چیزی که هست و بحثها و سخنهایی که در مورد حدوث عالم هست این است
که متکلم می گوید اصلاً معنی حدوث عالم این است که ما وقتی از نظر زمان به عقب
برگردیم و به سمت گذشته جلو برویم- حالا دیگر مدتش را متکلم تعیین نمی کند و
به کار او هم مربوط نیست، هزار سال برویم، ده هزار سال برویم، صدهزار سال
برویم، میلیاردها سال جلو برویم- به لحظه ای خواهیم رسید که در آن لحظه عالم
وجود پیدا کرده و قبل از آن لحظه عالم نیست بوده است. پس ما به یک «آن» و به
یک لحظه ای درگذشته خواهیم رسید که در آن لحظه عالم وجود پیدا کرده است و
پیش از آن لحظه، قبل از آن لحظه و سابق بر آن لحظه عالم نیست بوده است.
متکلم روی مبنایی که در مباحث گذشته (مباحث امکان) خواندیم که مناط
احتیاج به علت چیست، مدعی است که تنها با این فرضیه [یعنی حدوث زمانی ]
است که شی ء به یک علتی ارتباط و وابستگی پیدا می کند؛ یعنی آنچه که شی ء را
وابسته به علتی از علل می کند همین کیفیت و همین خصوصیت آن است، همین که
هستی آن مسبوق به نیستی آن باشد؛ و اگر این جهت که هستی آن مسبوق به
نیستی اش است (به همین شکل که گفتیم) نباشد یعنی مثلاً قدیم زمانی باشد دیگر آن
مناط رابطه و وابستگی آن با علت از بین می رود و معنایش این است که دیگر
احتیاجی به علت ندارد. همین قدر که شی ء قدیم شد بی نیاز از علت است. این،
حرفی است که در اینجا گفته اند.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج10، ص: 411