موجود مکتفی در اصطلاح این فلاسفه عبارت است از موجودی که فاقد کمالی
است ولی امکان رسیدن به آن کمال هم در او هست، اما در رسیدنش به این کمالِ
ممکن نیازمند به علل خارج از وجود خود نیست، همان علل درونی که در خود
دارد کافی است برای اینکه او را از قوه به فعلیت برساند. ولی موجود ناقص، علل
درونی اش کافی نیست و علل بیرونی باید داشته باشد. این فلاسفه که قائل به افلاک
و معتقد به نفوس فلکی بودند، اعتقاد داشتند که این نفوس فلکی نفوسی هستند که
دائماً در حال تکاملند، ولی آن کمالی را که ندارند و واجد می شوند، فقط از علل
درونی خود کسب می کنند نه از علل خارج از وجود خود. مقصود از علل درونی، آن
عللی است که به وجود آورنده ی آنهاست، مثلاً عالم عقول که نسبت به این نفوس
باطن هستند و اینها نسبت به آن عقول ظاهر. آن نفوس از همان باطن خودشان مدد
می گیرند نه از بیرون وجود خود.
آن نفوس فلکی، چون نفس هستند، کمال معقول و کمال معنوی پیدا می کنند،
ولی با انسان این فرق را دارند که انسان اگر بخواهد به کمالات خودش برسد از علل
بیرونی استفاده می کند. یک بچه وقتی بخواهد باسواد شود، نیازمند به معلم است،
نیازمند به مربی است، از نظر جسمی هم نیازمند به غذای خارجی است، نیازمند به
آب است، نیازمند به هواست، و مانند آن. پس این تفاوت میان نفس فلکی و نفس
انسانی هست که نفس فلکی، به عقیده ی اینها، از درون خودش استفاده می کند و نفس
انسانی از بیرون خود.