تمام صفاتی كه بر ماهیّت حمل می شود ولو از لوازم ذات ماهیّت باشد، عارض بر
ذات است. مثلاً اگر برای مثلّث لازم لاینفكّی داشته باشیم باز هم خود مثلّث چیزی
است و این لازم لاینفك چیز دیگری كه برای خودش شیئیت دیگری دارد. مثلاً لازم
لاینفكّ مثلّث این است كه مجموع زوایای آن برابر با دو قائمه باشد، اما علیرغم اینكه
این خصوصیّت هیچگاه از مثلّث جدا شدنی نیست ولی ماهیّت مثلّث دو قائمه بودن
نیست؛ مثلاً اگر در جایی سه زاویه داشته باشیم كه مجموعا 180 درجه باشد لازم
نیست كه آنجا حتماً مثلّث داشته باشیم.
وجود هم همین طور است. مثلّث چه در ذهن و چه در خارج حتماً همیشه با وجود
است ولی وجود داخل در ذات مثلّث نیست. و همین طور است وحدت یا كثرت و. . . پس این است كه می گویند: «الماهیّة لیست من حیث هی الاّ هی» . شیخ می گوید این
تعبیر را به این عبارت نگویید كه: «الماهیّة من حیث هی لیست الاّ هی» بلكه همیشه
«لیس» را بر «حیث» مقدّم بدارید و نه بالعكس.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج7، ص: 266
صدرالمتألّهین مطلبی گفته كه ظاهرا این نكته را قبل از او كسی نگفته است.
می گوید حمل بر دو قسم است.
قضیّه ی حملیّه جایی است كه رابطه ی «است» بین دو چیز برقرار می كنیم. ملاّصدرا
نگفته قضیه ی حملیه بر دو قسم است، بلكه می گوید اساساً خود حمل بر دو قسم است.
البته برای قضیه ی حملیه تقسیماتی است: شخصیه، جزئیه، كلیه (به اعتبار موضوع) ؛
سالبه، موجبه (به اعتبار ایجاب و سلب رابطه) . می گوید یك تقسیم هم هست به اعتبار
خود حمل: حمل اوّلی ذاتی و حمل شایع صناعی.
حمل اوّلی ذاتی: در این حمل اگر به فرض محال ماهیّت از وجود جدا هم بشود باز
این حمل در آن صادق است. وقتی می گوییم: «الف» ماهو؟ یعنی اوّل ببینیم خودش
چیست، بعد حكمی بدهیم كه آن چگونه چیزی است. مثلاً انسان عالم است، كاتب
است، میرنده است، ولی هیچكدام از اینها جزء چیستی او نیست. اوّل باید ببینیم
انسان چیست تا بعد بگوییم آن چیز میرنده است، عالم است یا نیست. حمل شایع
صناعی در مرتبه ی بعد از حمل اوّلی پیش می آید.
مثال: اگر بگوییم «مثلّث شكلی است كه مجموع زوایای آن مساوی دو قائمه
است» این، بیان چیستی مثلّث نیست، این همان حمل شایع صناعی است؛ باید گفت
مثلّث سطحی است محدود به سه ضلع.
اكثر چیزهایی كه به حمل اوّلی ذاتی درست است به حمل شایع صناعی هم
درست است [ولی در پاره ای موارد شی ء به حمل شایع صناعی حكمی دارد مغایر با
آنچه كه در حمل اوّلی گفته می شود. ] مثال: مفهوم را تقسیم می كنند به جزئی و كلی.
جزئی را تعریف می كنند به: «الجزئیّ هو المفهوم الممتنع صدقه علی كثیرین» ، اما این
با حمل شایع صناعی درست نیست زیرا مفهوم جزئی خودش یكی از كلّیّات عالم
است و بر افراد كثیر صدق می كند: «الجزئیّ بالحمل الأوّلیّ جزئیّ» ولی «الجزئیّ
بالحمل الشایع الصناعی كلیّ» .
مجموعه آثار شهید مطهری . ج7، ص: 267