گفتیم كه مسأله ی بیان ملاك صدق در قضایا مبنی بر این تعریف از حقیقت و از
صدق است كه قضیه ی صادق یا قضیه ای كه حقیقت است عبارت است از قضیه ای كه
با واقع و نفس الامر مطابق باشد. حقیقت چنین تعریف شده است. اصلا تمایز
حقیقت از خطا به همین جهت شناخته شده است كه حقیقت یعنی اندیشه هایی كه با
واقع و نفس الامر منطبق است و خطا یعنی اندیشه هایی كه با واقع و نفس الامر منطبق
نیست. این مسأله را گاهی تحت عنوان «حقیقت و خطا» می گوییم، گاهی تحت
عنوان «صدق و كذب» و گاهی تحت عنوان «صحیح و غلط» ؛ فرق نمی كند.
این تعریف قهرا، هم برای قدما و هم برای علمای جدید اشكال به وجود آورده
است كه اشكالات علمای جدید را قبلا مطرح كردیم و اكنون به اشكال قدما
می پردازیم و آن اشكال این است كه اگر ما حقیقت را به این نحو تعریف كنیم ممكن
است در بعضی از قضایا صادق نباشد.
قدمای ما مطلب را به این شكل طرح كرده اند كه قضایا سه نوع است: قضایای
خارجیه، قضایای حقیقیه و قضایای ذهنیه. این تعریف را درباره قضایای خارجیه
مجموعه آثار شهید مطهری . ج9، ص: 591
می شود گفت صادق است، درباره ی قضایای حقیقیه هم می توان گفت صادق است،
ولی درباره ی قضایای ذهنیه كه این تعریف نمی تواند صادق باشد كه بگوییم حقیقت
بودن یك قضیه ی ذهنیه عبارت است از منطبق بودن آن با واقع و نفس الامر، چون
فرض این است كه قضیه ذهنی است، دیگر اصلا واقع و نفس الامری ندارد. از این
طرف هم اگر در قضایای ذهنیه نگوییم كه حقیقت عبارت است از مطابق بودن قضیه
با واقع، و مثلا بگوییم حقیقت عبارت است از مطابق بودن قضیه با خودش، در این
صورت فرقی بین قضیه ی صادق و كاذب باقی نمی ماند. كاذب هم خودش با خودش
مطابق است. كاذب كه كاذب است با چیز دیگری كه محكیّ عنه اوست مطابقت
ندارد. این اشكالی بوده است كه برای قدما مطرح شده است.