گفتیم که اول باید ببینیم این حکما «عنایت» را چگونه تعریف می کنند. شیخ
عنایت را چنین تعریف کرد که عالم بودن ذات حق به نظام احسن و مبدأ بودنش
برای نظام احسن و راضی بودنش به نظام احسن همان عنایت حق تعالی است. سه
عنصر را در مفهوم «عنایت» وارد کرده اند؛ و گفتیم که اصطلاح «عنایت» اصطلاح
خاصی است که فلاسفه آورده اند و درست هم روشن نیست که چرا اینها این
اصطلاح را انتخاب کرده اند، در صورتی که کلمه ی «حکمت» که خودشان هم گاهی
مجموعه آثار شهید مطهری . ج8، ص: 407
آن را در ردیف «عنایت» به کار می برند مناسبتر بود، زیرا هم مفهومش از نظر معنی
عرفی و لغوی روشنتر است و هم اینکه یک اصطلاح رایج در معارف اسلامی است.
درباره ی ذات حق گاهی می گوییم ذات حق علیم است، صفت علم را برایش
اثبات می کنیم. علم در مقابل جهل است، اینکه به چیزی از واقعیتها جاهل نباشد و
چیزی از او مخفی نباشد
(لا یَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقالُ ذَرَّةٍ فِی اَلسَّماواتِ وَ لا فِی اَلْأَرْضِ) [1]. این مناط علم است.
گاهی صفت صانع بودن یا خالق بودن یا علت بودن را برایش ذکر می کنیم،
می گوییم واجب تعالی مبدأ همه ی اشیاء است، خالق همه ی اشیاء است، فاعل همه ی
اشیاء است، صانع همه ی اشیاء است، به هر تعبیری که بخواهیم بیان کنیم.
گاهی صفت اراده برای خداوند ذکر می کنیم، یعنی می گوییم حق تعالی اشیاء را
به اراده ی خودش به وجود آورده است، اشیاء با مشیت حق به وجود آمده اند، در
مقابل اینکه اشیاء مثلاً از یک مبدأ بلا مشیّت صادر شوند.
اما وقتی عنایت یا حکمت را برای خداوند ذکر می کنیم، آیا صرف مفهوم علیم
بودن را می خواهیم بیان کنیم؟ نه، علیم بودن به همه چیز ولو آنکه بگوییم بکلّ شئ
علیم، کافی نیست برای اینکه مفهوم حکیم بودن صدق کند. آیا وقتی می گوییم
حکیم، صرف فاعل همه ی اشیاء بودن را می خواهیم بگوییم؟ نه. پس صرف عالم
بودن مناط حکیم بودن نیست و صرف فاعل بودن مناط حکیم بودن نیست، کما
اینکه صرف مرید بودن هم ملاک حکیم بودن نیست. پس حکیم بودن چیست؟
حکیم بودن ریشه ای در علم دارد و ریشه ای در فاعلیت و ریشه ای هم در اراده،
اما نه اینکه اگر مجموع اینها را روی یکدیگر بگذاریم حکمت بشود. نمی شود گفت
حکیم یعنی علیمِ فاعلِ مرید. ممکن است که برای ذاتی علیمِ مریدِ فاعل را فرض
کنیم ولی درعین حال حکیم بودن را برای او اثبات نکنیم. پس حکیم بودن چیست؟
این است که تعریف حکیم بودن کمی مشکل می شود. حالا باید جستجو کنیم و یک
تعریف رسایی برایش پیدا کنیم. این کار را فلاسفه آنچنانکه باید نکرده اند. پس اساساً دنبال لغت حکیم برویم و ببینیم که این لغت که حس می کنیم با علیم بودن و
فاعل بودن و مرید بودن قرابتی دارد ولی در عین حال هیچکدام نیست و مجموع
باید
مجموعه آثار شهید مطهری . ج8، ص: 408
اینها هم نیست، به چه معناست.
ما می خواهیم معنی کلمه ی «حکمت» را در لغت به دست بیاوریم، ببینیم در مورد
انسانها به چه انسانی «حکیم» می گویند؟ کلمه ی «حکیم» را در مورد انسانها به چه
معنا به کار می برند؟