی باز گفته اند که باید سلب را بر حیثیت مقدم داشت، برای اینکه شما وقتی می گویید «ماهیت از آن حیث که خودش خودش است موجود نیست» می خواهید بیان کنید که حیثیت ذات ماهیت غیر از حیثیت وجود است. همان ماهیت از آن حیث که خودش خودش است که می گویید موجود نیست، در آنجا شما حیثیت ذات ماهیت را می بینید که در آن حیثیتِ ذات ماهیت وجود نیست؛ درست هم هست. ولی همان حیثیت ذات که شما وجود را در آن نمی بینید در واقع خودش یک نوع وجود است، چون همان ماهیتی که شما در ذهن اعتبارش می کنید، خودش را در آن لحاظ می بینید و وجود را در آن نمی بینید و بعد می گویید ماهیت از آن حیث که خودش خودش است موجود نیست. ماهیت از همان حیث هم که خودش خودش است، در همان حال موجودی است از موجودات که شما وجودش را نمی بینید؛ همان مسأله ی تجرید. ذهن قدرت تجرید دارد که می تواند ماهیت را لحاظ کند و مجرد کند از هر چیزی غیر از خودش، و حال آنکه در واقع و نفس الامر نه در ذهن و نه در خارج، ماهیت نمی تواند از وجود جدا باشد. ماهیت یا در خارج است یا در ذهن. اگر در خارج باشد همراه وجود خارجی است و اگر در ذهن باشد همراه
مجموعه آثار شهید مطهری . ج10، ص: 558
وجود ذهنی است. پس آن «ماهیت من حیث هی» که موجود نیست کجاست؟ .

بله، اگر ما آن حرف نامربوط را درباره ی ماهیت بزنیم و برای ماهیت یک تقرری در ماورای ذهن و ماورای خارج فرض کنیم و بگوییم ماهیت در ماورای ذهن و خارج تقرری دارد که اگر ذهن و خارج هم نباشد ماهیت تقرری برای خودش دارد، این حرف موهوم است. ماوراء خارج و ماوراء ذهن ماهیتی نیست. اینکه ذهن ماهیت را از وجود تفکیک می کند و می گوید «ماهیت از آن حیث که خودش خودش است موجود نیست» این تفکیک یک نوع تجرید اعتباری است؛ تجرید به این معنا که ذهن این قدرت را دارد که ماهیت را ببیند و وجود ماهیت را در ذهن نبیند؛ ولی «نبیند» نه اینکه «وجود ندارد» . در همان حالی که شما ماهیت را می بینید و می گویید این ماهیت نه موجود است نه معدوم، وجود در مرتبه ی ذاتش نیست، عدم هم در مرتبه ی ذاتش نیست، در عین حال همان مرتبه ی ذاتْ خودش مرتبه ای از مراتب وجود است. به همین جهت نباید گفت ماهیت از آن حیث که ماهیت است موجود نیست مطلقاً؛ بلکه باید گفت ماهیت، موجودِ در مرتبه ی ذات نیست، موجود من حیث هی نیست؛ همیشه ماهیت یا در خارج موجود است یا در ذهن، ولی چه در ذهن موجود باشد و چه در خارج، موجودیت من حیث هی ندارد یعنی موجودیتی که عین ذات ماهیت باشد ندارد، نه اینکه موجودیت ندارد. این است که گفته اند:

وَقَدِّمَنْ سَلْباً عَلَی الْحَیْثِیَّة
حَتّی یَعُمَّ عارِضَ الْمَهِیَّة

[1] . - استاد! در هر حال این را قید موضوع بگیریم یا محمول، عدمش را هم همین جور اثبات و یا نفی می کنید؟ استاد: عدمش هم همین طور است. وجود و عدم از این حیث فرق نمی کند؛ عمده این است که وجود و عدم را به طور مقید نفی کنیم یا به طور مطلق نفی کنیم.

- اگر این گونه باشد تناقض در مطلق و مقید است.

استاد: بله، تناقض درمطلق و مقید است.

- استاد! از این دیدی که شما نگاه می کنید، ماهیت بر وجود مقدم می شود.

استاد: نه، مقدم نمی شود.

- مثلاً در «انسان انسان است» به نظر می رسد این فقط تکرار موضوع است، هیچ چیزی از این مجموعه اثبات نمی شود.

استاد: می دانم، شما یک وقت بحث از مفید بودن یک حمل می کنید و یک وقت بحث از صادق بودن آن. این، دو مسأله است. آیا «انسان انسان است» صادق است یا نه، یک مطلب است، و آیا مفید است یا مفید نیست، مطلب دیگر است. اگر بگویید مفید نیست، خوب بله نیست. اگر بگویید صادق نیست معنایش این است که نقیض آن صادق است، در این صورت «الانسان لیس بانسان» صادق است، «انسان انسان نیست» صادق است.

پس صادق بودن غیر از مفید بودن است.

- من می خواستم این سؤال را از جهت دیگری مطرح کنم: این قضیه بدیهی نیست؟ یا به معنای دیگر تحلیلی نیست؟ .

استاد: بدیهی باشد. هم تحلیلی است و هم بدیهی. الآن به آن کاری نداریم. ما می خواهیم برسیم به مطلبی که به قول شما قضیه ی تحلیلی است. آنجا که ما قضیه را تحلیلی اعتبار می کنیم، غیر از خود ذات و اجزاء ذات هیچ چیزی قابل تحلیل نیست.

شما به این تعبیر می توانید بگویید: در مرحله ی تحلیل ماهیت، غیر از خود ذات و اجزاء ذات هیچ چیزی بر آن صادق نیست. ما می گوییم: «الف موجود است» . این دو گونه می تواند صادق باشد: یکی اینکه الف یک ذاتی است و وجود معنای دیگری؛ این الف که یک ذات است وجود بر آن عارض شده و برای آن حاصل شده است. دیگر اینکه وقتی می گوییم «الف موجود است» یعنی الف عین موجودیت است، الف یعنی موجودیت. یک وقت می گوییم الف ذاتی است که ممکن است موجود باشد ممکن است معدوم باشد ولی الآن می گوییم موجود است و [زمان دیگر] می گوییم معدوم است. انسان یک شیئی است؛ انسان یا موجود است یا معدوم؛ برای انسان امکان موجودیت هست و امکان معدومیت هم هست. پس انسان چیزی است، موجودیت چیز دیگر و معدومیت چیز دیگر، آن وقت یا موجود است یا معدوم. و یک وقت می گوییم انسان یعنی موجودیت؛ اگر انسان عین موجودیت است دیگر معدومیت امکان صدق ندارد و اگر بگوییم انسان عین معدومیت است دیگر موجودیت امکان ندارد که برایش صادق باشد.
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است