[از جمله ی مسائلی که باید تحقیق شود] و اگر کسی فرصت آن را داشته باشد که به
دنبال آن بگردد [خوب است، ] این مسأله است که تقسیم علم به علم حضوری و
علم حصولی از چه موقع مطرح شده است؟ چنین به نظر می رسد که این مسأله از
خیلی پیشترها و شاید در دوره ی ارسطو مطرح نبوده است. آنها علم را بدون اینکه به
علم حضوری و علم حصولی تفکیک کنند به کار می بردند. ولی قدر مسلم این است
که در کلمات مثل بوعلی در باب علم شئ به ذات خود و در باب علم نفس به ذات
خود و در باب علم باری به ذات خود مطرح است، یعنی در این حد مطرح است که
این نحوه ی علم به خود علم حضوری است. تا این مقدار در کلمات بوعلی مطرح بوده
است. ظاهراً اولین کسی که علم حضوری را به مراتب دیگر علم هم تعمیم داد شیخ
اشراق بود. این امر برای شناختن و شناساندن ماهیت و واقعیت علم خیلی کمک
کرده است، به همان معنی که عرض کردم که [علم ] اصلاً ماهیت ندارد؛ یعنی به این
مسأله کمک کرده است که اصلاً علم از چه سنخ است، از سنخ وجود است یا نه؟ به
هر حال کلام شیخ در اینجا که باب علم مجرد به ذات خود است، منطبق می شود با
مجموعه آثار شهید مطهری . ج8، ص: 308
همان چیزی که آن را «علم حضوری» می نامیم اگرچه شیخ اسم «علم حضوری» را
نمی برد و شاید هم اصطلاح «علم حضوری» در کلمات شیخ آمده باشد.
این یک مطلب بود در باب اینکه اساساً مناط علم چیست؟ چه راهی داریم که
بتوانیم اثبات کنیم که مثلاً واجب الوجود به ذات خودش عالم است؟ و چگونه عقلی
را به نام «عقل فعال» یا موجود مجردی را اثبات کنیم [که به ذات خود آگاه است؟ ]
آیا دلیل و برهانی داریم که آن موجود به خود آگاه است؟ تا برسد به غیر خود که در
مرحله ی بعد سؤال می شود. سخن اینها همین است که مناط علم، حضور صورت شئ
در نزد عالم است، حضور حقیقت شئ در نزد عالم است؛ و این حضور جز در
موجود مجرد امکان پذیر نیست، و در مورد شئ مجرد هم تخلف ناپذیر است. این،
مسأله ی آگاه بودن مجرد به ذات خود است.