اینجا یک مطلب را باید بگوییم که رابطه ی فصل با نوع یک رابطه است، و رابطه ی
فصل با جنس یک رابطه ی دیگر. رابطه ی عرض خاص با نوع و جنس یک رابطه است و
رابطه ی فصل رابطه ی دیگر. گفتیم که رابطه ی فصل با جنس این است که فصل تحقق بخش
جنس است، و رابطه ی عرض خاص با نوع و جنس و فصل این است که بعد از تحقق
مجموعه آثار شهید مطهری . ج8، ص: 230
آنها و در مرتبه ی بعد به آنها ملحق می شود. رابطه ی فصل با نوع این است که معنی آن را
معنی می کند. «معنی آن را معنی می کند» یعنی چه؟ یعنی فصل آن است که نه فقط به
نوع تحقق می بخشد، بلکه ماهیت نوع را تشکیل می دهد، جزء ماهیت نوع است.
پس وقتی فصل با نوع مقایسه شود، جزء ماهیت و معنی نوع است؛ و چون با جنس
مقایسه شود، تحقق بخش اوست.
ولی عرض خاص نه جزء ماهیت معروض خودش است و نه تحقق بخش آن،
بلکه ماهیت معروضش بدون آن تشکیل می شود و وجود آن معروض هم بدون آن
تحقق پیدا می کند. عرض در مرتبه ی بعد از ماهیت و وجود معروضش عارض آن
می شود.
چون رابطه ی فصل با نوع در مرحله ی ماهیت است، فصل تشکیل دهنده ی ماهیت و
معنی آن است. بدون فصل، معنی ماهیت حتی در ذهن هم قابل تصور نیست. ولی
رابطه ی فصل و جنس چنین نیست که بدون فصل نتوان ماهیت جنس را تصور نمود،
بلکه جنس بدون فصل تحقق ندارد. عرض خاص هم که مشخص است.
حالا می گوییم اگر دو واجب الوجود داشته باشیم که جنس مشترکشان «وجوب
وجود» باشد، باید مابه الامتیازهایی داشته باشند که آن مابه الامتیازها فصول ایندو
خواهند بود. رابطه ی جنس و فصل چیست؟ فصل رابطه اش تحصل دادن است نه
تشکیل دادن محض. شیخ می گوید این در جایی درست است که در خود آن معنا
وجود و تحقق عین ماهیت معنی نباشد. خود آن معنی، که ما آن را جنس فرض
کردیم، خود آن از نوع وجود و سنخ وجود است، یعنی همان وجوب وجود. آنوقت
اگر این بخواهد فصل داشته باشد، لازم می آید که چیزی که مقسّم است مقوّم واقع
شود. «إذ قُلِبَ المقسِّمُ مقوّماً»
[1] یعنی لازم می آید آن چیزی که شأنش تحقق بخشیدن جنس است، تشکیل دهنده ی ماهیت آن واقع شود.
بقیه ی مطلب برای روز بعد. عبارتهای آن طولانی و زیاد و این برهان خیلی
مشوش است. در روایات نیز همچو مطلبی به شکل دیگری آمده. بنابراین باید این
را آن جوری که حکماً گفته اند خوب توضیح بدهیم تا بعد ببینیم آنچه را که در
روایات آمده چگونه می توانیم معنی کنیم.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج8، ص: 231
سؤال:
آیا این بحثی که در پیرامون فصل کردیم، این معنی را نمی دهد که
صورت هم در اشیاء یک واقعیت اصیلی است؟
استاد: چرا، صورت در مقابل ماده همین جور هم هست؛ یعنی نسبت صورت به
ماده همان نسبت فصل است به جنس. همان طور که فصل حقیقت بخش وتحقق بخش و تحصل بخش جنس است، صورت هم تحصل بخش ماده است، در نزد
آنهایی که قائل به ماده هستند.
سؤال:
در اینجا که می گوییم واجب الوجود [برای تمایز از دیگری ] فصل
داشته باشد، از وجوب وجود خارج می شود، چون تحققش اصلاً به وجوب
وجود است.
استاد: بله، همین است.
سؤال:
این بیان هگل چگونه است؟
استاد: حالا آن حرف دیگری است که هگل می گوید. او می گوید وقتی که شما
یک چیزی را نفی می کنید، قهراً مستلزم این است که یک چیز دیگری را اثبات کنید،
و الاّ نمی شود که همه چیز در آن نفی شود. این در بعضی موارد درست است و در
بعضی موارد درست نیست، زیرا ما دوجور سالبه داریم، دوجور سلب داریم: یکی
سلب به انتفاء موضوع، و دیگری سلب با اثبات موضوع. در مواردی که سلب به
انتفاء موضوع باشد، فقط سلب صورت می گیرد و به هیچ وجه مستلزم یک ایجابی
نیست، اما در موردی که موضوعی را اول محقق فرض کردیم و بعد چیزی را از او
سلب می کنیم، قهراً یک امر اثباتی هست که چیزی از آن موضوع سلب می کنیم.
پس وقتی چیزی را از آن موضوع نفی کردیم، قهراً یک چیز دیگری را- اگرچه بیان
نکرده ایم- اثبات نموده ایم. مثلاً اگر شما در یک جا بگویید که این سفید نیست،
بالاخره سبز است یا سرخ است، یا رنگ دیگری است.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج8، ص: 232
سؤال:
در جلسات پیش بحثی را درباره ی ملاک کثرت فرمودید و اموری
مادی مانند أین و وضع را ملاک کثرت بیان کردید. در مجردات چگونه
است اگر وحدت نوعی و جنسی داشته باشند؟
استاد: اصلاً در آنجا کثرت نیست.
-
در ارواح هم کثرت نیست؟
استاد: نه، کثرت در آنجا نیست. ارواحی که مقصود از آنها ارواح مجرده و عقول
مجرده است که در مقابل این دنیا هستند، اختلاف آنها اختلاف نوعی است نه
اختلاف فردی، یعنی اختلاف ذاتی است؛ یعنی هر عقل مجردی به حسب نوع با
عقل مجرد دیگر متباین است. در آنجا چنین نیست که ما دو عقل مجرد از یک نوع
داشته باشیم. اما ارواح انسانها، یعنی اینها که در قوس صعود به اصطلاح قرار
گرفته اند، آنها تشخص خودشان را از همان ماده ای که به وجود آمده اند کسب
کرده اند.
-
آیا می توانیم بگوییم که عقول در دومرتبه ی مساوی نیستند؟
استاد: معنایش همین است. وقتی از یک نوع نیستند یعنی در یک درجه نیستند.
-
یعنی اختلاف انواعشان به اختلاف مراتبشان است؟
استاد: بله، اختلاف انواع همان اختلاف مراتب می شود. البته در آنجا اشراقیون
قائل به اختلاف انواع بر وحدت مرتبه هستند، که آنها را «عقول متکافئه» یا «عقول
عرضیه» می گویند. معنایش این است که اینها از نظر مرتبه اختلاف ندارند، ولی
نوعیتشان مختلف است. اما مشّائین قائل به عقول عرضیه نیستند، یعنی معتقدند که
هرجا اختلاف نوعی باشد اختلاف مرتبه است.
[1] . [شرح منظومه، المقصدالاول، الفریدةالاولی، غرر فی احکام سلبیة للوجود. ]