شاید لازم باشد که اینجا یک اصل دیگر هم اضافه کنیم. آن اصل
این است که هر معلولی با علت خودش و هر متحرکی با محرک خودش باید وجود
داشته باشد. محرک، غیرقابل انفکاک از متحرک است.
معنی این حرف این است که در نظر ارسطو حرکاتی که در عالم محسوس واقع
می شوند مبدأ محرک دارند، و آن مبدأ محرک هم اگر فرضا در طبیعت باشد و قوه ای
طبیعی باشد خود آن قوه ی طبیعی هم باز متغیر و متحرک است، و فرضا که مبدأ آن قوه ی
طبیعی هم یک امر طبیعی دیگر باشد آن نیز به حکم آن که طبیعی است متغیر و
متحرک است. ولی سلسله ی این متغیرات باید به محرک غیر متحرک منتهی شود. پس
همین الآن این حرکاتی که در عالم صورت می گیرد متکی به یک قدرت و قوه ی
غیرمتناهی است که جنبه ی ماورائی دارد.
تصویر اغلب فرنگیها از این اصل ارسطویی این است که ارسطو گفته است مثلا
این حرکتی که الآن در این جسم واقع می شود منشأش یک امر دیگری است در
بیرون او و آن امر هم اگر طبیعی است باید متحرک باشد و علت حرکت آن هم امر
دیگری است خارج از خودش و قبل از او، و بدین ترتیب در زمان عقب نشینی
می کنیم تا برسیم به یک لحظه ای که در آن لحظه اولین حرکت پیدا شده، و آن اولین
حرکت را یک قوه ی ماوراءالطبیعی به وجود آورده و با انگشت خودش عالم را به
حرکت درآورده است.
اما تصویر حکمای اسلامی از «محرک اول» این نیست. تصویر اینها چنین است
که محرک اول الآن هم محرک اول است، نه اینکه در آن وقت محرک اول بوده. پس
حرکاتی که الآن در عالم وجود دارد، منشأ این حرکات قوه هایی است که آن قوه ها
خود متغیرند، و احیانا منشأ آن قوه ها هم قوه های طبیعی دیگری است که چون
طبیعی هستند متغیرند، ولی در نهایت امر متکی به یک قوه ای هستند که آن قوه
خودش غیر متغیر است. این یک مطلب.