آن كه قائل به اصالت ماهیت است می گوید همان حیثیتی كه شما درك
می كنید و می گویید خط كمیت متصل قارّ یك بعدی است، عین عینیت خارجی
است و این «هستی» و «هست» از آن انتزاع شده است، یعنی «هستی» جز یك امر
منتزع از چیز دیگر، خودش چیزی نیست.
در مقام مثال مثل «ابوّت» است كه یك امر عینی وجود دارد و آن این است كه
مردی عملا منشأ می شود كه نطفه ای كه از او به وجود آمده است و به او وابستگی
دارد از وجود او حركت كرده و در رحم زنی قرار گیرد و بعد با تركیب شدن با
تخمك او بچه ای به وجود آید. این امر عینی است یعنی به وجود آمدن این نطفه یك
امری است عینی، حركت كردن نطفه امری است عینی، مباشرت كردن این دو
موجود امری است عینی. بعد، از مجموع اینها یعنی از به وجود آمدن یك انسان از
نطفه ی یك انسان مذكّر یك مفهومی و یك اضافه ای انتزاع می كنید و اسمش را
می گذارید «پدری» . شما الآن می گویید من پدر این شخص هستم، ولی اگر شما را
در لابراتوار ببرند می توانند «پدری» را پیدا كنند؟ مسلّم است كه اگر تمام زیست
شناسان بخواهند این پدری را پیدا كنند نمی توانند. «پدری» یك مفهومی است كه از
یك جریان عینی دیگر انتزاع شده است. آیا وجود نطفه در تخمدان معنایش پدری
است؟ نه. آیا عمل مباشرت معنایش پدری است؟ نه. آیا چیز دیگری به او اضافه
می شود كه پدری به وجود می آید؟ نه. بلكه از مجموع اینها- وقتی كه این بچه به
وجود آمد- مفهوم پدری انتزاع می شود؛ یعنی پدری یك مفهوم انتزاعی است.
حالا در اینجا هم وقتی امر دایر شد میان ایندو كه ما باید یكی از ایندو را
انتزاعی و اعتباری بدانیم (كه در اینجا انتزاعی و اعتباری به یك معنی است) و
دیگری را عینی، اگر قائل به اصالت ماهیت بشویم باید بگوییم این مفهوم هستی
یك مفهومی است كه ذهن از اشیاء انتزاع كرده است؛ عینیت خارجی مال همان
حیثیتی است كه مثلا در مورد انسان می گویید «جوهر جسمانی نامی متحرك
مجموعه آثار شهید مطهری . ج9، ص: 70
بالاراده ی ناطق» . این است آنچه عین عینیت خارجی است. عینیت خارجی یعنی
همین. پس این كلمه ی هستی است كه از «این» انتزاع شده است
[1].
[1] . - آن وقت اصالت ماهیتی ها درباره ی تشخصات چه می گویند؟
استاد: نكته خوبی است. اتفاقا مسأله ی تشخصات یكی از آن مسائلی است كه بنا بر اصالت
ماهیت اشكال پیدا می كند و جواب ندارد. فارابی یك حرفی زده است كه شاید آن
كسانی كه می گویند فارابی اصالت وجودی است به اعتبار همین حرف او گفته اند. او
قائل شده است كه ملاك تشخص وجود است. این برقی است كه در كلمات فارابی زده
است كه در باب تشخص یك نظری گفته است كه جز با فكر اصالت وجود با فكر
دیگری جور در نمی آید. به همین جهت است كه گفته اند فارابی اصالت وجودی است.
ولی همین بوعلی كه بیش از فارابی اشاره به اصالت وجود دارد در باب تشخص نگفته
است كه ملاك تشخص وجود است. یك علتش این است كه این مسأله برای آنها به این
شكل مطرح نبوده است.