در
کتابخانه
بازدید : 1236071تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
Expand درسهای اشارات درسهای اشارات
Expand درسهای  <span class="BookName">نجات</span> درسهای نجات
Expand درسهای الهیّات <span class="BookName"> «شفا» </span> درسهای الهیّات «شفا»
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
فالشر بالذات هو العدم و لا کلّ عدم، بل عدم مقتضی طباع الشی ء من الکمالات الثابتة لنوعه و طبیعته، و الشر بالعرض هو المعدم او الحابس للکمال عن مستحقه، و لا خیر عن عدم مطلق إلاّ عن لفظه، فلیس هو بشرٍ حاصل، و لو کان له حصول ما لکان الشر العام.

شر بالذات عدم است، ولی نه هر عدمی، عدم وجودی که مقتضای شئ است از کمالاتی که برای آن نوع و طبیعت آن شئ ثابت است؛ مثل جهل برای انسان که عدم علم است، و علم یک کمالی است برای نوع انسان. اما عدم البصر یعنی لابصیر بودن برای دیوار که اصلا نوعش چنین استعدادی ندارد شر شمرده نمی شود. و شرّ بالعرض عبارت است از وجوداتی که منشأ این شر بالذات می شوند.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج8، ص: 519
«مُعدِم» آن است که خیری وجود دارد و آن می آید و خیر موجود را معدوم می کند؛ مثل قاتل. خیری به نام «حیات» وجود دارد و وسیله ی قتل (مثلا گلوله) می آید و آن حیات را سلب می کند. «حابس» آن است که کمال را از مستحقش حبس می کند. مثلا انسان به حسب استعداد ذاتی و نوعی خودش می تواند عالم بشود، یک بیماری و یک مرضی پیدا می کند که مانع می شود آن انسان به آن علم که استحقاقش را دارد برسد. در اینجا این جور نیست که کمالی وجود داشته و آن بیماری آن را از بین برده، بلکه از اول نمی گذارد که به کمال برسد. پس شر عدمی است، ولی چنین عدمی.

ممکن است کسی بگوید: عدم مطلق چیست؟ شیخ می گوید: عدم مطلق چیزی جز لفظ نیست، جز لفظ مصداقی ندارد که بعد بگوییم حکم عدم مطلق چیست؟ به فرض محال، اگر حصولی می داشت، آن شر عام و شر مطلق بود.

فکل شی ءوجوده علی کماله الأقصی [1]، و لیس فیه ما بالقوة، فلا یلحقه شر، و إنما الشر یلحق ما فی طباعه ما بالقوة، و ذلک لأجل المادة.

هر موجودی که نهایت کمال ممکن خودش را دارد و در او استعداد کسب کمال جدید یا استعداد زایل شدن کمال موجود نباشد، یعنی در او امکانی وجود نداشته باشد، وقوع شر در او محال است؛ مثل مجردات. در باب مجردات، حکما معتقدند که برای آنها آنچه از کمال که ممکن است، از ابتدا حاصل است و چون متلبس به قوه و استعداد نیستند، زوال آنچه هم که دارند برای آنها ممکن نیست. پس به آنها هیچ شری ملحق نمی شود.

شر فقط در جایی پیدا می شود که پای ماده و استعداد در میان باشد. از این جهت است که می گویند ماده منشأ شرور است. البته این هم معنایش این نیست که ماده شر مطلق است، بلکه به این معناست که اگر ماده نبود شر هم نبود. ولی در عین حال اگر همین ماده نبود، یک سلسله خیرات هم، که بیش از این شرور است، نبود.

مجموعه آثار شهید مطهری . ج8، ص: 520
و الشر یلحق المادة لأمر أول یعرض لها فی نفسها، و لأمر طارئ من بعد.

شر هم که ملحق به ماده می شود دو جور است: یک وقت شر از ابتدا ملحق به ماده می شود؛ یعنی یک ماده ای که استعداد کمالی را دارد، در همان ابتدا قبل از آنکه آن کمال پیدا شود یک عارضه ای پیدا می کند که به واسطه ی آن عارضه آن کمال ابتدایی که برای این شئ متمکن بود پیدا نمی شود. مثلا فرض کنید که نطفه ی یک انسان از همان ابتدا دچار یک بیماری و یک عارضه ای می شود که یا مانع به دنیا آمدن آن می شود یا مانع می شود که سالم به دنیا بیاید و بعد که به دنیا می آید موجودی معیوب و مریض و ناقص الاعضاء به دنیا می آید. و یا اینکه ماده از اول استعداد را دارد و آن صورتی هم که استعدادش را دارد افاضه می شود ولی بعد مانعی پیدا می شود و آن را زایل می کند:

فأما الأمر الذی فی نفسها، فأن یکون قد عرض لمادة ما فی اول وجودها بعض أسباب الشر الخارجة، فتمکن منها هیئة من الهیئات؛ تلک الهیئة یمانع استعدادها الخاص الکمال الذی منیت [2] بشرٍ یوازیه، مثل المادة التی یتکوّن منها إنسان أو فرس، إذا عرض لها من الأسباب الطارئة ما جعلها أرْدأُ مزاجاً و أعصی جوهراً، فلم تقبل التخطیط و التشکیل و التقویم، فتشوّهت الخلقة و لم یوجد المحتاج إلیه من کمال المزاج والبنیة، لا لأن الفاعل حرم، بل لأن المنفعل لم یقبل.

[پس آن شری که از اول ملحق به ماده می شود به این صورت است ] که یک اسباب و علل خارجی دخالت می کنند و در نتیجه یک هیأت و کیفیت خاصی در این ماده جایگیر و متمکن می شود که این هیأت و خصوصیت تمانع پیدا می کند با استعداد خاص آن ماده، که این استعداد خاص گرفتار این شری شده که اکنون [در کنار او قرار گرفته است. ] مثل ماده ای که انسان یا اسب از آن متکوّن می شود، ولی
مجموعه آثار شهید مطهری . ج8، ص: 521
وقتی آن اسباب خارجی عارض آن می شود مزاجش را پست تر و جوهرش را عاصی تر قرار می دهد، یعنی حالتی در جوهر ماده به وجود می آورد که ماده از قبول آن صورت ابا و عصیان دارد. مثلاً آن تخطیطاتی را که باید بپذیرد نمی پذیرد، و شکلهایی را که باید بپذیرد نمی پذیرد، و آن تعدیلهایی را که باید بپذیرد نمی پذیرد، در نتیجه خلقت مشوّه می شود. مثلا یک انسان مشوّه الخلقه متولد می شود. در آن وقت قهراً آن چیزی از کمال مزاج و کمال بنیه که مورد احتیاج است وجود پیدا نمی کند؛ نه از باب اینکه فاعل این ماده را محروم کرده است، قصور از ناحیه ی فاعل نیست، بلکه ماده شرایطی پیدا می کند که نمی تواند بپذیرد. این، مثال شری بود که از ابتدا پیدا می شود.

وأما الأمر الطارئ من خارج فأحد شیئین: إمّا مانع و حائل و مبعد للمکمل، و إما مضاد واصل ممحق للکمال.

می گوید که ما گفتیم آنچه عارض ماده می شود، [یکی ] این جور است که از اول عارض می شود و از اول در ماده یک حالت عصیان و ردائت به وجود می آورد که دیگر ماده نمی تواند بپذیرد، زیرا یک نظام لایتخلفی است میان آنچه که ممکن الوجود است که بشود و آنچه که می شود، چون هر چیزی استعداد هر چیزی را ندارد، یک سنخیت لایتخلفی در اینجا هست. وقتی که یک مانع و عارضی پیدا شد، از همان اول مانع می شود.

اما اگر از اول پیدا نشد و بعد پیدا شد، می گوید این هم دوجور است: یک وقت به این شکل است که یک مانعی پیدا می شود که مانعِ مکمل می گردد نه مانع ماده.

مثلا یک گیاه برای به وجود آمدن احتیاج به بذر دارد. این بذر ماده است و مستعد است و صورت گیاه را می پذیرد. حالا مثلا زراعت خیلی خوبی به وجود آمده و به این ماده ی مستعد آن صورت هم افاضه شده است. ولی این [زراعت، ] موجود مکتفی نیست، موجود کائن است و به یک سلسله علل عرْضی احتیاج دارد برای استکمال خودش. احتیاج به آب دارد، احتیاج به حرارت دارد، اینها مکملهای آن هستند؛ یعنی اینها هستند که بعد از اینکه این گیاه مراحل اولیه را کسب کرد، تدریجاً آن را به کمال می رسانند. مثلا اگر نور نرسد، حرارت آفتاب نرسد، زراعت رشد نمی کند. ابر
مجموعه آثار شهید مطهری . ج8، ص: 522
می آید و مانع تابش آفتاب می شود. به این «مانع» می گوییم. ولی این مانع نیامده ماده را فاسد کند یا صورت را زایل نماید، بلکه مانع وصول آن علل عرْضی می شود که باید از خارج بیایند و به گیاه کمک بدهند تا رشد کند. ولی خود آن مانع تماسی با این شئ ندارد. ابر فقط وضع و موقعیتی دارد و در جایی قرار می گیرد که میان نور خورشید و این شئ حائل می شود و در نتیجه این شئ به کمال خودش نمی رسد.

امثال این موانع را ما درعالم زیاد داریم که یک شئ می آید و مانع می شود که خیری که مورد احتیاج یک شئ است به او برسد. این یک نوع ازمانع بود.

ولی یک نوع دیگر از مانع به این شکل نیست که میان مکمل و شئ حائل شود، بلکه به صورت یک امر مضادِ مواصل است، یعنی خودش یک ضدی است که با شئ حالت تضاد دارد؛ مانند یک ضدی که می آید و ضد خودش را از بین می برد، می آید با آن تماس مستقیم پیدا می کند و آن را از بین می برد؛ مثل مانع شدن تگرگ برای زراعت. تگرگ این جور نیست که مثلا بیاید و مانع حرارت یا نور یا آب بشود. بلکه خودش مستقیماً می آید و ساقه ی گیاه را می شکند و قهراً آن را از حیّز انتفاع می اندازد، یا شکوفه ی درخت را که برگهایش باید تدریجاً بریزد و بعد به صورت میوه در بیاید به کلی از بین می برد. پس این دو جور است.

مثال الأول وقوع سحب کثیرة و تراکمها، و إضلال جبال شاهقة تمنع تأثیر الشمس فی الثمار علی الکمال.

و مثال الثانی حبس البَرَد للنبات المصیب لکماله فی وقته، حتی یفسد الاستعداد الخاص و ما یتبعه. و جمیع سبب الشر إنمّا یوجد فیما تحت فلک القمر و جملة ما تحت فلک القمر ضعیف بالقیاس إلی سائر الوجود کما علمت.

مثال اول، واقع شدن ابرهای زیاد و متراکم یا سایه انداختن کوههای خیلی بلند که مانع تأثیر خورشید می شوند که میوه ها به کمال برسند. به اصطلاح معروف می گویند: «سایه خشک شد» . یا مثلا یک درخت گردو که در یک باغ قرار دارد، چون خیلی بزرگ است، می گویند که این درخت گردو درختهای دیگر را سایه خشک می کند، یعنی مانع رشد درختان میوه ای می شود که در آن قرار دارند.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج8، ص: 523
مورد دوم آنجا بود که خود مانع می آید و شخصاً مانع می شود و کمال شئ را ازبین می برد نه مکمل را، یعنی نفس کمال شئ را زایل می کند نه اینکه مانع تأثیر مکمل شود؛ مانند تماس پیدا کردن و [برخورد کردن ] تگرگ با گیاه. این یک مضادی است که واصل است.

در اینجا شیخ از همان اول تقسیم را به صورت یک تقسیم بندی خیلی کاملی انجام نداد. مرحوم آخوند در اسفار همینها را مطابق آنچه که شیخ در شفا آورده بیان کرده، ولی در بعضی از جاها یک اصلاحات لازمی انجام داده است. البته مطالب را به صورت نقل از شیخ نیاورده، ولی عبارتهای شیخ است که در مواردی اصلاحات کرده است. یعنی آنجاهایی که نقص بوده اصلاح کرده. من این را در حاشیه ی کتاب خودم نوشته ام. آنجا که خواندیم: «فالشر بالذات هو العدم و لا کل عدم بل عدم مقتضی طباع الشی ء. . . » ، در اسفار می گوید: «فالشر بالذات هو العدم و لا کل عدم بل عدم واصل الی الشی ء، و لا کل عدم واصل إلیه، فإن عدم الحلاوة فی قوة السمع و البصر لیس بشرٍ لهما، بل عدم واصل الیه یکون عدم مقتضی طبیعته من کمالات التی تخص لنوعه و طبیعته» [3].

یک مطلب که جزء مسائل فرعی است، این است که موجبات شر، همان طور که تا حالا گفته ام، به حساب قدما و به تعبیر آنها، در مادون فلک قمر دارند نه در مافوق آن، چون عالم مافوق فلک قمر عالم عناصر اربعه نیست. البته از نظر اصل کلی فلسفی، تعبیر باید این جور باشد که جمیع اینها از مختصات عالم طبیعت است؛ و چون آنها طبیعت را منحصر به مادون فلک قمر می دانستند، از این جهت این تعبیر را کرده اند. جمیع این شرور از مختصات عالم طبیعت و عالم ماده است. هر جا که ماده سؤال: در عالم مجردات هیچ قابلیتی وجود ندارد؟ استاد: نه، دیگر در آنجا امکان نیست.

نباشد قهراً شرور هم نیست.

مجموعه آثار شهید مطهری . ج8، ص: 524
- اختلاف مجردات به چیست؟ استاد: اختلاف از ناحیه ی فاعلها و از نظام علت و معلول است نه از ناحیه ی ماده؛ به این معنا که یک اختلافی داریم که در نظام فاعلی و در نظام علت و معلول است؛ یک اختلاف هم در ماده و علل مادی است، یعنی به اصطلاح در قوس صعودی است. آنچه مربوط به قوس صعودی است در آنجا وجود ندارد. به قول حکما بَدْء و عود عالم مجردات یکی است، مبدأ و معادشان هر دو یکی است. ولی این موجودات که بدء و عودشان دوتاست با همدیگر این اختلافات را دارند.

با جمله ی «و جمیع سبب الشر. . . » مسأله ی اقلیت و اکثریت را ذکر می کند. می گوید که شرور در قسمتی از جهان هستی است که مادون فلک قمر است. در عالم افلاک و در عالم مجردات شر نیست.

نکته ای را نگفتیم که حالا از خارج عرض می کنم: یک وقت ما در خود عالم طبیعت حساب می کنیم؛ در این عالم، شرور از لوازم خیرات است. اگر شرور نباشد خیرات عالم طبیعت هم نیست. در همین عالم طبیعت، خیر بر شر می چربد.

یک مسأله ی دیگر این است که تمام عالم طبیعت را نسبت به عوالم دیگری که در آنجاها شر وجود ندارد بسنجیم. این عالم عالمی است که در آن شر وجود دارد. آیا عالمی که در آن شر وجود دارد بیشتر است یا عالمی که هیچ شری در آن وجود ندارد؟ می گوید عالمی که در آن شر وجود ندارد مسلّماً بیشتر است.

ثم الشر إنما یصیب أشخاصاً، و فی أوقات، و الأنواع محفوظة، و لیس الشر الحقیقی یعم أکثر الأشخاص، إلا نوعاً من الشر.


[1] . در بعضی نسخه ها به جای «علی کماله الأقصی» «و اکماله الأقصی» آمده که غلط است.
[2] . «منعت» یا «منیت» هر دو درست است. «منیت» یعنی گرفتار شد.
[3] . اسفار، چاپ 9 جلدی، ج 7 / ص 61.
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است