«كلّی و جزئی» در میان مفاهیم است. كلّی اصولا در ذهن است. ولی «كلّ» ،
ممكن است یك مفهوم باشد كه كلّ است و اجزای آن هم از سنخ مفهوم باشد، و نیز
ممكن است كه اساساً «كلّ» یك امر خارجی و عینی باشد.
مجموع اجزاء را «كلّ» گویند. از این روست كه «جزء» همیشه تقدّم دارد بر كلّ.
امّا كلّی از جمع جزئیات به وجود نیامده، خودش عین جزئی است. زید خودش انسان
است. در خارج، كلّی خود جزئی است.
یك مطلب عمده در كلّ و جزء این است كه نمی شود هم كلّ بماهو كلّ، وجود
حقیقی باشد و هم جزء بماهو جزء حقیقی باشد. اگر «كلّ» وجودش حقیقی است پس
وجود «جزء» اعتباری است و اگر وجود جزء حقیقی است پس وجود «كل» اعتباری
است. یك موجود در آن واحد نمی شود هم واحد حقیقی باشد هم كثیر حقیقی. مثلاً
دیوار یك واحد حقیقی است یعنی همه ی آن یك كشش واحد است. آنوقت تكثّر این
دیوار دیگر به اعتبار ذهن ماست. در فرض، آن را به ده قطعه تقسیم می كنیم. آیا ممكن
است این دیوار واقعا كثیر باشد؟ در آن صورت وحدت كّل آن یك امر اعتباری
می شود یعنی این دیوار مجموعه ی ده جزء است كه ذهن ما به آنها وحدت داده است، و
چون وحدت حقیقی ندارد وجود حقیقی ندارد.
در جایی كه كلّ حقیقت دارد و اجزاء اعتباری است این واضح است كه ذهن ما
فعالیت می كند و در خود تقسیماتی می كند، امّا اگر برعكس باشد آنگاه برای اعتبار
كلّ باید «غرض» در كار باشد. مثلاً نماز را یك «كلّ» فرض می كنیم اما در واقع اجزاء
مجموعه آثار شهید مطهری . ج7، ص: 281
آن (تعدادی اقوال و افعال) وجود دارند، ولی چون همه ی آن برای یك «هدف» یعنی
عبادت خاصّی است لذا واحد اعتبار می شود. همین طور «اتومبیل» را مثلاً واحد
اعتبار می كنیم در حالی كه اجزاء آن حقیقت دارند، ولی هدف همه ی آن اجزاء حركت
است و همان وحدت هدف باعث اعتبار «كلّ» می شود.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج7، ص: 282