در
کتابخانه
بازدید : 1234667تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
Expand درسهای اشارات درسهای اشارات
Collapse درسهای  <span class="BookName">نجات</span> درسهای نجات
Expand فصل (1) فی بیان أقسام الموجودفصل (1) فی بیان أقسام الموجود
Expand فصل (2) فی اثبات المادة و بیان ماهیة الصورة الجسمیةفصل (2) فی اثبات المادة و بیان ماهیة الصورة الجسمیة
Expand فصل (3) فی أن الصورة الجسمیة مقارنة للمادة فی جمیع الاجسام عمومافصل (3) فی أن الصورة الجسمیة مقارنة للمادة فی جمیع الاجسام عموما
Expand فصل (4) فی اثبات التخلخل و التكاثف فصل (4) فی اثبات التخلخل و التكاثف
Collapse فصل (5) فی ترتیب الموجودات فصل (5) فی ترتیب الموجودات
Expand درسهای الهیّات <span class="BookName"> «شفا» </span> درسهای الهیّات «شفا»
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
اینجا عنوان فصل «فی ترتیب الموجودات» است كه چون عنوان بحث این است به همین معنا كه عرض كردم باید تفسیر كرد. ولی بعد شیخ در كلام خودش در شرح، كلمه ی «اولی» را می آورد كه می شود آن را «اولی» خواند- كه بعید است «اولی» بخوانیم چون كلمه ی «ب» دارد (اولی الاشیاء بالوجود) - و می شود «اولی» خواند. اگر «اولی» بخوانیم یك معنی می دهد، و اگر «اولی» بخوانیم معنی دیگری. اگر «اولی» می بود- كه نیست- باید می گفتیم «اولی الاشیاء وجودا» نه بالوجود؛ یعنی همان معنی ترتیبی كه الآن عرض كردم، همان مفهوم ترتیب را می آورد و نه چیز دیگر. ولی اینجا چون كلمه ی «اولی» آورده، ضمن اینكه ترتیب را بیان می كند. به یك مطلب دیگر هم اشاره می كند و آن مسأله ی اولویّت است كه در مورد تشكیك گفته می شود.

در منطق، اینها بحثی دارند كه می گویند كلّی بر دو قسم است: كلی متواطی و كلی مشكّك. بعد می گویند كلی متواطی آن كلی ای است كه صدقش بر همه ی افراد علی السویه است؛ یعنی هیچ فردی در مصداق بودن برای این كلی، نسبت به فرد دیگر، اولویّت یا تقدّم یا اشرفیّتی ندارد. اگر مثلاً چند سنگ داشته باشیم، این، مصداق سنگ است و آن هم همین طور. یا چند انسان اگر داشته باشیم (به قول اینها در مصداق انسان بودن، زید و عمرو و بكر و دیگری تفاوت ندارند. البته مقصود انسان فلسفی است نه اخلاقی، یعنی همان كه «حیوان ناطق» درباره اش صدق می كند) نمی شود گفت: «زید انسان تر است از عمرو» یا بالعكس. بنابراین در كلی های متواطی مفهوم كلی به طور مساوی بر اینها صدق می كند. ولی گفتیم یك كلی هایی داریم به نام «كلی های مشكّك» كه صدقشان بر افراد علی السویه نیست و لااقل صدقشان بر بعضی افراد اوّلیت دارد نسبت به دیگری و دیگری آخریت دارد نسبت به او، یا نسبت به بعضی افراد اولویّت دارد.

قهراً نقطه ی مخالف «اولی» ، «ادنی» می شود به این تعبیر. حالا مثل چی؟ قدما مثال كه می زنند به همین «موجود» می رسند كه اینجا محل بحث است، می گویند: بعضی از موجودات اولی نسبت به دیگری هستند در موجودیت؛ یعنی اگر یكی موجود باشد به طریق اولی دیگری موجود است یا حتی اوّلیت دارد، اشدّیت دارد، یا اضعفیت
مجموعه آثار شهید مطهری . ج7، ص: 208
دارد و امثال اینها. و در ترتیب موجودات مثال می زدند به همین «وجود» كه محل بحث است، می گفتند: جوهر اولی به وجود است از عرض؛ در میان جواهر، جواهر مفارق اولی به وجود هستند از جواهر غیر مفارق؛ باز در این جواهر، صورت اولی به وجود است از ماده.

ولی قدما مبنای كلامشان در باب «كلی مشكّك» این بود كه می گفتند فقط آن كلّی ای می تواند مشكّك باشد كه مصداقش مصداق ذاتی او نباشد، مصداق بالعرض او باشد. یعنی چه؟ یك وقت است كه یك كلی عنوان ذات یك شی ء است، مثل «انسان» كه عنوان ماهیت و ذات زید است؛ اینجا می گوییم كه این باید یا نوع باشد یا جنس یا فصل. بعضی از كلیات هستند كه عرضی هستند، عرضی عام و عرضی خاص؛ یعنی كلی بر این فرد و افراد دیگر صدق می كند ولی این كلی به عنوان ماهیت این شی ء نیست، به عنوان یك امر عرضی این شی ء است، یعنی از نسبت میان این ذات و یك شی ء دیگری این كلی پیدا شده. مثلاً «ابیض» را وقتی ما به اشیاء نسبت می دهیم، به این جسم می گوییم «ابیض» و به آن جسم هم می گوییم «ابیض» ، ولی مفهوم «ابیض» به معنای ماهیت این اشیاء نیست، بلكه جسمی هست و بیاضی، و از رابطه ی میان جسم و بیاض، ما مشتقی به نام «ابیض» وضع كرده ایم كه بر جسم حمل می كنیم. پس ما در اینجا سه چیز داریم: «جسم» داریم كه مصداقش همین ذات این شی ء است، «بیاض» داریم كه مصداق ذات این بیاض است كه عرض این جسم است، و «ابیض» داریم كه همان مفهوم كلی است كه از رابطه ی بین جسم و بیاض انتزاع شده است. و گفته می شود: ما در خارج بیش از دو چیز نداریم: جسم و بیاض؛ و حال اینكه ما سه مفهوم داریم: جسم، بیاض و ابیض. ابیض یعنی جسم از آن نظر كه متصف به بیاض است.

این مشتقات را اینجور می سازیم. مشتقات، مصداق با لذات و مصداق واقعی ندارند. در خارج كه دو چیز بیشتر نداریم یعنی جسم و بیاض. این شی ء از آن جهت كه قابل ابعاد سه گانه است مصداق جسم است نه مصداق ابیض، و بیاض هم از آن جهت كه یك كیفیت خاص جسمانی است مصداق ماهیت بیاض است، و اما ابیض یك مصداقی جداگانه از ایندو ندارد، ایندو مصداق بالذات معانی خودشان هستند. حال این جسم به اعتبار اتصافش به بیاض، مصداق ابیض است. پس این جسم مصداق بالذات این شی ء نیست، مصداق بالعرض آن است.

اینها مدعی بودند كه چون در ذاتیات تشكیك محال است- یعنی می گفتند كه
مجموعه آثار شهید مطهری . ج7، ص: 209
هیچ ماهیتی نسبت به افراد خودش نمی تواند مشكك باشد- پس ماهیت «انسان» نمی تواند مشكك باشد، جسم هم چون یك ماهیتی است نمی تواند مشكك باشد، بیاض هم خودش یك ماهیتی است و نمی تواند مشكك باشد، فقط مشتقها كه مصداقهای بالعرض دارند می توانند مشكك باشند، از باب اینكه اینها یك مصداق واقعی و بالذات ندارند.

كلمه ی «موجود» را هم اینها (قدمایی مثل شیخ) یك چنین چیزی می دانستند.

بعد شیخ اشراق پیدا شد و این حرف را واژگون كرد؛ گفت: خیر، ماهیات تشكیك بردار هستند و جسم در جسم بودن می تواند مشكك باشد، یعنی بعضی افرادش در جسم بودن اولی باشد نسبت به بعضی دیگر. افراد انسان در همان انسان بودن فلسفی می توانند مشكك باشند یعنی بعضی اولی باشند در انسانیت، چون اصلاً ماهیت قابل شدت و ضعف است:

بالنقص و الكمال فی المهیة
أیضا یجوز عند الاشراقیة
ولی بعد كه نظریه ی «اصالت وجود» پیدا شد نظریه ی شیخ اشراق نیز دگرگون شد [1].

بعد كه نظریه ی اصالت وجود پیدا شد و بعد از آن نظریه ی وحدت تشكیكی وجود پیدا شد، مسئله شكل دیگری به خود گرفت. از آن نظر كه ماهیت [2]تشكیك بردار نیست، نظر مشّائین تأیید شد یعنی نظر شیخ اشراق رد شد. اما این جهت كه تشكیك عبارت است از صدق یك مفهوم عرضی بر شی ء، و مفاهیم عرضی ملاك تشكیكها هستند كه باز نظر مشّائین بود، این هم رد شد. مسئله ی تشكیك شكل دیگری پیدا كرد كه اصلاً باب تشكیك از باب ماهیات خارج شد. تمام ماهیات متواطی هستند و آنچه
مجموعه آثار شهید مطهری . ج7، ص: 210
مشكك است وجود است نه به معنای صدقش بر افراد، چون وجود كه كلی نیست كه صدق بكند، وجود حقیقتی است كه در ذات خودش دارای شدت و ضعف است؛ و شدت و ضعف آمد در متن حقیقت و واقعیت و در ماوراء امور ذهنی.

پس اینجا كه مسئله ی اولویّت را مطرح كرده است، از یك نظر با همان بحث مشّائین كه قائل به تشكیك بودند و تشكیك را در عرضی می دانستند منطبق می شود؛ یعنی مفهوم موجود یك مفهومی است عرضی مثل همه ی مشتقات دیگر، كه صدقش بر اشیاء یك نوع صدق بالعرض است نه بالذات، و چون صدق بالعرض است پس قابل تشكیك است. لذا مصادیق «موجود بماهو موجود» از آن جهت كه مصداق این مفهوم هستند بعضی اولی هستند نسبت به بعضی. ذات واجب الوجود اولی است از موجودات به موجودیت؛ بعد از او عقول مجرده اولی هستند، و بعد از آن صور مجرده- كه در صور نفس بر غیر نفس تقدم دارد- و صورت بر ماده تقدم دارد؛ اینكه هیولی بر جسم یا جسم بر هیولی تقدم دارد را در اینجا طرح كرده است؛ همه ی جواهر بر اعراض تقدم دارند؛ یعنی «موجود» از لحاظ تشكیكی به این ترتیب صدق می كند.


[1] . سؤال: نظریه ی اصالت وجود بعد از شیخ اشراق پیدا شد یا قبل از او پیدا شد؟ نظریه ی مشّائیان پس چه بود؟ استاد: اصلاً آن وقت این مسأله مطرح نبوده است و حتی شیخ اشراق هم به عنوان «اصالت وجود» رد نكرده، به یك عنوان دیگر رد كرده است كه لازمه ی حرفش اصالت ماهیت می شود و الاّ اسمی از «اصالت وجود» و «اصالت ماهیت» در كلمات شیخ اشراق نیست. توجه كنید كه اصالت وجود و اصالت ماهیت مطرح نبود ولی اینكه ماهیت تشكیك بردار نیست مطرح بود.

- به هر حال اینكه موجود را مشتق بگیریم بیشتر با اصالت ماهیت جور در می آید.

استاد: موجود به هر حال مشتق است.
[2] . یعنی آن كه در مقابل «وجود» قرار می گیرد و آن كه در جواب «ماهو؟ » واقع می شود.
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است