اما اشكال دوم كه گفته اند ارتفاع نقیضین لازم می آید. اینها خیال كرده اند كه اگر
دو مفهوم داشتیم نقیض یكدیگر و هر دو ارتفاع یك چیز بودند این می شود ارتفاع
نقیضین؛ نه، همیشه دو نقیض كه ما داریم یكی رفع دیگری است. مثلاً اگر ما یك امر
مثبتی داریم مثل «بیاض» ، نقیضش می شود «لابیاض» . ایندو نقیض یكدیگرند.
ارتفاع اینها این است كه هم «لابیاض» صدق كند كه ارتفاع بیاض است و هم
«لالابیاض» صدق كند كه ارتفاع «لابیاض» است؛ یعنی هم «بیاض» مرتفع شود
به واسطه ی لابیاضی و هم «لابیاض» مرتفع شود به لالابیاض. اما اگر ما لابیاض را
رفع كنیم و بجای آن لالابیاض را (كه مساوی با بیاض است) اثبات كنیم آیا ارتفاع
نقیضین شده است؟ نه، این كه ارتفاع نقیضین نیست. اگر ما بیاض را رفع كنیم بشود
لابیاض، لابیاض را هم رفع كنیم بشود لالابیاض، كه در آنِ واحد هم بیاض رفع
شود هم لابیاض، این می شود ارتفاع نقیضین؛ اما اگر لابیاض را رفع كنیم بشود
لالابیاض ولی لالابیاض را (كه مساوی می شود با بیاض) دیگر رفع نكنیم بلكه
اثبات كنیم، این ارتفاع نقیضین نیست.
مثال واضحش این است كه خود مفهوم «عَمی » (كوری) عدمی است. عمی یعنی
لابَصَری؛ لابصری را ما می گوییم «عمی» . رفع «عمی» به چیست؟ به لاعمی. حال
اگر در موردی لاعمی صادق بود آیا ارتفاع نقیضین شده است؟ نه. در مورد هر
بصیری لاعمی صادق است. «لاعمی صادق است» مساوی با این است كه بصیر
بودن صادق است. ارتفاع نقیضین در كار نیست.
اینها در مورد امكان هم خیال كرده اند كه اگر امكان عدمی بود لاامكان ارتفاع
نقیضین است. نه، لاامكان یا مساوی است با امتناع و یا مساوی است با وجوب، نه
اینكه ارتفاع نقیضین شده باشد.