در
کتابخانه
بازدید : 1235250تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
Expand درسهای اشارات درسهای اشارات
Collapse درسهای  <span class="BookName">نجات</span> درسهای نجات
Collapse فصل (1) فی بیان أقسام الموجودفصل (1) فی بیان أقسام الموجود
Expand فصل (2) فی اثبات المادة و بیان ماهیة الصورة الجسمیةفصل (2) فی اثبات المادة و بیان ماهیة الصورة الجسمیة
Expand فصل (3) فی أن الصورة الجسمیة مقارنة للمادة فی جمیع الاجسام عمومافصل (3) فی أن الصورة الجسمیة مقارنة للمادة فی جمیع الاجسام عموما
Expand فصل (4) فی اثبات التخلخل و التكاثف فصل (4) فی اثبات التخلخل و التكاثف
Expand فصل (5) فی ترتیب الموجودات فصل (5) فی ترتیب الموجودات
Expand درسهای الهیّات <span class="BookName"> «شفا» </span> درسهای الهیّات «شفا»
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
شیخ می گوید گاهی حلول را به معنای عرفی می گیریم كه شیئی در شی ء دیگر جای می گیرد؛ یعنی آن شی ء دیگر، مكان این می شود، كه «مكان» به عقیده ی شیخ عبارت است از «سطح جسم حاوی نسبت به جسم محوی» . مثلاً مكان من، آن
مجموعه آثار شهید مطهری . ج7، ص: 146
سطحی از هواست كه به من چسبیده است و این قسمت صندلی كه روی آن نشسته ام و بر قسمتی از بدن من احاطه دارد، مكان قسمتی از بدن من است، و كفش من نیز مكان قسمتی از بدن من است؛ و مثلاً اگر میخی را در دیوار فرو ببریم می گوییم این میخ در دیوار حلول كرده است (عرف از حلول همین حلول سطحی را می شناسد) . معنایش این است كه سطح بیرونی این میخ با سطح داخلی دیوار در تماس است یعنی تلاقی دو سطح است، منتها این دو سطحی كه با هم تلاقی دارند یكی محیط است و دیگری محاط. اما آیا حلول عرض در جوهر نیز چنین است؟ مثل حلول آب در گل یا حلول آب در زمین است؟ نفوذ آب در خاك مثل حالت میخ و دیوار است؛ یعنی اجزاء آب در لابلای اجزاء خاك قرار گرفته است؛ و در مورد آب و گل نیز همین جور است.

اما در باب رنگ و جسم مسأله اینجور نیست. مثلاً یك چوب گردو را در نظر بگیرید كه رنگش سفید است و در یك جایش هم خطی وجود دارد. این را كه به خرّاطی بسپارید، هر چه كه تراش بدهد، باز می بینید آن جایی كه سفید است، سفید است و آن جایی كه یك خط در آن هست، همین جور آن خط را دارد؛ یعنی رنگ چیزی نیست كه مثل جسمی در جسم دیگر نفوذ كرده باشد، مثل نفوذ میخ در دیوار؛ در تمام اعماق و ذرات این جسم، این رنگ وجود دارد و جدا ناشدنی است. پس نمی توان گفت همین طور كه به وسیله ی لابراتوار آب را از گل می گیریم، رنگ را نیز از چوب می گیریم. اینها چنان آمیختگی دارند كه جدایی شان محال است. اگر كسی واقعا معنی «عرض» و «جوهر» را بفهمد، این كه می گویند «انتقال عرض محال است» برایش از بدیهی ترین مسائل خواهد بود. عرض محال است منتقل بشود و آن كه منتقل می شود عرض نیست. اگر من دست خودم را با شی ء ملوّنی مثل حنا رنگ ببندم، بعداً می بینید كه رنگ زائل می شود. در واقع در اینجا زوال رنگ در كار نیست، بلكه یك ذراتی از همان حنا به دست من چسبیده بود و جدا شد. پس مسأله ی انتقال از جایی به جای دیگر در كار است. بعضی اشخاص امتناع انتقال عرض را تكذیب می كنند و می گویند دوربین عكاسی این كار را می كند؛ مثلاً در عكسهای رنگی، درست عكس شما را با همان رنگ خودش منتقل می كند روی صفحه ی فیلم. اینها را یك آدم ناوارد می تواند بگوید.

می گویند (البته این حالا راست یا دروغ باشد من نمی دانم) به حاجی سبزواری گفتند شما كه می گویید انتقال عرض محال است یك دستگاهی در اروپا درست شده كه عرض را منتقل می كند. حاجی می گفت: محال است. گفتند: نه، چنین
مجموعه آثار شهید مطهری . ج7، ص: 147
چیزی وجود دارد. نقل می كنند كه حاجی گفت: عجب! پس اینها انتقال عرض می كنند. محال است چنین حرفی را حاجی بزند، زیرا آن حرفی كه حاجی می گوید محال است، تا ابد محال است. آن نادانی كه این حرف را به این صورت طرح كرده اشتباه كرده است. مثل اینكه كسی بیاید بگوید آقا شما می گویید جسم بدون قاسر میل طبیعیش این است كه به سوی مركز حركت كند. جسم ثقیل (مثل آهن) و بدون قاسر محال است حركت كند مگر اینكه نیرویی باشد، اما هواپیما چه؟ او خیال كرده كه قاسر فقط دست است، اگر با دست حركت دادی قاسر است، در حالی كه قوه ی بخاری كه در او هست بزرگ ترین قاسرهاست. این حركت طبیعت بر خلاف مقتضای خودش، بدون قاسر نیست كه بگوییم اصل فلسفی در اینجا نقض شده است. یك كسی هم از حماقت خودش چنین تعبیری از مطلب می كند.

به هر حال بحث درباره ی حلول این است. اگر می گوییم شیئی در شیئی حلول دارد، تعبیر دیگری نداریم. منظور یك چنین آمیختگی است نه اینكه شیئی در شی ء دیگر نفوذ كند.

گفتیم ممكن است عرض در جوهر حلول كند یا اینكه جوهری در جوهر دیگر حلول كند. اما مگر چنین چیزی هم می شود؟ می گویند بله، جوهر هم در جوهر حلول دارد، صورت در ماده و یا به تعبیر دیگر قوّه در مادّه، چون صورتی كه می گویند همان قوّه است. قوّه در مادّه حلول دارد، ولی نه حلولش از قبیل آمیختگی آب است با گل، یا از قبیل آمیختگی میخ است با دیوار؛ بلكه همین طور كه رنگ (منتها رنگ، محسوس است و این محسوس نیست) [از جسم ] تجزیه پذیر نیست و اینطور نیست كه رنگ را بر یك سطحی از این جسم مالیده اند و اگر شما تراش بدهید بگویید در زیرش رنگ نیست- نه، این رنگ به سطح جسم مربوط نیست، بلكه به عمق جسم مربوط است- قوه هم كه متحد با مادّه است به تمام اعماق جسم مربوط است؛ اگر می گویند سریان دارد در او، تعبیری غیر از «سریان» ندارند كه بخواهند بگویند. اگر می گوییم حلول سریانی دارد، این سریان معنایش این است كه این به تمام وجودش با او متحد است؛ وجود این و وجود او در خارج یكی است.

ولی چطور می شود كه دو شی ء در خارج یك وجود داشته باشند؟ این مانعی ندارد كه دو شی ء در خارج یك وجود داشته باشند و ایندو كه یك وجود دارند مجموعا یك واقعیت را به وجود بیاورند.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج7، ص: 148
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است