در
کتابخانه
بازدید : 1235411تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
Expand درسهای اشارات درسهای اشارات
Collapse درسهای  <span class="BookName">نجات</span> درسهای نجات
Expand فصل (1) فی بیان أقسام الموجودفصل (1) فی بیان أقسام الموجود
Collapse فصل (2) فی اثبات المادة و بیان ماهیة الصورة الجسمیةفصل (2) فی اثبات المادة و بیان ماهیة الصورة الجسمیة
Expand فصل (3) فی أن الصورة الجسمیة مقارنة للمادة فی جمیع الاجسام عمومافصل (3) فی أن الصورة الجسمیة مقارنة للمادة فی جمیع الاجسام عموما
Expand فصل (4) فی اثبات التخلخل و التكاثف فصل (4) فی اثبات التخلخل و التكاثف
Expand فصل (5) فی ترتیب الموجودات فصل (5) فی ترتیب الموجودات
Expand درسهای الهیّات <span class="BookName"> «شفا» </span> درسهای الهیّات «شفا»
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
مثلاً شما می گویید جسم طبیعی یعنی همان جوهر جسمانی و همان صورت جسمیه است، حال یا به قول اشراقیون صورت جسمیه عین جسم است یا [به قول مشّائین ] جزء جسم. بعد بگوییم جسم تعلیمی چیست؟ جسم تعلیمی از باب مقادیر است نه از باب جواهر؛ از باب اعراض است. سطح هم یك كمیتی است از باب اعراض. خط چطور؟ خط هم از باب اعراض است. چه دلیلی داریم كه جسم طبیعی و جسم تعلیمی دوتاست؟ می گویند فرق ایندو به ابهام و تعیین است؛ یعنی یك شئ را اگر مبهم اعتبار كنیم جسم طبیعی است و اگر متعیّن اعتبار كنیم جسم تعلیمی است.

چطور؟ الآن همین كتاب را شما در نظر بگیرید. در این كتاب یك چیز وجود دارد كه جوهری است كه در آن امكان فرض خطوط عمود بر یكدیگر [هست ] ، چیزی در آن وجود دارد كه منشأ صحت فرض این خطوط است؛ و یك چیز دیگر هم در این هست و آن اینكه یك كمیت معیّن دارد، یعنی الآن دارای یك امتداد 20 سانتیمتری، یك امتداد 15 سانتیمتری، و 3 سانتیمتر امتداد دیگر است، و این یك كمیت است. اگر به نحوی این جسم حجمش كوچك شد، به اصطلاح «تكاثف» پیدا كرد، طول شد 15، عرض شد 10، عمق شد 2، آیا آن جوهری كه در او امكان فرض سه خط متقاطع بود معدوم شده است؟ این فرض الآن هم هست؛ اما یك چیز اینجا معدوم شده است: كمیت؛ دیگر آن كمیت سابق نیست؛ قبلاً با آن كمیت بود و حالا با كمیت دیگر است.

اگر «تخلخل» پیدا كند و بزرگ شود باز هم جوهر همان جوهر است با كمیت دیگر. پس یك چیز همیشه در شی ء باقی است و یك چیز در او تغییر پیدا می كند. پس آنچه تغییر پیدا می كند غیر از آن چیزی است كه در او ثابت و باقی است و تغییر نمی كند. آنچه را كه در او ثابت است «جسم طبیعی» می نامیم و آنچه را كه تغییر می كند «كمیت» یا «جسم تعلیمی» می گوییم. پس به این دلیل جسم طبیعی غیر از جسم تعلیمی است. اگر ایندو یكی بود لازم می آمد همینكه كمیتش عوض می شد خودش هم عوض بشود و یك چیز دیگر بشود، ولی مسلّم است كه این همان شی ء است
مجموعه آثار شهید مطهری . ج7، ص: 162
كه كمیتش عوض شده. پس یك چیز، زائل است یكی باقی، و باقی غیر از زائل است؛ منتها باید این را بدین نحو بدانیم كه آن كه باقی است همین جوهر است كه آن را به نحو مبهم در نظر گرفتیم یعنی برایش حد فرض نكردیم. جوهری كه در او این امكان است، فرق نمی كند كه كوچك باشد یا بزرگ، در او اعتبار حد نكردیم، نگفتیم جوهری است كه دارای یك بعد 20 سانتیمتر و یك بعد 15 سانتیمتر و بعد دیگر 3 سانتیمتر است. این در امكان دخالت نداشت. این جهت هیچ دخالتی ندارد، او «لامتعیّن» اعتبار شده است. نه اینكه او چیزی است جدای از این؛ او «لامتعین» اعتبار شده است ولی این، حالت تعیّنش است. نسبت او با این، نسبت لامتعیّن با متعیّن است، كه لامتعیّن با متعیّن اتحاد وجودی دارند و با هم موجود به یك وجودند. ولی در حالی كه تعین از بین می رود لامتعیّن با تعیّن دیگری وجود دارد و باقی است.

یك مثال دیگر عرض كنم. مثالی از حركت در نظر می گیریم. فرض كنید با رأس یك مداد یك خط به وجود می آید. همین قدر كه یك ذره كشیدیم خط به وجود آمد؛ ولی این خطی است كه چون دست ما در حال حركت است حد معیّن ندارد؛ حدش لغزان است، كمّیتش غیر ثابت است، خطی است با كمیّت غیر ثابت. در ظرف یك دقیقه كه دست ما حركت می كند همان خط است در حال به وجود آمدن، نه اینكه خط دیگری است غیر او، همان است كه دارد بزرگ می شود، بزرگ شدن یعنی حدود این خط دائما در حال تغییر است. خط را یك مقدار بكشید و بعد نگه دارید. فرضا 5 سانتیمتر شد. این الآن با تعیّن 5 سانتیمتری است، با یك تعیّن خاص. بعد 5 سانت دیگر كه بكشیم این همان خط است با تعیّن دیگری، با تعیّن 10 سانتیمتری؛ خودش همان خودش است، تعیّنش فرق كرده.

موارد زیادی داریم كه امر مبهم باقی است و تعیّنها تغییر می كند. پس اینكه جوهر را غیر از جسم تعلیمی می دانیم و كمیت را غیر از جوهر حساب می كنیم، آن را در مقوله ی اعراض می بریم و این را در مقوله ی جوهر، با اینكه نمی توانیم ایندو را در خارج از یكدیگر جدا كنیم، بدین خاطر است كه تعیّن شی ء با خودش دو امر جدای از یكدیگر نیستند، وقتی وجود دارند با هم وجود دارند، ولی در عین حال كه تعیّن تغییر می كند تعیّن دیگر بجای او می نشیند؛ او به صورت مبهم باقی است و تعیّن قبلی اش از بین رفته است.

مثال دیگر عرض می كنم. اگر ما قائل به تبدل انواع شویم می گوییم انواع متبدل
مجموعه آثار شهید مطهری . ج7، ص: 163
هستند؛ یعنی موجود زنده در یك مرحله ای یك حیوان خاص است كه قهراً دارای فصل خاصی است، یعنی نوع خاص است. حال اگر در اینجا چون افراد هستند و متبادل می شوند اشكالی باشد، در جنین كه اشكالی نیست؛ چون جنین تمام مراحل را با وجود شخصی خود طی می كند. جنین در هر دوره ای یك چیز است؛ یعنی اول به صورت موجود تك سلّولی است، ماهیت موجود تك سلّولی اول را دارد؛ بعد در دوره ی دیگر ماهیت موجود خزنده ای را دارد و در دوره ی بعد ماهیتی دیگر، و در یك دوره ی دیگر ماهیت موجودی را دارد كه از او انسان متحول شده است. پس ببینید این جنین در همه ی این نه ماه حیوان است، «حیوان» جنس آن است كه مبهم اخذ شده است. لحظه ی اول انعقاد نطفه، حیوان تك سلولی است، ماهیتش ماهیت آن حیوان است. بعد تدریجاً تكامل پیدا می كند، نوعش تبدیل به نوع دیگر می شود، دیگر آن حیوان نیست، فصل عوض می شود؛ ولی آیا جنس هم عوض می شود؟ نه، حیوانیتش باقی است. جنس همیشه مبهم اعتبار می شود و فصل متعیّن. فصل، تعیّن جنس است. این كه حیوان است در مرحله ی اول با تعیّن تك سلولی، در چند روز بعد حیوان است با یك نوع دیگر یعنی با یك فصل دیگر و با یك تعیّن دیگر. چند روز دیگر داخل در یك نوع دیگر می شود. حال فرض كنیم حیوان قبل از انسان میمون بوده است، می شود تعیّن میمونی، بعد می شود تعیّن انسانی. حیوانیتش در تمام مراحل باقی است و در همه ی اینها مبهم اعتبار شده است.

پس مانعی ندارد كه یك امر مبهم و یك امر معیّن در حالی كه وجود دارند و با هم یكی هستند (عینا یكی هستند نه اینكه در خارج یكی عارض بر دیگری است) از ایندو امر مبهم به حال خودش باقی بماند ولی در عین حال تعیّنات عوض شوند. پس نسبت جسم طبیعی به جسم تعلیمی مثل نسبت جنس است به فصل و حتی نسبت ماده است به صورت، و خلاصه مثل نسبت هر مبهم است با متعیّن خودش؛ كه این مسأله خودش باب خیلی شیرین و وسیعی است و خصوصا در باب حركت مفید واقع می شود، كه اگر ما دو شی ء داشته باشیم كه اینها با هم اتحاد وجودی داشته باشند و یكی از این دو شی ء، مبهم شی ء دیگر است و دیگری تعیّن آن شی ء است، تعیّنها ممكن است عوض بشود ولی مبهم باقی بماند.

حالا كه ما در مقام بیان ماهیت صورت جسمیه هستیم تمایز آن را با ماهیت جسم
مجموعه آثار شهید مطهری . ج7، ص: 164
تعلیمی بیان كردیم [1].

پس ضمناً در اینجا ما تفاوت صورت جسمیه با جسم تعلیمی را هم بیان كردیم چون ایندو خیلی با یكدیگر اشتباه می شود. اگر كسی بگوید: «ما جسم طبیعی نداریم، هر چه داریم جسم تعلیمی است» و یا بگوید: «جسم تعلیمی نداریم همه جسم طبیعی است» ، یكی بگوید: «جوهر نداریم، این جوهر هم عرض است» و یا كسی بگوید: «عرض نداریم، این هم جوهر است» معلوم شد هم جوهر داریم و هم عرض؛ ولی به قول شیخ این عرض عارض تحلیلی است؛ یعنی عرض خارجی نیست، در خارج ایندو دو وجود جدا ندارند، مثل كیف و جوهر: كیف در خارج وجودش عارض بر جوهر است؛ این در ذهن عارض است، مبهم و متعیّن در ذهن از یكدیگر تمایز دارند نه اینكه در خارج تمایز داشته باشند [2].

مجموعه آثار شهید مطهری . ج7، ص: 165
تا اینجا بحث ما درباره ی ماهیت صورت جسمیه بود.

تا اینجا اشراقیّون و مشّائین با هم وحدت نظر دارند كه ما جوهری داریم كه در آن، امكان فرض سه خط به نحوی كه گفتیم هست. اشراقیون می گویند اصلاً جسم یعنی همین، جسم غیر از این واقعیتی ندارد. از نظر اشراقیون جسم و صورت جسمیه یك معنا می دهد، جسم یعنی صورت جسمیه و صورت جسمیه یعنی جسم، اینها دیگر دو چیز نیستند.

مشّائی حرف دیگری می زند، می گوید جسم دو جزء دارد: یك جزئش این صورت جسمیه است كه تعریف كردیم؛ جزء دیگر آن، چیزی است كه اسمش را می گذاریم «ماده ی اولی» یا «هیولای اولی» . اشراقیون هم كه جسم و صورت جسمیه را یك چیز می دانند قائل به ماده هستند؛ یعنی هر مكتبی قائل به ماده است، چون ماده به
مجموعه آثار شهید مطهری . ج7، ص: 166
معنای اعم را هیچ مكتبی منكر نیست، حتی مكتب جزء لا یتجزّی؛ چون ماده به معنای اعم یعنی آن چیزی كه به صورت اشیاء مختلف درمی آید؛ یعنی اوست كه حامل استعداد اشیاء دیگر است، اوست كه گاهی به این صورت درمی آید یا نمی آید. مثلاً از نظر متكلمین ماده همان جزء لایتجزّی است. اگر این كتاب به این صورت درآمده است همان جزء لایتجزّی است، یا اگر به صورت گچ در آمده همان جزء لایتجزّی است و یا به صورت شیشه و. . .

ذیمقراطیس می گوید مادّه همان ذرّاتی است كه من قائل هستم. اشراقیون هم می گویند ماده همین صورت جسمیه است، كما اینكه فیزیك هم همین را ماده می شناسد. از نظر فیزیك ماده یعنی جرم، كه این همان است كه اشراقیون «جسم» و «صورت جسمیه» می گویند.


[1] . سؤال: جسم تعلیمی به منزله ی فصل است؟ استاد: همان نسبتی كه فصل با جنس دارد همان نسبت را جسم تعلیمی با جسم طبیعی دارد. جنبه ی تمثیلی دارد، نمی خواهیم بگوییم كه فصل اوست و همان طور كه فصل تعین جنس است، جسم تعلیمی تعین جسم طبیعی است. یك وقت نگویید كه من گفتم جسم تعلیمی فصل جسم طبیعی است. می خواهم بگویم همان نسبتی كه میان فصل و جنس است و همان نسبتی كه میان صورت جسمیه و ماده است همان نسبت میان جسم تعلیمی و جسم طبیعی است یعنی نسبت متعین به مبهم یا نسبت متعین [به ] لا متعین.
[2] . سؤال: اینكه نسبت صورت جسمیه به جسم تعلیمی نسبت مبهم به متعین است، منوط به این نیست كه ما تكاثف و تخلخل را پذیرفته باشیم؟ استاد: نه، همین قدر كه ما تغییر و نموّ و ذبول را قبول كردیم كافی است؛ تغییر كمّی كافی است و به تعبیر كمّی هم برمی گردد. اگر ما به تغییر كمّی قائل نباشیم ممكن است دچار اشكال شویم؛ ولی تغییر كمّی وجود دارد. لااقل تغییر كمّی این است كه شی ء با تغییر شكل هم تغییر كمّی پیدا می كند. مثلاً مثالی كه من زدم صورت ساده ی آن این بود كه شی ء كمّیتش در سه بعدش تغییر می كند. گاهی كمیّت در سه بعدش تغییر می كند كه یك بعدش كم می شود و یكی زیاد.

- مجموع كه تغییر نمی كند.

استاد: باشد، باز هم نوعی تغییر كمّیت است.

یك وقت تغییر كمّیت این است كه در هر سه بعد به نحو افزایش است. اگر شی ء را از طولش بكاهیم و به عرضش یا به عمقش بیفزاییم، باز كمّیتهای آن تغییر پیدا كرده ولی در عین حال در جوهر تغییر پیدا نشد. اگر تخلخل و تكاثف را هم قبول نداشته باشیم این را نمی توانیم قبول كنیم كه در طبیعت این مقدار تغییر هم نیست. البته ما بنا بر قول به «صورت جسمیه» داریم بحث می كنیم، اما اگر حرف ذیمقراطیس را بخواهیم بگوییم، در حرف ذیمقراطیس این حرفها نیست. او می گوید واحد جسم یك ذرات تغییر ناپذیری هستند كه از ازل به همان شكل بوده اند و تا ابد هم همان طور می مانند، نه حجمش زیاد می شود و نه حجمش كم می شود، نه چیزی به او متصل می شود و نه شكسته می شود. سؤال: یعنی او معتقد به جسم تعلیمی نیست؟ استاد: بنا بر نظریه ی او نمی شود اثبات كرد كه جسم تعلیمی غیر از جسم طبیعی است. این برهانی كه ما می گوییم بنابر همین مبناست.

سؤال: اشكالی به مثال می توان گرفت. آنچه در بحث حركت می فرمایید، امروزه در مكانیك می گویند حركت احتیاج به عامل ندارد ولی تغییرش یعنی سرعتش احتیاج به عامل دارد. عینا همین بحث است. نسبت سرعت به حركت، همان نسبتی است كه كمیّت به جسم دارد، در صورتی كه سرعت هم واقعیتش همان حركت است یعنی اگر سرعت احتیاج به عامل داشته باشد حركت هم دارد. عین همان نسبت بین كمیّت و جسم برقرار است.

استاد: نه، این حرف با حرف ما منافات ندارد. اگر ما نسبت حركت با سرعت را نسبت مبهم با متعین بگیریم- كه تا اندازه ای درست هم هست- حركت به تنهایی یعنی حركت بدون داشتن حد معیّنی از سرعت كه وجود ندارد؛ یعنی همیشه حركت با میزان معیّنی از سرعت وجود دارد، حالا می خواهد این سرعت متغیر باشد، می خواهد ثابت باشد، فرقی نمی كند. پس باز هم نسبت حركت به سرعت نسبت لا متعین به متعین است. به قول شما الآن حركت یك امر ثابتی است كه وجود دارد ولی سرعت متغیر است، باز حركت به عنوان یك امر مبهم ثابت است و سرعت به عنوان تعین حركت متغیر است.

سؤال: سرعت امر اعتباری می شود؟ استاد: چرا اعتباری بشود؟ - چون آن كه واقعا همیشه هست حركت است.

استاد: آن هم كه همیشه وجود دارد سرعت است چون سرعت و حركت همیشه با هم وجود دارند. سرعت مثل فصل حركت است، مثل اینكه شما بگویید: «حیوان» وجود دارد ولی «ناطق» وجود ندارد، یا ناطق وجود دارد ولی حیوان وجود ندارد. نه، حیوان و ناطق همیشه با یك وجود موجود هستند، منتها حیوان گاهی با وجود ناطق متحد است و گاهی با وجود غیر ناطق متحد است.

سؤال: پس صورت جسمیه همان جسم طبیعی شد؟ استاد: بله.
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است