از اینجا شیخ وارد بحث مفید دیگری می شود كه بحث «تقابل» است. در منطق
بیان كرده اند كه دو چیزی كه اجتماعشان با یكدیگر محال است «متقابلین» نامیده
می شوند. پس شیخ از بحث وحدت خارج می شود و وارد بحث كثرت می گردد و
می گوید از احكام كثرت غیریّت و آخریّت یعنی دیگر بودن است. بعد می گوید این
اموری كه كثیر هستند یا قابل اجتماعند و یا قابل اجتماع نیستند، و از اینجا وارد
تقابل می گردد.
در منطق گفته اند كه تقابل چهار قسم است: تقابل تضاد، تقابل تناقض یعنی
سلب و ایجاب، تقابل عدم و ملكه و تقابل تضایف. باید توجه داشت كه متضادین در
اصطلاح حكما اولا با متناقضین اشتباه نشود و ثانیا آن دو متضادی كه اجتماعشان
مجموعه آثار شهید مطهری . ج7، ص: 484
محال است از معانی دیگر مشخص گردد. از اینجا شیخ وارد مطلب مفیدی می شود و
می گوید اگر دو چیز در جنس اعلی اختلاف داشته باشند، یعنی از دو مقوله باشند،
دلیلی ندارد كه اجتماعشان محال باشد، اینها با یكدیگر قابل جمع هستند. مثلاً
سفیدی و سیاهی كه از مقوله ی كیف هستند با عدد كه از مقوله ی كمّ است قابل جمع است. یك سفیدی می تواند پنج سانتیمتر در پنج سانتیمتر یا دو سانتیمتر در دو سانتیمتر باشد.
اینها با اینكه در جنس اعلی با هم اختلاف دارند میانشان تقابل نیست. حتی دو چیز
كه با یكدیگر در جنس بعید اختلاف دارند و در جنس اعلی یكی هستند باز هم با
یكدیگر جمع می شوند. مثلاً سفیدی و سیاهی كه از كیفیات مبصره هستند با كیفیات
مختصه ی به كمّ یا كیفیات نفسانی قابل جمع هستند. كیفیت فی حدذاته ابا ندارد كه با
كیفیت دیگری جمع بشود. اگر هم مثلاً علم و لذت و اینها با سفیدی و سیاهی جمع
نمی شوند به دلیل دیگری است. شاعر اینها را جمع كرده و مثلاً گفته نگاه قرمز و نگاه
سبز، كه البته اینها در واقع با یكدیگر جمع نمی شوند.
آن دو امری كه با یكدیگر قابل جمع نیستند عبارتند از دو چیزی كه در جنس
اعلی و حتی جنس قریب با یكدیگر شریكند و فقط در فصل قریب با یكدیگر اختلاف
دارند. اینها محال است كه با یكدیگر جمع شوند. البته این تضاد در اموری است كه
حالّ در ماده باشند، یعنی حالت شئ دیگر باشند. می گویند اگر دو امری بخواهند در
یك شئ حلول كنند در صورتی كه در جنس قریب مشترك باشند و در فصل قریب
اختلاف داشته باشند، محال است كه با هم در آن جسم جمع شوند. بنابراین برف و
آتش دو امر متضاد نیستند، زیرا نه برف حالّ در شئ دیگر است و نه آتش. برف و آتش
دو جوهر مختلف هستند. سفیدی و سیاهی هر دو در جنس قریب كه لونیّت است با هم
شریكند و در فصل اختلاف دارند. تكعّب و كرویّت نیز حالّ در ماده هستند و صفت
ماده می باشند. جسم است كه یا مكعب است یا كره. هر دو، حالت یك شئ هستند و
اختلافشان در فصل اخیر است. مثلاً این شئ كروی است به طوری كه یك نقطه در
مركز آن می توان فرض كرد كه فاصله ی همه ی نقاط محیط آن تا آن نقطه یكی باشد، و آن
دیگری مكعب است. پس «متضاد» اصطلاحا به دو امری گفته می شود كه حالّ در ماده
هستند و در جنس اعلی و جنس قریب با هم شریكند و اختلافشان فقط در فصل اخیر
است.
شیخ بعد از این بحث وارد بحث صورتها می شود كه حالّ در ماده می باشند.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج7، ص: 485