واجب تعالی را که وجود مجرد است و وجود بشرط لا است با آن موجود مطلق
که لا بشرط است، اشتباه نکنید. اصلاً محال است که موجود مطلق با مطلق بودنش
بتواند در خارج وجود پیدا کند. اگر بخواهد در خارج وجود پیدا کند یکی از مقیدها
خواهد بود. حالا فرض می کنیم که چنین شود و این محال در خارج تحقق پیدا کند؛
این موجود لا بشرط است نه موجود مجرد بشرط السلب، در حالی که ما گفتیم
بشرط لا است نه لابشرط؛ یعنی واجب تعالی موجودی است به شرط عدم زیادت
ترکیب، بشرط لا، در حالی که این دیگر موجودی است لابشرط از زیادت و [عدم
زیادت؛ ] و این دو موجود با یکدیگر فرق دارند. [آنگاه شیخ می گوید] : «فلهذا
ما
[1]کان الکلی یحمل علی کل شی ء. . . » کلی چون مطلق است بر هر چیزی حمل می شود. اما آن وجودی که بشرط لا است بر آن موردی که آن زیادت را دارد حمل
نمی شود. مثلاً انسان مطلق، هم بر انسان عالم حمل می شود و هم بر انسان غیرعالم.
اما انسان بشرط لا از علم، بر انسان جاهل حمل می شود ولی بر انسان عالم حمل
نمی شود؛ و هر چیزی غیر از خودش همان زیادتی است [که بشرط لا بر آن صدق
نمی کند. ]
یکی از فروعی که از ماهیت نداشتن واجب الوجود به دست می آید این است که
لا جنس له، زیرا جنس همان مقول در جواب ما هو است، همان ماهیت است، و از
یک نظر بعض شئ هم هست، چون حقیقت شئ مرکب از جنس و فصل است، نیمی
از آن جنس و نیمی دیگر فصل است، در حالی که واجب الوجود مرکب نیست.
این، برهان علیحده ای است. همین قدر که ثابت کردیم واجب الوجود مرکب
نیست، از همان راه هم ثابت می کنیم که جنس نیست.
آن جنس یا واجب الوجود است یا نه، اگر واجب الوجود باشد احتیاجی به فصل
ندارد، در حالی که چنین امری محال است. یا آن جنس واجب الوجود نیست، پس
واجب الوجود جنس ندارد.
[1] «ما» در این مواردخیلی وقتها به معنای «ما» ی زائده است؛ و می تواند به معنی «آنچه» باشد؛ می توانیم در اینجا به معنی «آنچه» هم بگوییم که جمله چنین می شود: از این جهت آن چیزی است که چنین است. اگر زائده بگیریم به این نحو است که اگر آن را برداریم باز هم معنی درست است. به هر حال «ما» ی نافیه نیست.
[2] . در بعضی نسخه ها «بواجب الوجود» است که غلط است.