در
کتابخانه
بازدید : 1234889تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
Expand درسهای اشارات درسهای اشارات
Expand درسهای  <span class="BookName">نجات</span> درسهای نجات
Collapse درسهای الهیّات <span class="BookName"> «شفا» </span> درسهای الهیّات «شفا»
Expand <span class="HFormat">مقاله ی اول</span>مقاله ی اول
Expand <span class="HFormat">مقاله ی چهارم</span>مقاله ی چهارم
Expand <span class="HFormat">مقاله ی پنجم</span>مقاله ی پنجم
Expand <span class="HFormat">مقاله ی ششم</span>مقاله ی ششم
Collapse <span class="HFormat">مقاله ی هفتم</span>مقاله ی هفتم
Collapse الفصل الأوّل فی لواحق الوحدة من الهویّة و أقسامها و لواحق الكثرة من الغیریّة و الخلاف و أصناف التقابل المعروفةالفصل الأوّل فی لواحق الوحدة من الهویّة و أقسامها و لواحق الكثرة من الغیریّة و الخلاف و أصناف التقابل المعروفة
Expand فصل دوم فصل دوم
Expand الفصل الثالث الفصل الثالث
Expand مقاله هشتم در شناخت مبدأ اول برای همه وجود و شناخت صفات اومقاله هشتم در شناخت مبدأ اول برای همه وجود و شناخت صفات او
Expand مقاله نهم در صدور أشیاء از تدبیر اول و معاد به سوی اومقاله نهم در صدور أشیاء از تدبیر اول و معاد به سوی او
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
امّا مسأله ی هوهویت ریشه ای دیگر دارد كه باز هم به مسأله ی حركت مربوط است.

این را نیز در آن مقاله نگفته ایم و در آن جزوه نیست. آن مسأله این است كه در باب حركت می گوییم: ما حقیقة الحركة؟ در این مورد تعریفهای مختلف كرده اند. تعریف معروف ارسطو همین است كه: «كمال اوّل لما بالقوه من حیث انّه بالقوة» كه از بهترین تعریفهایی است كه شده است، خیلی هم دقیق و عالی است. بعضی از قدمای یونانی حتی گفته اند: «الحركة هو الغیریة» ؛ یعنی در حركت جنبه ی غیریت را دیده اند، جنبه ی كثرت را. معنای این تعبیر این است كه حركت یعنی هر چیزی خودش خودش نیست، خودش غیر خودش است و این را ما «تغیّر» می گوییم. ما الآن در باب حركت یا كلمه ی «تغییر» را به كار می بریم یا كلمه ی «تغیّر» را كه به معنی غیر شدن است؛ می گوییم «العالم متغیّر» یعنی در هر لحظه ای خودش غیر خودش است. این مطلب درست است ولی نه به معنای تعریف حركت. در حركت تغیّر و تغایر قطعا وجود دارد، در عین حال وحدت هم وجود دارد. اگر تغیّر مطلق می بود و اگر ماهیت حركت غیریت می بود، در این صورت ماهیت حركت كثرت بود، یعنی توجیه حركت به اجزای لایتجزّی بدون اینكه هیچ گونه پیوند وحدانی میان مراتب حركت وجود داشته باشد، و حال آنكه حركت اتصال واحد است، متصل واحد است، و به همین جهت در حركت هوهویت صادق است. اگر ما حركت را به غیریت مطلق تفسیر كنیم، همان طور كه كلمه ی «تغیر» و «تغییر» اقتضا می كند، و بگوییم آنچه در حركت وجود دارد غیریت است و هویّت و عینیت اصلاً در حركت وجود ندارد، در چنین صورتی حركت را مسخ كرده ایم؛ و اینها
مجموعه آثار شهید مطهری . ج7، ص: 471
بدون اینكه خود بخواهند حركت را نفی می كنند. حركت آنوقت حركت و سیلان و شدن و صیرورت است كه در عین اینكه یك حقیقت واحدی است در عین حال متغیر است، یك واحد سیال است كه هر مرتبه اش غیر از مرتبه ی دیگر است. اگر مراتب را در نظر بگیریم غیریت حكمفرماست ولی در عین حال یك وحدت و اتصالی هم در بین است. اما اگر بگوییم حركت غیریت مطلقه است، معنایش این است كه مثلاً در یك حركت مكانی كه جسمی از آنجا تا اینجا آمده، این حركت تقسیم می شود به میلیونها بودن كه هر بودنش یك «آن» است- «آن» یعنی جزء لا یتجزای زمان- و بودن در این آن غیر از بودن در آن بعد است، و این به معنی وجود و انعدام است؛ یعنی در این آن بود و در آن دیگر دوباره وجود پیدا كرد بدون اینكه بودنش در آن اوّل و نقطه ی اوّل با بودنش در آن دوم و نقطه ی دوم ارتباطی داشته باشد، مجموعه ای است از ایجادها و انعدامها بدین صورت: بودن در این لحظه و در این نقطه، بعد از آن یك طرفه مانند و بعد بودن در لحظه ی بعد و نقطه ی بعد، و بعد از آن دوباره یك طرفه مانند و بعد در لحظه ی بعد و نقطه ی بعد.

این دیگر حركت و شدن نیست، نفی حركت است. این چه شدنی است كه شما اسمش را «شدن» گذاشته اید؟ مثل این است كه شیئی را كه در این مكان وجود دارد، بودنش در این مكان را معدوم كنند و بودنش در مكان بعد را ایجاد كنند- كه این خودش فی حدذاته امری محال است- و در این صورت فرق نمی كند كه این آنات مجاور باشند یا نه. مانند اینكه بودن این كتاب در اینجا را معدوم كنند و بودنش در آنجا را موجود كنند بدون اینكه بخواهد فواصل را هم طی كند. پس اگر حركت را غیریت مطلقه بدانیم لازمه اش نفی هوهویت است و حركت را نفی كرده ایم كه اساساً محال است. در حركت در عین اینكه غیریت حكمفرماست، و لهذا به «تغیّر» هم تعبیر می كنیم، در عین حال یك وحدت هم حكمفرماست، و چون وحدت حكمفرماست هوهویت هم حاكم است؛ یعنی یك چیز است كه تغییر می كند، در عین كثرت وحدت است و در عین وحدت كثرت است. با اینكه جزءهاست و هر جزئی غیر از جزء دیگر است و به طور غیرمتناهی می توانیم تجزیه كنیم، در عین حال یك وحدتی هست. یك شئ است كه به طور اتصال دارد حركت می كند. چون متصل واحد است در واقع انفصالی وجود ندارد، انفصالها تجزیه ی ذهن ماست. البته قابلیت تجزیه در آن هست، نه اینكه ذهن انیاب اغوالی تجزیه كند. ذهن ما ذات واجب تعالی را نمی تواند تجزیه كند چون آن ذات قابلیت تجزیه را ندارد. ولی حركت قابلیت تجزیه را دارد. برای مثال
مجموعه آثار شهید مطهری . ج7، ص: 472
زمان را در مكان تجسم می دهیم و می گوییم فرض كنید بین ساعت 5 و 6 حركتی هست كه این حركت امر واحدی است. حال اگر در همین امر واحد نیم ساعت بعد از ساعت 5 را در نظر بگیریم، قسمت قبلی غیر از قسمت بعدی است و قسمت قبلی در قسمت بعدی وجود ندارد و در قسمت بعدی معدوم است، قسمت بعدی نیز در قسمت قبلی معدوم است، در عین اینكه اینها همه مراتب یك شئ است. حال به سراغ قسمت قبلی می رویم و آن را به دو قسمت تجزیه می كنیم، یعنی این قسمت نیز خود قابل تقسیم به قبل و بعد است كه قبلش غیر از بعدش می باشد. بعد را كنار گذاشته و قبل را دوباره به دو قسمت تقسیم می كنیم. این نیز قبل و بعدی دارد كه قبلش غیر از بعدش و بعدش غیر از قبلش می باشد، قبل در بعد معدوم است و بعد در قبل معدوم است. این تقسیم را الی غیر النهایه می توانیم جلو ببریم چون به جزء لایتجزی نمی رسد؛ یعنی این تجزیه پذیری به مرتبه ها، در حدّی متوقف نیست و هر مرتبه ای هم مصداق یك عدمی است امّا عدم مرتبه ی بعد. امّا اگر متوقف می شد مثل آناتی می گردید كه آنها می گفتند و در چنین صورتی وجود و عدم با یكدیگر متحد نبودند. نتیجه ی قول آنهاست كه وجود و عدم هرگز با یكدیگر متحد نمی شوند، چون آنها به آنات قائل هستند. ولی ما چون به آنات قائل نیستیم می گوییم زمان الی غیر النهایه قابل تجزیه است زیرا واقعیتش «متصل واحد» است و هر جزئش می تواند عدم جزء بعد باشد و خودش هم می تواند عدم خودش باشد به این معنا كه هر جزئش عدم جزء دیگر باشد؛ و بدین ترتیب فاصله ی وجود و عدم كمتر و كمتر می شود ولی هرگز به جایی نمی رسد كه اجزاء از یكدیگر جدا شوند، یك جزء فقط وجود باشد و جزء دیگر فقط عدم. این است كه وجود هر مرتبه ای مصداق عدم مرتبه ی قبل و مرتبه ی بعد است ولی هر وجودی هم الی غیرالنهایه قابل تقسیم به وجود و عدم است و وجود هر مرتبه عین عدم مرتبه ی قبل و عین عدم مرتبه ی بعد است نه عین عدم خودش، و این است كه به جمع نقیضین هرگز كشیده نمی شود [1].

مجموعه آثار شهید مطهری . ج7، ص: 473
مجموعه آثار شهید مطهری . ج7، ص: 474

[1] . - به هر حال مسأله ی وحدت زمان است كه در اینجا موجود نیست. . .

استاد: البته. . . وحدت زمان نیست. . . وحدت هوهویت است، و حتی زمان ناشی از وحدت هوهویت است. در نقیض این است كه نقیض هر شئ رفع خود آن شئ است. اگر زمان یكی نباشد خود آن شئ دیگر نیست. . .

- پس وحدت زمان امری ثانوی به تبع هوهویت است. استاد: بله. . . در نقیض، این عدم باید رفع همان وجود باشد، پس باید زمان یكی باشد؛ یعنی اگر به فرض محال با عدم وحدت زمان باز خود ثابت بود دیگر احتیاجی به وحدت زمان نداشتیم.

- كه چنین چیزی نمی شود.

استاد: بله، همچو چیزی نیست، كما اینكه وحدت مكان هم همین جور است.
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است