نظریه ی سوم این است که ذات و صفات وحدت دارند، ذات و صفات عینیت
دارند، یعنی ذات واجب الوجود حقیقتاً و بدون هیچ گونه شائبه ی مجازی مصداق علم
هم واقعاً هست؛ یعنی ذاتش حقیقت علم است و در همان حال حقیقت قدرت است
و در همان حال حقیقت حیات است. علم و قدرت و حیات اموری هستند که حتی
در ممکنات هم به یک معنا کثرت ندارند و اگر هم فرضاً بتوانیم کثرتی برای آنها در
ممکنات فرض کنیم هیچ مانعی ندارد که در مرتبه ی ذات واجب الوجود همه یک
حقیقت داشته باشند، یعنی آن حقیقت در آن واحد، هم حقیقت علم است، هم
حقیقت حیات است، هم حقیقت قدرت است، هم حقیقت اراده است، هم حقیقت
سمع است و هم حقیقت بصر. یک ذات در آن واحد عین همه ی حقایق است. این یکی
از آن مسائل خیلی عالی و خوب فلسفه است که باید با حساب و دقیق در آن وارد
شد تا کم کم حل بشود.
پس در اینجا سه نظریه داشتیم: نظر اشاعره، نظر منسوب به معتزله [و نظر
حکما. ] در مورد نظر معتزله، اکنون که آثار بیشتری از آنها منتشر شده معلوم می شود
که حرف معتزله تقریباً به نظریه سوم بر می گردد. ولی آنچه که در کتابهای ما در باره
معتزله هست و نقل می کنند همان نظریه دوم است. من حالا صد درصد نمی گویم
عقیده ی معتزله کدامیک از اینهاست.