اما حكمایی كه قائل به اتحاد عاقل و معقول هستند می خواهند بگویند: نه؛ نفس
وقتی كه تعقل می كند اینطور نیست كه «دارای این معلوم» می شود، بلكه «او»
می شود. فرق است میان «دارای چیزی شدن» و «چیزی شدن» . شما در طبیعت هم
یك وقت می گویید: «جسم سفید شد» و یك وقت می گویید: «نطفه انسان شد» ؛
نمی گویید «نطفه دارای انسانیت شد» ، می گویید: «نطفه تحول پیدا كرد و انسان
شد»
[1]. در زبان فارسی در هر دو مورد می گوییم «شد» ، ولی در «جسم سفید شد»
یك معنا را افاده می كنیم و در «نطفه انسان شد» معنای دیگری را افاده می كنیم.
«جسم سفید شد» معنایش این نیست كه جسم از جسمیت تحول پیدا كرد به
سفیدی، بلكه جسم جسم بوده است، الآن هم جسم است، فقط چیزی را دارا نبود و
حالا دارا شد. اما وقتی می گوییم: «نطفه انسان شد» نمی خواهیم بگوییم نطفه دارای
انسانیت شد، بلكه می خواهیم بگوییم نطفه از نطفه بودن تحول پیدا كرد به انسانیت.
قائلین به اتحاد عاقل و معقول می خواهند بگویند كه نفس وقتی كه عالم می شود و به
اشیاء علم پیدا می كند حالتش درست حالت گندم است كه بوته می شود و حالت
نطفه است كه انسان می شود، یعنی تحول پیدا می كند از حالتی به حالت دیگری، و به
نحوی «او» می شود. وقتی كه «او» شد و در مرحله ای كه «او» شده است، آیا در
مجموعه آثار شهید مطهری . ج9، ص: 342
اینجا عاقل ذاتی دارد و معقول هم ذاتی؟ وقتی كه نطفه انسان شد آیا الآن كه انسان
شده است باز نطفه ای وجود دارد و انسانیتی، كه این انسانیت الآن عارض بر این
نطفه است؟ آیا الآن اثنینیّتی وجود دارد؟ نه، واضح است كه اثنینیتی وجود ندارد.
الآن كه نطفه انسان شده است دیگر نطفه به حال نطفه بودن وجود ندارد كه انسانیت
عارض او باشد. نطفه ای بود ولی حالا انسان است، حالا دیگر انسان شده است. این
تصویری است كه در باب اتحاد عاقل و معقول گفته اند.
[2]
پس وقتی كه می گوییم اتحاد عالم و معلوم، مقصود این است كه نفس آنگاه كه
علم پیدا می كند، با علم خودش
[3]متحد می شود، كه وقتی آن علم را پیدا كرد دیگر
اینطور نیست كه علم چیزی است و عالم چیز دیگر. همان علم، هم عالم است هم
علم، هر دو.
[1] پس در اینجا دیگر «حلول» و «اتحاد» مرادف نیستند.
استاد: نه، حلول و اتحاد در اینجا مرادف نیستند.
[2] این در مورد «عالم و معلوم» ؛ آن وقت خود «علم» چه می شود؟
استاد: این «معلوم» كه در اینجا می گویند مقصود معلوم خارجی نیست. در اینجا وقتی
«اتحاد عالم و معلوم» می گویند در واقع می خواهند «اتحاد عالم و علم» بگویند؛ یعنی
مقصود از معلوم، معلوم بالذات است كه خود علم باشد نه معلوم بالعرض. دیگر این را
احدی نگفته است كه وقتی انسان به این دیوار علم پیدا می كند وجود انسان با دیوار
عینی متحد می شود. بدون شك مقصود این نیست. خودشان هم [تصریح ] می كنند كه: این
اشتباه نشود؛ مقصود چنین چیزی نیست.
[3] یعنی با تصور ذهنی اش.
استاد: نه، در واقع و نفس الامر هم همین طور است؛ یعنی الآن كه شما یك صورتی از یك
شیئی در خارج دارید آن «من» شما در همین علم شما حضور دارد؛ همین علم شما
مرتبه ای از «من» شماست.
- منشأ تفاوت چیست؟ بالاخره ما می فهمیم كه باز عالم غیر معلوم است؛ منشأ این اثنینیت چیست؟
استاد: اجازه بدهید، این جنبه های دیگرش را هم عرض خواهیم كرد.