به دلیل سبق ذهن هایی، هر جا که یک سلسله اضافات پیدا می شود، انسان
خیال می کند دو طرف اضافه باید متغایر باشند، چون در بسیاری از موارد می بیند
که اینها متغایرند. مثلاً از [ماده ضرب ] صیغه اسم فاعل و در مقابل آن اسم مفعول
بسازیم و بگوییم ضارب و مضروب؛ می گوییم که این ضاربیت مستلزم مضروبیت
است، یعنی اضافه ی ضاربیت مستلزم اضافه ی دیگری به نام مضروبیت است؛ و قهراً
باید آن چیزی که این اضافه به آن تعلق گرفته غیر از آن چیزی باشد که اضافه ی دیگر
به آن تعلق گرفته است؛ یعنی ضارب باید غیر از مضروب باشد، باید ضارب یک
چیز باشد و مضروب چیز دیگر. حالا نمی گوییم که ضارب و مضروب باید دو کس
باشند، لااقل باید دو حیثیت باشند. مثلاً اگر چیزی مثل انسان، خود ضارب خود
است، از یک حیث ضارب است و از حیث دیگر مضروب است. از آن حیث که
دارای دست است و یک نیرویی در دست اوست و دارای یک اراده است که
می تواند اراده کند و دست خودش را حرکت بدهد و با فشار پایین بیاورد، از این
حیث ضارب است؛ و از حیث دیگر که بدنی دارد و دارای پا یا شکم یا سینه است
مضروب است. انسان خودش را می زند، ولی در اینجا ضارب و مضروب دوتاست؛
یعنی یک شئ از همان حیث که ضارب است مضروب نیست.
در باب محرک و متحرک، این مطلب را فلاسفه با برهان اثبات می کنند که اگر
یک شئ حرکت کرد و متحرک شد، نمی تواند متحرک لذاته باشد؛ یعنی همان ذاتی
که حرکت را قبول می کند نمی تواند محرک باشد. البته باز اینجا هم این حرف را
نمی گویند که محرک باید وجود جداگانه ای از متحرک داشته باشد؛ نه، ممکن است
که محرک و متحرک در وجود با همدیگر متحد باشند، ولی در عین حال که متحد
هستند دو حیثیت داشته باشند. مثلاً ممکن است که یک شئ دارای قوه ای باشد که به
اعتبار آن قوه محرک باشد، و به اعتبار اندام خودش متحرک باشد. این مانعی ندارد.
مثلاً یک سنگی که از بالا در حال افتادن است، به عقیده ی این فلاسفه، هم محرک
است و هم متحرک. طبیعتی که در این سنگ هست، قوه ای که در این سنگ هست،
صورت جسمیه ی سنگ را به حرکت در می آورد؛ یعنی اینجا نیز دو چیز است.
در این جور موارد انسان فکر می کند که همیشه دو طرف اضافه متغایر است؛ و
بسا هست که بعداً انسان فکر می کند که هر جا دو اضافه ی مختلف بخواهد باشد، باید
مجموعه آثار شهید مطهری . ج8، ص: 268
آن دو طرف اضافه متغایر باشند. از جمله در عالم و معلوم؛ فکر می کند که باید یک
ذات عالم باشد و ذات دیگری معلوم؛ یا یک شئ از یک حیث و به وسیله ی یک قوه
عالم باشد، و خودش از حیث دیگر معلوم باشد.
ولی مطلب این جور نیست. صرف اضافه اقتضای مغایرت ندارد. هر جا مغایرت
است به دلیل دیگری مغایرت است. ما این مطلب را قبل از اینکه در مورد ذات
واجب الوجود بحث کنیم، در مورد انسان بحث می کنیم. ببینیم در انسان علم و عالم
و معلوم یکی است یا نیست. مقصود علم انسان به ذات خودش است، آگاهی انسان
به ذات خود. اگر در این مورد خوب توجه کنید مطلب خیلی زود روشن می شود. ما
باید کمی بیشتر روی آن بحث کنیم.