مستشکل می آید اشکال می کند که چگونه شما می گویید واجب الوجود جوهر
نیست و حال آنکه حد «جوهر» بر او صدق می کند. این حد صدق می کند، حالا شما
می خواهید اسم «جوهر» را بیاورید یا نیاورید. یک وقت هست که شما می خواهید
کلمه ی «جوهر» و «لفظ «جوهر» را بر او اطلاق نکنید، که این یک امر قراردادی است؛
مثل آنچه که محدثین یا غیر محدثین ما معتقدند که اسماءاللّه توقیفی است؛ یعنی ما
از اسماء الهی آن اسم را می توانیم بر خداوند اطلاق کنیم که از شرع رسیده باشد یا
مجموعه آثار شهید مطهری . ج8، ص: 191
در سنت معتبر آمده باشد. اگر در قرآن و سنت معتبر نیامده باشد، به صرف اینکه
عقل ما تشخیص می دهد که این از اسماء حُسنای پروردگار است و از صفات کمالیه
است، نمی توانیم اطلاق کنیم، چون ممکن است که ما اشتباه کنیم. مستشکل هم
می گوید یک وقت هست که شما اسم «جوهر» را از باب یک امر شرعی نمی خواهید
اطلاق کنید تا آن عدد شرعی را ملاحظه کرده باشید؛ این یک مسأله علیحده ای
است. ولی حالا اگر ما باشیم و برهان، آیا واقعاً نمی شود بر واجب الوجود «جوهر»
اطلاق کرد؟ چرا، می شود. مگر در تعریف «جوهر» نمی گویید: «هوالموجود لا فی
موضوع» ؟ جوهر چیزی است که موجود است، ولی نه موجودی که وجودش حالّ
در شئ دیگر است. در واقع دَوَران امر بین نفی و اثبات جوهر و عرض است. موجود
یا وجودش وجود ناعتی است، وجودی است در شئ دیگر، یا وجودی است که در
شئ دیگر نیست. حق تعالی یا وجودش در شئ دیگر است، پس عرض است، که
می دانیم البته چنین نیست؛ یا وجودش در شئ دیگر نیست، پس جوهر است. وقتی
که هوالموجود لا فی موضوع است، چرا ما «جوهر» را اطلاق نکنیم؟ مگر در حد
«جوهر» نیست؟