در اینجا ابتدائاً دو مسأله مطرح می شود که راجع به یکی از آنها شیخ مخصوصاً
خیلی بسط کلام می دهد و از جاهایی است که با عبارات مختلف آن را بیان می کند و
یک عبارت را زیاد توضیح می دهد. یکی اینکه ما چه دلیلی داریم بر این که ذات
واجب الوجود ذات خود آگاه است؟ «غیر آگاهی» مسأله ی دیگری است؛ اینکه إنّه
یعقل کلّ شئ، مسأله دیگری است. به چه دلیل ذات واجب الوجود خودآگاه است؟
چه برهانی بر این مطلب هست؟
دوم اینکه آیا اگر ذاتی خودآگاه باشد، خودآگاهی مستلزم نوعی کثرت است؟
زیرا معنی «خودآگاهی» این است که خود، آگاه به خود است، یعنی خود، هم عالم
است و هم معلوم، خود عالم به ذات خود است و خود معلوم ذات خود است. آیا
اینجا کثرتی لازم است؟ آیا ذات واجب الوجود از آن جهت که عالم است غیر ذات
واجب الوجود است از آن جهت که معلوم است؟ او به حیثیتی عالم است و به حیثیتی
معلوم؟ یا نه، در آنجا عالم و معلوم و علم هر سه یکی است، یعنی اتحاد علم و عالم
و معلوم، یا به تعبیر دیگر اتحاد عقل و عاقل و معقول. می گویند این دومی است.