مثال دیگری كه ذكر كرده اند این است كه می گویند آیا درست است كه بگوییم:
«اجتماع نقیضین غیر از اجتماع ضدّین است»
[1]و یا بگوییم: «اجتماع نقیضین محال
است» ؟ شك ندارد كه درست است. حالا كه می گویید اجتماع نقیضین محال است،
آیا می خواهید بگویید این قضیه هم مثل این قضیه است كه «آهن در اثر حرارت
منبسط می شود» ؟ وقتی كه می گویید آهن در اثر حرارت منبسط می شود، یعنی آهنی
كه در خارج وجود دارد منبسط می شود؛ وقتی هم كه می گویید اجتماع نقیضین
محال است، آیا می خواهید بگویید اجتماع نقیضینی كه در خارج وجود دارد محال
است؟ آن چیزی كه در خارج وجود دارد چگونه محال است؟ در عین حال ما حكم
می كنیم به ثبوت امتناع برای اجتماع نقیضین. پس «امتناع» یك حكمی است و یك
صفتی است كه برای اجتماع نقیضین به طور قطع ثابت است، یعنی ذهن حكم می كند
قطعا كه اجتماع نقیضین محال است. اما اجتماع نقیضین كه در خارج وجود ندارد؛
اصلا ما می خواهیم بگوییم محال است كه در خارج وجود پیدا كند. پس اجتماع
نقیضین در یك موطنی به نحوی وجود دارد. پس اجتماع نقیضین باید در ذهن
وجود داشته باشد
[2]و چون در ذهن وجود دارد در ذهن می تواند حكم به امتناع آن
بشود و الاّ در خارج كه وجود ندارد
[3].
مجموعه آثار شهید مطهری . ج9، ص: 238
مجموعه آثار شهید مطهری . ج9، ص: 239
[1] . - خوب، این با آن دو تا خیلی فرق دارد.
استاد: فرق دارد، بله، این مثال با آن مثال خیلی فرق دارد.
[2] فعلا اشكال نشود كه این مسأله چگونه می شود و حال آنكه اجتماع نقیضین در ذهن هم محال است. این اشكال
باشد تا در «جواب اشكالات» كه در آینده می گوییم توضیح بدهیم.
[3] . - اینكه اجتماع نقیضین محال است یك حكم ایجابی است و یا در واقع بر می گردد به یك حكم سلبی؟
استاد: البته این یك حرفی است. باید ببینیم آیا می تواند به حكم سلبی برگردد یا نه.
- چون اجتماع نقیضین محال است یعنی ممكن نیست، یعنی اجتماع نقیضین اصلا وجود ندارد و قضیه ی سالبه ی
به انتفاء موضوع است.
استاد: می دانم كه اجتماع نقیضین وجود ندارد، ولی بالاخره ممكن نیست یعنی محال
است.
- این محال بودن آیا در واقع یك بیان دیگری نیست از یك حكم سلبی؟ آیا در واقع ما داریم یك حكم ایجابی
را صورت می دهیم مثل همان «بحر من زیبق بارد بالطبع» یا این محالی كه می گوییم در واقع یك حكم سلبی است؟ آن وقت این هم از این جهت درست است كه سالبه ی به انتفاء موضوع است.
استاد: البته این حرف شما همین است كه الآن مطرح شد و من جواب دادم، گفتم كه حتی
در قضایای سالبه هم ما باز احتیاج داریم به موضوع. نه فقط در قضایای موجبه، بلكه
حتی در قضایای سالبه ی غیر بتّیه احتیاج به موضوع داریم.
- این قضیه ی حقیقیه را لابد از این جهت گفته اند حقیقیه كه به حقیقت شی ء یعنی به ماهیت شی ء كار دارد.
استاد: بله، سر و كارش با ماهیت است برخلاف خارجیه كه سر و كارش با عین وجود و با
خارج است.
- یعنی حقیقت به اصطلاحی كه در اینجا می گوییم در برابر واقعیت است.
استاد: نه، این حقیقت كه شما می گویید، «باید» ها در مقابل «هست» هاست. در
اینجا «باید» مقصود نیست. «حقیقت» در اینجا یعنی ماهیت، یعنی ذات. اصطلاح
قدماست.