بر این بیان ایرادهایی گرفته اند، از جمله:
اولاً گفته اند که این تقسیم مستوفی نیست و همه ی اقسام را ذکر نکرده است. چطور؟ برای اینکه آن قسمی که علی سبیل الاستکمال است خودش بر دو قسم استمجموعه آثار شهید مطهری . ج8، ص: 63
که ارسطو فقط یک قسمش را ذکر کرده است. آن قسمی که علی سبیل الاستحاله بود بدین صورت بود که چیزی از متکوّنٌ منه
زایل شود و چیز دیگر بر آن عارض گردد، مثل یصیرالماء هواءً. ولی گفتیم که در
استکمال، چیزی زایل نمی شود که این خود بر دو قسم است: گاهی علی سبیل الدفع
است و گاهی علی سبیل الحرکة. بنابراین همیشه یک جور نیست. ارسطو وقتی
علی سبیل الاستکمال را بیان می کند همان صورت حرکت را بیان می کند، یعنی
صورتی که شئ متکوّنٌ منه تدریجاً به شئ کائن تبدیل می شود. پس او استکمال
تدریجی را بیان کرده است، یعنی استکمالی که از طریق حرکت است ولو اینکه این
حرکت در اعراض رخ دهد. یصیرالصبی رجلاً تدریجاً، یستکمل برجولیة تدریجاً
ای آناً فآناً. به عقیده ی ارسطو و شیخ جوهر به هر حال ثابت است؛ تغییرات کمّی و
کیفی که در صبی پیدا شد، در نهایت امر اسمش رجولیت می شود. صبی جوهری
است که در او یک سلسله تغییرات کمّی و کیفی پیدا می شود و رجل می گردد. این
تغییرات همه تدریجی و علی سبیل الحرکة است. ما یک سلسله تغییرات دفعی هم داریم که استکمال هست ولی تغییر تدریجی
نیست، بلکه تغییر دفعی است، مثل کون العالِم من الجاهل، تبدیل شدن جاهل به
عالم. در اینجا حرکتی در کار نیست که تدریجاً جاهل خود به خود تبدیل به عالم
شود، همان طور که صبی رجل می شد. [ممکن است ] که مثلاً در یک وقت در اثر
تعلم یا تفکر شخص عالم شود. بنابراین بیان ارسطو شامل استکمالات دفعی نیست. علاوه بر این، استکمالات
تدریجی هم که ارسطو آن را بیان کرده خود بر دو قسم است که بیان ارسطو فقط
شامل یک قسم آن است و قسم دیگر را شامل نمی شود. پس این یک ایراد که بر
حرف ارسطو وارد شده که ارسطو استیفای اقسام را نکرده است. - در استکمال دفعی ماده ای نیست که استکمال شود.
استاد: دفعی و غیر دفعی فرق نمی کند. - اینکه شما می فرمایید جاهل عالم می شود، در اینجا ماده ای نیست کهمجموعه آثار شهید مطهری . ج8، ص: 64
استکمال صورت گیرد. اگر ماده باشد حرکت هم حتماً در آن هست.
استاد: نه، ارسطو و بوعلی و امثال اینها تبدیل آب به هوا و مانند این را هم دفعی
می دانند. به عقیده ی اینها در این مورد آناً صورت مائیّت زایل می شود و صورت
هوائیّت حادث می شود. اینها قائل به کون و فساد هستند؛ فقط در باب بعضی از
اعراض قائل به حرکت هستند، ولی تغییرات جوهری را دفعی می دانند که از طریق
کون و فساد صورت می گیرد.
ثانیاً؛ از بیان ارسطو پیداست که هرجا «کون شی ء من شی ء» بود ولی با زوال
صورتی و کسب صورت دیگر همراه نبود، این استکمال است؛ یعنی ما از بیان
ارسطو این جور می فهمیم که تغییر دوگونه بیشتر نیست: یا استحاله است و استکمال
نیست و یا استکمال است و استحاله نیست. گفتیم که استحاله یعنی زوال صورتی و
بروز صورتی دیگر. معلوم است که اگر چیزی زایل شود و چیز دیگری پیدا شود این
استکمال نیست، زیرا استکمال آن است که شئ آنچه را که داشته است داشته باشد
مع شئ زائد. ولی اینجا چیزی از او گرفته می شود و چیز دیگر داده می شود. پس
آنجا که استحاله است استکمال نیست و آنجا که استکمال است قهراً دیگر
استحاله ای نیست. ایراد گرفته می شود که ممکن است موردی باشد که نه استحاله
باشد و نه استکمال؛ یعنی تبدلی باشد که در عین اینکه چیزی از متکوّن منه زایل
نشده [و] کمالی هم برایش پیدانشده است، در عین حال «کون شی ء من شی ء» هم
باشد. مثل مواردی که جهل مرکّب برای شخص پیدا می شود. اگر انسان به جهل بسیط
نسبت به چیزی جاهل باشد، روشن است که چیزی را نمی داند و می داند که
نمی داند، فاقد کمالی است و خودش هم می داند. اگر این شخص بعد علم پیدا کند و
اعتقاد جازم پیدا کند که مثلاً مطلب از این قرار است ولی این قطعش خطا و اشتباه
باشد [دچار جهل مرکب شده است. ] هیأت قدیم را در نظر بگیرید. یک دانش آموز
ابتدائی نمی دانست که وضع آسمانها چگونه است؛ بعد می آمد و تحصیل علم هیأت
می کرد و در این علم به او می آموختند که طبقات زمین و طبقات هوا چگونه است،
قسمت اعظم خاک را آب احاطه کرده و در آنجا هیچ خاکی وجود ندارد. محیط برمجموعه آثار شهید مطهری . ج8، ص: 65
خشکی هواست و بر هوا قشر دیگری محیط است که آن قشر ناری است. بر قشر
ناری نیز کره ی فلک احاطه پیدا کرده و این کره از جنس مواد این زمین نیست، نه آب
است نه خاک نه آتش و نه هوا، اصلاً شباهتی با اینها ندارد، او یک ماده ی جداگانه
دارد، آن جسمی است که بر همه ی اینها محیط است. بر آن فلک نیز فلک دیگری
احاطه دارد و بر آن نیز فلک دیگر تا به نُه فلک می رسد. این افلاک مانند پوست پیاز
بر یکدیگر احاطه پیدا کرده اند. آن دانشجو اینها را می آموخت و با اعتقاد راسخ به
آن علم پیدا می کرد. اینجا «کون شی ء من شی ء» هست، یعنی کون العالم من الجاهل. قبلاً جاهل بوده و حالا عالم شده. اما این علمش در عین اینکه علم است به این معنا
که قطع و جزم است و شکی در آن ندارد، در عین حال جهل مرکّب است. این اعتقاد،
دانستن نیست، یک سلسله خطاهایی است که در ذهنش آمده و اشتباهاتی است که
برای او پیدا شده است. نمی توانیم بگوییم «کون شی ء من شی ء» نیست. اگر نباشد
باید حالش هیچ فرقی نکند، در حالی که فرق کرده و از نظر خودش عالم کاملی شده
است. می شود گفت که مثلاً بطلمیوس عالم نبوده؟ عالم بوده، در عین حال ما
نمی توانیم علمی را که صد در صد خطا بوده کمال بدانیم. بنابراین ارسطو این قسم را
ذکر نکرده و فقط یک قسم را ذکر کرده است.
ایراد دیگری که بر بیان ارسطو در اینجا هست این است که او در باب استحاله
چنین گفت که موردی که علی سبیل الاستکمال نیست حتماً علی سبیل الاستحاله
است، یعنی حتماً زوال یک شئ و عروض شئ دیگر می باشد، در حالی که ما یک
قسم دیگر داریم که نه می توانیم بگوییم علی سبیل الاستکمال است و نه علی
سبیل الاستحاله؛ آن شقّ دیگری است و داخل در هیچیک از این دو مورد نیست و
در عین حال «کون شی ء من شی ء» است. گفتیم که استحاله وقتی است که عنصری به عنصر دیگر که در عرض آن است
تبدیل شود یعنی صورت عنصر اول زایل و صورت عنصر دوم پیدا شود. شاید در
باب مرکبات هم بگویند که وقتی مرکبی تبدیل به مرکب دیگری که در عرض آن
است می شود، صورت مرکب اول زایل و صورت مرکب دوم پیدا می شود. اما مطلب
دیگری هم در طبیعیات قدیم است که از ترکیب عناصر ابتدائی، مرکبات حاصلمجموعه آثار شهید مطهری . ج8، ص: 66
می شوند. حال، وقتی که مرکبی از ترکیب عناصر پیدا می شود چه حالتی رخ
می دهد؟ آیا استحاله است؟ استکمال است؟ و یا شق سومی؟ فرض کنید که به همان
حساب قدما آب و خاک و هوا و آتش در یک جا جمع شوند و طلا درست شود،
آهن درست شود، ماده ی گیاهی درست شود. این مرکبی که ما الآن داریم، مثلاً درختی
که الآن داریم از عناصر مختلفی تشکیل شده، عناصر مختلفی ترکیب شده اند تا این
درخت به وجود آمده است. سؤال این است که این عناصر الآن در چه حالی هستند؟
آیا در عین حفظ صورت خود صورت جدیدی را پذیرفته اند؟ آیا صورتِ فوق
صورت به خود گرفته اند؟ آیا در این درخت، هم صورت آبی و صورت هوائی و
صورت آتشی و صورت خاکی وجود دارد و هم یک صورت درخت که همان نفس
نامیه ی درخت است بر این صورتها عارض شده است و آن صورتها به حال خود باقی
هستند؟
[یک فرض این است که صورت آن عناصر باقی است. ]
فرض دیگر این است که در هنگام ترکیب، آن صورتها زایل می شوند و الآن
دیگر نه آبی وجود دارد، نه خاکی، نه آتشی و نه هوایی؛ صورتهای عنصری و
طبیعتهای عنصری زایل شده و صورت مرکب به جای آنها نشسته است. بنا بر فرض
دوم ماده ی عناصر در بدن ما وجود دارد نه خود عناصر. خودِ عناصر، یعنی صورت و
طبیعت عناصر و آنکه منشأ اثر در عناصر است، زایل شده و به جای آن یک صورت
جدید آمده است. کدامیک از این دو نظریه [صحیح ] است؟
قدر مسلم این است که می گویند [بر اثر این ترکیب ] «مزاج» پیدا می شود. در
حصول مزاج کسی تردید ندارد. مزاج یعنی چه؟ یعنی وقتی عناصر با یکدیگر
ترکیب می شوند، در یکدیگر تأثیر می کنند و از همدیگر متأثر می شوند، این مقداری
از اثر خودش را به او می دهد و او مقداری از اثر خودش را به این می دهد، در نتیجه
نوعی تعادل و توسط برقرار می شود. فلان عنصر دارای طبیعت حارّ است، عنصر
دیگر طبیعت بارد دارد. در هنگام ترکیب، عنصر بارد از برودت خودش به او
می دهد و او را متبرد می کند و حار هم بارد را متسخّن می کند. در نتیجه مثل دو آب
گرم و سردی که چون به همدیگر برسند این از حرارتش به او می دهد و آن از
برودتش به این می دهد و آب ولرم به وجود می آید، عناصر نیز وقتی با یکدیگر
ترکیب شوند یک مزاج متوسط به وجود می آید. اصلاً مزاج به معنای کیفیت متوسطِمجموعه آثار شهید مطهری . ج8، ص: 67
حاصل از ترکیب عناصر با یکدیگر است. ولی سخن در این است که آنجا که این
مزاج و کیفیت متوسط به وجود می آید، آیا عناصر صورت خودشان را از دست
می دهند یا حفظ می کنند؟ کدامیک؟
اتفاقاً این از مسائلی است که میان بوعلی و ملاصدرا هم اختلاف است. بوعلی
معتقد است که عناصر صورت اولی خودشان را از دست نمی دهند (در اینجا هم بدان
اشاره می کند) می گوید دلیل مطلب این است که بعد از اینکه ترکیب از بین رفت
می بینیم که عناصر به حالت اولیه برمی گردند. اگر همین درخت را ببُرند کم کم تفاسد
پیدا می شود، هوا برمی گردد و هوا می شود، آب برمی گردد و آب می شود، آتش و
خاک هم برمی گردند و آتش و خاک می شوند، هر کدام سر جای خودشان
برمی گردند. به همین جهت است که مجموع مواد عالم هیچ وقت کم و زیاد نمی شود. برای اینکه مثلاً مقداری از خاک اکنون به مرکباتی که در عالم هستند تبدیل شده،
وقتی که آن مرکبات از بین بروند دوباره این خاک به جای خود برمی گردد. هوا و
آب و آتش نیز چنین است. اما ملاصدرا معتقد است که با آمدن مرکب، صورت
عناصر از بین می رود. ولی این فرض شیخ روی نظر خودش است که ارسطو هم
ظاهراً چنین نظری داشته است. پس [ببینیم این ترکیبی که در آن، صورت عناصر باقی است ] استحاله است یا
استکمال؟ اینجا که عناصر ترکیب می شوند و از ترکیب آنها یک مرکب به وجود
می آید استکمال صورت نگرفته است، زیرا یک چیز نیست که مستکمل شده باشد،
چند چیز آمده اند و جمع شده اند و از مجموع آنها یک چیز به وجود آمده است، نه
اینکه یک شئ موجود کمالی پیدا کرده باشد. استحاله هم نیست، زیرا اگر بگوییم
استحاله است، باید قائل شویم که صور عناصر زایل شده است، ولی گفتیم که بوعلی
عقیده دارد که در این ترکیبات صور عناصر زایل نمی شود. بنابراین تقسیم ارسطو از
«کون شی ء من شی ء» شامل «کون المرکب من العناصر» نشده است. این هم باز ایراد
دیگری است که بر بیان ارسطو گرفته شده است. معلوم می شود که این ایرادها را قبلاً
دیگران بر ارسطو گرفته اند که بوعلی آنها را نقل می کند و به این ایرادها جواب
می دهد.
رابعاً، این ایراد نیز مطرح است که ارسطو آمده و در باب علت مادی تعبیر
«کون شی ء من شی ء» را آورده است؛ کلمه ی «ماده» یا «موضوع» را نیاورده، بلکه
تعبیر «کون شئ من شئ» را آورده که تعبیر ناقصی است. این تعبیر در جایی
درست است که ما شیئی داشته باشیم با یک اسم خاص که از آن شئ دیگری با
اسم دیگری پیدا شود؛ با یک تغییر حالتی شئ دیگر با اسم دیگر پیدا شود. ولی
ما مواردی داریم که اساساً «کون شی ء من شی ء» نیست و در عین حال مسأله ی
علیت مادی در آنجا صادق است؛ یعنی ماده صورتی را قبول کرده، اما «کون
شی ء من شی ء» نیست، چون معنای این تعبیر، کون شی ء من شی ء اخر است و
این تعبیر در جایی درست و صادق است که آن شی ء اول نامی داشته باشد که با
پیدایش شئ دوم نامش زایل گردد، مثل «کون الرجل من الصبی» . صبی بودن
صبی متقوم به این است که اصلاً رجل نباشد، بعد که صبی تبدیل به رجل
می شود، با اینکه گفتیم از حقیقت صبی چیزی زایل نمی شود ولی اسم صبی
عوض می شود. این مورد است که می گوییم «کون شی ء من شی ء» . اما در بعضی
موارد هست که حقیقت استکمال وجود دارد ولی اسم عوض نمی شود. مثلاً اگر
بجای «کون الرجل من الصبی» بگوییم «کون الرجل من الانسان» یا بگوییم
«کون الصبی من الانسان» ، معنایش این نیست که بعد از صبی شدن یا رجل شدن
انسانیتش زایل شده باشد. بنابراین تعبیر شما در اینجا ناقص است و شامل این
قسمت نمی شود.
این فصل در شکوکی است که لازمه ی حرفهای گذشته ی ماست. حرفهای گذشته ی
شیخ راجع به «کون شی ء من شی ء» بود.
شیخ می گوید ما این بیان را به محاذات با آنچه در تعلیم اول آمده بود اختیار
کردیم، و لهذا ایرادهایی که بر تعلیم اول وارد شده ممکن است بر ما هم وارد شود،
پس در مقام حل آنها برمی آییم:
[ممکن است گفته شود که معلم اول تقسیم را مستوفی ذکر نکرده ] زیرا آن را بر دو وجه
ذکر کرده و همه ی شقوق را بیان نکرده است. آن دو وجه همان استحاله و استکمال است؛
یعنی یکی این است که شیئی از شئ دیگری که ضد خودش است پیدا شود، که باید
صورت ضد زایل شود تا صورت ضد دیگر بیاید، زیرا در حالی که آن ضد هست این ضد
پیدا نمی شود. این را اصطلاحاً «استحاله» می گویند، «کون و فساد» هم گفته می شود. وجه دوم این است که استکمال باشد، و علاوه بر این که استکمال است باید
متکوّنٌ منه به سوی کائن حرکت کند، یعنی تغییر تدریجی باشد و به نحو حرکت.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج8، ص: 70
دو قسم بیشتر گفته نشده، ما غیر از اینها هم اقسامی داریم. قسم اول خود دو
قسم است: یا این است که از شئ اول چیزی زایل نشده و فقط استکمال صورت
گرفته است، یعنی جز این نیست که استعداد به فعلیت تبدیل شده؛ یا از اولی چیزی
زایل می شود [که همان استحاله است ] .
قسم اول باز دو قسم می شود: یا این است که هیچ فسادی رخ نمی دهد و جز
استعداد چیزی نیست و خروج به سوی فعل دفعی است و از طریق حرکت و سلوک
نیست؛ یا اینکه استکمال با حرکت متصل انجام می گیرد. پس استکمال هم دو قسم
است: یا استکمال دفعی است و یا تدریجی، و حال آنکه در کلمات ارسطو فقط
استکمال تدریجی آمده بود، زیرا تعبیر ارسطو چنین بود: کون الشئ المستکمل عن
المتحرک الیه. بنابراین کائن- در مقابل متکون منه- در استکمال دفعی، یعنی قسم اول از قسم
اول، مانند عالم شدن جاهل نسبت به فلان امر.
[کائن قسم دوم از قسم اول، یعنی استکمال تدریجی، خود به دو گونه است: یا مانند
رجل شدن صبی است که صبی علاوه بر استعداد رجولیت به سوی آن هم روان است؛ یا مانند رجل شدن منی است که فقط استعداد رجل شدن را دارد ولی از جهتمجموعه آثار شهید مطهری . ج8، ص: 71
سلوک لابشرط است. ]
عرض کردیم که استکمال نیز خود بر دو نوع است. شیخ می بیند که ارسطو یک
نوعش را گفته که همان استکمال تدریجی است و استکمال دفعی را نگفته است. گفتیم که استکمال تدریجی هم دو نوع است، که ارسطو فقط یک نوع این را هم
ذکر کرده است. در استکمال تدریجی یک وقت هست که شئ در حال سلوک است
و اصلاً آن متکون منه اسم است برای شئ در حالی که به سوی کمال می رود. ولی
گاهی در عین حال که متکون منه به سوی کائن سلوک می کند اما این سلوک لازمه ی
ذاتی متکون منه نیست. مثلاً یک وقت می گویید «کان من الصبی رجل» و یک وقت
می گویید «کان من المنی رجل» . در هر دو استکمال هست و هر دو هم استکمال
تدریجی است. ولی استکمال تدریجی در صبی با استکمال تدریجی در منی فرق
دارد. صبی اسم است از برای شئ در حال سلوک. صبی را از آن جهت «صبی»
می گویند که به معنی موجود در حال بزرگ شدن است. اما منی به عقیده ی اینها فی حد
ذاته موجودی جامد است نه یک موجود نامی. صبی فی حد ذاته یک موجود نامی
است که در حال بزرگ شدن است، ولی منی یک موجود جامدی است که اگر شرایط
خارجی اقتضا کند تبدیل به رجل می شود و الا خودش در حال سلوک نیست. این
قسم را هم ارسطو نگفته است.
ایراد دیگر:
گفتند که ارسطو دو قسم را گفته است: استحاله و استکمال، و حال آنکه قسم
سومی هم داریم که نه استحاله است و نه استکمال. «استحاله» زوال صورت اول ومجموعه آثار شهید مطهری . ج8، ص: 72
عروض صورت ثانی است و «استکمال» به آن است که متکون منه کمالی برای او
پیدا شود بدون اینکه چیزی از او زایل گردد. نوع سومی داریم که «کون شی ء من
شی ء» است و در عین حال نه زوال صورتی است و نه کمال، مثل همان جهل مرکب. پس منحصر به دو قسم نیست.
گفتیم که تکوّن عنصری از عنصر دیگر را «استحاله» می گویند و آنجا که مرکّبی
به سوی کمال رود [این امر را] «استکمال» می نامند، مثل رفتن صبی به سوی
رجولیت یا رفتن منی به سوی رجولیت؛ و گفتیم که نوع دیگری داریم که استحاله
است و نه استکمال و آن وقتی است که چند عنصر جمع می شوند و بر یکدیگر تأثیر
و تأثر می کنند و بعد مزاجی پیدا می شود، بعد از اینکه مزاج پیدا شد آمادگی برای
پیدایش یک صورت مرکب حاصل می گردد که این مرکب جزء هیچیک از دو قسم
ذکر شده نیست. استحاله نیست زیرا صور عناصر زایل نشده اند. استکمال نیست
زیرا یک شئ نیست که به سوی کمال رفته باشد؛ چند شئ جمع شده اند و در
یکدیگر اثر گذاشته اند و مزاجی پیدا شده و بعد آن صورت جدید عارض آن مزاج
گردیده است، که می شود کون شئ من مزاج، بدون اینکه استحاله یا استکمال صادق باشد:
[کائنات از عناصر به وجود می آیند و عناصر استحاله می شوند] بدون اینکه
صورت آنها فاسد و زایل شود و [مزاج حاصل از ترکیب ] نبود و بعد پیدا شد نه اینکه
ضد این مزاج بود و زایل شد و بعد این مزاج پیدا شد. [و این قسم مانند «کون الهواءمجموعه آثار شهید مطهری . ج8، ص: 73
من الماء» نیست زیرا صورت عناصر زایل نشده ] و مانند «کون الرجل من الصبی»
هم نیست زیرا در این قسم متکوّنٌ منه و کائن می توانند به یکدیگر تبدیل شوند و
حال آنکه در «کون الرجل من الصبی» رجل دیگر نمی تواند به صبی تبدیل گردد. در
مثل مرکبات، مرکب تبدیل به عناصر می شود یعنی مرکب فاسد می شود و به عناصر
برمی گردد و باز عناصر می آیند و مرکب می شوند. [تبدیل عناصر به مرکب ] از این
جهت شبیه به استحاله است که مثل تبدیل هوا به آب به همدیگر برمی گردند و
انعکاس پیدا می شود. از نظر دیگری هم ازنوع استکمال است، چون در آنجایی که
استحاله هست زوال نیز می باشد ولی در اینجا زوال شئ نیست. پس شقّ سومی پیدا
کردیم که نه داخل در این است نه داخل در آن.
تعبیر «کون شی ء من شی ء» که ارسطو درباره علت مادی ذکر کرده تعبیر ناقص و
مضیقی است. معنای «کون شی ء من شی ء» این است که اول متکوّنٌ منه شیئی باشد با
نام خاص، آنگاه متکوّن شود به شیئی دیگر با نام دیگر؛ شئ دیگر که می آید آن اولی
از بین می رود؛ حال آنکه در علل مادی لازم نیست که مطلب این جور باشد، و اگر
گفتیم یک شئ در اینجا عارض شد لازم نیست که بگوییم آن نام اولی به کلی زایل
شده است.
[1] . «فی التعلیم الاول» غلط است. [درنسخه ای دیگر «فی تعلیم الاول» است. ]
[2] «عن المتحرک» یعنی عن الشئ المتحرک الیه
[3] «الذی فی طریق الکون» یعنی عن الذی فی سبیل الکون چون در راه بودن خود مفهوم حرکت را می رساند.
[4] به نظر می رسد که عبارت باید به این صورت باشد: «و إما أن یکون الاول یکون منه الثانی بزوال شی ء من الاول» .