پس ما وقتی كه روی یك مفهوم حكم می كنیم یك وقت نظر به مرتبه ی ذات آن
مفهوم داریم، در آنجا فقط خودش بر خودش صدق می كند؛ و یك وقت آن را
به عنوان یك «واقعیت» و یك امر واقعیت دار می بینیم، كه این یك مرتبه ی دیگری
است غیر از مرتبه ی ذات. در این مرتبه ممكن است خود آن ذات بر او صدق كند و
ممكن است نقیض آن ذات بر او صدق كند. ولی خود ذات در یك مرتبه صدق
می كند و نقیضش در مرتبه ی دیگر صدق می كند؛ زیرا در تناقض، وحدت من
جمیع الجهات شرط است؛ چون این یك امر شرعی نیست كه بگوییم نصّ وارد شده
است كه در تناقض هشت وحدت باید باشد، آیا جایز است ما این هشت وحدت را
نه وحدت بكنیم یا نه؟ نصّ عقل این است كه: «نقیض كلّ شی ء رفعه» یعنی نقیض
هر چیزی بر داشتن اوست؛ یعنی این باید رفع او باشد و خودش هم غیر از رفع بودن
هیچ چیزی نداشته باشد. آن مرفوع را با تمام قیدهایش بر می دارد. در ناحیه ی نقیض
هیچ قیدی نباید باشد. اگر یك قیدی- حتی زمان- را در او وارد كنیم خودش را از
اینكه خودش [باشد] خارج كرده ایم. ولی گاهی- و بلكه غالبا- خود سلب را مقید
می كنیم به زمان یا مكان یا قیود دیگر و بعد می آییم ملازم نقیض را بجای نقیض
استعمال می كنیم. اغلب سالبه های ما سالبه ی واقعی نیست و ما غالبا ملازم نقیض را
بجای نقیض به كار می بریم. می آییم یك وحدتهایی شرط می كنیم كه این نقیض
بتواند بجای همان رفع بنشیند. مثلا اگر گفتیم: «زید قائم فی الدار یوم الجمعة» نقیض
واقعی اش این است كه تمام این جمله را با یك رفع برداریم و بگوییم: «لیس زید
بقائم فی الدار یوم الجمعة» به طوری كه تمام این [قید] ها جزو مسلوب باشد. ولی
یك وقت ما می آییم و اینها را قید سلب قرار می دهیم و «زید قائم فی الدار
یوم الجمعة» را به این شكل رفع می كنیم كه یك بار «لیس» را روی «زید قائم»
می آوریم و می گوییم «لیس زید بقائم» و باز همین «لیس» را به «فی الدار» می زنیم و
می گوییم: « [لیس زید] فی الدار. . . » . اگر به این نحو باشد در اینجاست كه وحدات را
مجموعه آثار شهید مطهری . ج9، ص: 304
شرط می كنیم و می گوییم اگر آن قید مكان دارد این هم باید قید مكان داشته باشد،
یعنی باید وحدت در مكان باشد؛ باید وحدت در زمان باشد. اگر او زید بالقوه است
این هم باید بالقوه باشد. اگر او زید بالفعل است این هم باید بالفعل باشد. اگر او زید
مضاف [و مقید] است این هم باید مضاف و مقید باشد. اگر او زید مطلق است این هم
باید مطلق باشد. و الاّ نقیض واقعی، رفع است و نصّ عقل هم این است كه: «نقیض كلّ
شی ء رفعه» .
حالا كه مطلب اینچنین است و ما این وحدتها را از آن «نقیض كلّ شی ء رفعه»
استنباط كردیم پی می بریم به اینكه اگر ما نقیض را به صورت رفع خود شی ء نیاوریم
بلكه به صورتی شبیه یك امر اثباتی بخواهیم بیاوریم یكی از وحدتهایی هم كه باید
در نظر بگیریم وحدت در مرتبه است، و یا به تعبیر اینجا همان مسأله ی حمل اولی
ذاتی و حمل شایع صناعی است. ممكن است یك شی ء به حمل اولی ذاتی (یعنی
همان حمل در مرتبه ی ذات) خودش [بر خودش ] صدق بكند، اما به حمل شایع
صناعی (یعنی حمل بر ذات واقعیت دار كه این واقعیت داشتن و وجود داشتن جزء
قیدش می شود، یعنی ذات مطلق نیست بلكه ذات موجود است) نقیضش بر او صدق
بكند؛ یعنی ذات موجود ممكن است مصداق خود این ذات نباشد بلكه مصداق
نقیضش باشد، و چنین چیزی مانعی هم ندارد. توضیح بیشتر این مطلب را به درس
بعد موكول می كنیم.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج9، ص: 305