در
کتابخانه
بازدید : 1234895تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
Expand درسهای اشارات درسهای اشارات
Expand درسهای  <span class="BookName">نجات</span> درسهای نجات
Collapse درسهای الهیّات <span class="BookName"> «شفا» </span> درسهای الهیّات «شفا»
Expand <span class="HFormat">مقاله ی اول</span>مقاله ی اول
Expand <span class="HFormat">مقاله ی چهارم</span>مقاله ی چهارم
Expand <span class="HFormat">مقاله ی پنجم</span>مقاله ی پنجم
Expand <span class="HFormat">مقاله ی ششم</span>مقاله ی ششم
Collapse <span class="HFormat">مقاله ی هفتم</span>مقاله ی هفتم
Collapse الفصل الأوّل فی لواحق الوحدة من الهویّة و أقسامها و لواحق الكثرة من الغیریّة و الخلاف و أصناف التقابل المعروفةالفصل الأوّل فی لواحق الوحدة من الهویّة و أقسامها و لواحق الكثرة من الغیریّة و الخلاف و أصناف التقابل المعروفة
Expand فصل دوم فصل دوم
Expand الفصل الثالث الفصل الثالث
Expand مقاله هشتم در شناخت مبدأ اول برای همه وجود و شناخت صفات اومقاله هشتم در شناخت مبدأ اول برای همه وجود و شناخت صفات او
Expand مقاله نهم در صدور أشیاء از تدبیر اول و معاد به سوی اومقاله نهم در صدور أشیاء از تدبیر اول و معاد به سوی او
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
به طوری كه گفتیم ایجاب و سلب كه در اینجا گفته می شود، نقیض یكدیگرند و از باب تناقض است. مفاد سلب همیشه رفع ایجاب است؛ یعنی اگر شما نسبتی را در نظر بگیرید و بعد آن نسبت را فقط رفع بكنید این رفع، نقیض آن نسبت است، سلب آن است. آن سلبی كه می گویند نقیض ایجاب است، یا می گویند عدمی كه نقیض
مجموعه آثار شهید مطهری . ج7، ص: 486
ایجاب است آن عدمی است كه مفادش جز رفع ایجاب مفاد دیگری نباشد؛ یعنی هیچ اثباتی نیست، فقط رفع است؛ و لهذا گفته اند مفاد قضیه ی سالبه ی حقیقیه «سلب الربط» است؛ یعنی اوّل «زید قائم» را تصور می كنیم، بعد می گوییم: «لیس زید بقائم» ؛ یعنی این ارتباط را رفع می كنیم. یك بار قیام را برای زید اثبات می كنیم و در «لیس زید بقائم» قیام را از روی زید برمی داریم و رفع می كنیم. پس مفاد قضیه ی سالبه همیشه سلب الربط است نه ربط السلب. ربط السلب آنجایی است كه خود سلب محمول قرار گیرد، مثل اینكه بگوییم: «زید لاقائم» . اینجا دیگر سلب الربط نیست، ربط السلب است؛ یعنی شما سلبی را كه «لاقائم» است، این عدم را، برای زید اثبات كرده اید، نه اینكه قیام را از زید رفع كرده اید. اینجا شما به نحوی عدم القیام را برای زید اثبات كرده اید به هر اعتبار كه هست، یعنی زید را متصف به عدم القیام كرده اید و عدم را مانند یك صفت برای زید اثبات كرده اید. لهذا در اینجا نمی تواند زیدی وجود نداشته باشد، در حالی كه در قضیه ی «لیس زید بقائم» می تواند اصلاً زیدی وجود نداشته باشد، زیرا شما ارتباط زید به قیام را رفع می كنید. رفع ارتباط زید به قیام احتیاج به وجود زید در خارج ندارد، امّا اثبات لاقیام برای زید احتیاج به وجود زید در خارج دارد؛ و لهذا آن قضیه را «معدولة المحمول» می گوییم و این قضیه را «سالبه ی محصّله» . البته مطلب دیگری هم لازم است گفته شود و آن اینكه: متأخرین از منطقیین- یعنی بعد از بوعلی- مثل تفتازانی یا صاحب شرح مطالع در «مفاد قضیه ی سالبه» با اینكه میان سالبه و معدوله فرق می گذارند در عین حال معمولا چنین تعبیر می كنند كه:

نسبت بر دو قسم است: نسبت ایجابی و نسبت سلبی؛ و در نسبت سلبی، نه سلب الربط می گویند و نه ربط السلب، بلكه می گویند ربط هوالسلب؛ نه ربطالسلب است كه سلب، ربط داشته باشد و نه سلب الربط است كه ربط، چیزی باشد و سلب بر ربط وارد شده باشد، بلكه «ربط هو السلب» است؛ یعنی گفتند خود نسبت عین سلب است. در حاشیه ی ملا عبد اللّه چنین آمده كه: «النسبة علی قسمین: نسبة ثبوتیة و نسبة سلبیة» . این [مطلب ] در منطق در خیلی از قضایا نتایج زیادی دارد كه ما مفاد [قضیه ی سالبه ] را سلب الربط بدانیم یا سلب هو الربط. در منطقیین كسی چنین اشتباهی نكرده كه ربط السلب بداند. امّا در غیر منطقیین، آنهایی كه معدوله را با سالبه اشتباه می كنند، چنین اشتباهی هست. ولی منطقیین چنین حرفی نزده اند. این در مفاد قضایا.

حالا آنجایی كه ما سلب را بر موضوع حمل می كنیم، مثل اینكه می گوییم: «زید
مجموعه آثار شهید مطهری . ج7، ص: 487
لا قائم» به چه اعتباری ما حمل می كنیم؟ سلب كه چیزی نیست كه محمول واقع شود. وقتی ما می گوییم: «زید لاقائم» یعنی زید متصف به صفت لاقائمیت است. آیا لاقائمیت هم چیزی است كه عنوان یك صفت برای موصوفی باشد؟ خود عدم از آن جهت كه عدم است معنی ندارد كه محمول از برای یك شئ واقع شود و صفت باشد. هر جا كه عدم به عنوان یك صفت بر موصوفی حمل شود به ملاك دیگری است. مثلاً ما در باب ذات واجب الوجود یك عده صفات سلبیه اثبات می كنیم؛ یعنی در آنجا صفات سلبیه هست نه سلب الصفات؛ نمی گوییم اثبات بعضی از صفات ثبوتیه و سلب بعضی از صفات ثبوتیه، كه یك عده از صفات ثبوتیه را باید اثبات كرد و یك عده از صفات ثبوتیه را باید رفع كرد؛ نه، می گوییم صفات ثبوتیه و صفات سلبیه. می گویند در اینجا صفات سلبیه برمی گردد به سلب صفات سلبی، یعنی سلب اعدام، سلب نقائص. پس آنجا كه شما یك صفت را سلب می كنید، در واقع نقیض آن صفت را اثبات كرده اید.

لذا می گویند در آنجا سلب واقعی نیست، لا سلب هناك الاّ سلب السلب؛ یعنی همه ی صفات سلبیه برمی گردند به سلب السلب نه به سلب الوجود، نه به سلب الاثبات.

در باب قضایای معدوله كه انسان به كار می برد یك وقت صرف اعتبار ذهن است، مثل «زید لاقائم» ؛ [در این صورت ] مانعی ندارد. ولی آنجا كه نیاز اقتضا كرده و حتی عرف لغت خاص برای آن وضع می كند چطور؟ یعنی لغتی كه در خود لغت حرفی كه عینا اداة سلب باشد نیست، مثل «اعمی» و «اصم» و «ابكم» كه برای امور عدمی وضع شده بدون اینكه ادات سلب در اینها اخذ شده باشد. مفاد این كلمات مفاد سلب است.

اینها در جایی گفته می شوند كه موضوع شأنیت اتصاف به آن ملكه را دارد ولی خود آن را ندارد؛ حالا یا این فرد الآن شأنیت را دارد ولی لمانع آن را ندارد؛ یا این شأنیت را دارد امّا برای زمان بعد، مثل اینكه «امرد» می گوییم به اعتبار اینكه در وقت دیگر شأنیت مرودت را دارد؛ یا گاهی شأنیت را به اعتبار «مامضی» می گوییم، مثل «اثرم» كه به نظرم به كسی كه دندانش افتاده می گویند به اعتبار اینكه شأنیت آن را دارد كه در یك زمانی، امّا زمان گذشته، دندان داشته باشد؛ یا اینكه اصولا شأنیت در شخص نیست و در نوع است، مثل كور مادرزاد كه ما به او «اعمی» می گوییم به اعتبار اینكه نوع انسان شأنیت آن را دارد. گاهی حتی نوع هم شأنیت را ندارد، بلكه به اعتبار اینكه جنس شأنیت را دارد لغت وضع می كنند. مثلاً به عقرب «اعمی» می گویند به
مجموعه آثار شهید مطهری . ج7، ص: 488
اعتبار اینكه جنس حیوان صلاحیت بصیر بودن را دارد. خوب، این مربوط به گذشته بود.

کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است