از حرفهای گذشته ممکن است که یک نوع توهمی به وجود بیاید. ما گفتیم که
علم حق تعالی به ذات، علت است از برای علم به معلول اول، و علم به معلول اول
علت است از برای علم به معلول دوم، و همین طور الی غیرالنهایه. در اینجا ممکن
است کسی چنین فکر کند که شاید این نظیر آن چیزی است که برای نفس پیدا
می شود. همان طور که علم برای نفس از طریق تفکر پیدا می شود و به طور تدریجی
و زمانی است [علم پروردگار هم چنین می باشد. ] نفس با تفکر، از علم به علت، علم
به معلول را به دست می آورد، و در واقع در ابتدا عالم بالقوه است و از طریق یک حد
وسطی نتیجه را تحصیل می کند، و بعد باز آن نتیجه را که به دست آورده است حد
وسط قرار می دهد و نتیجه ی دیگری به دست می آورد، و آن نتیجه را هم برای نتیجه ی
دیگر.
شک ندارد که این معنا در مورد ذات واجب الوجود، ذات کامل من جمیع
الجهات، غلط است. فقط در مورد موجودی صادق است که آن موجود متغیر باشد،
بالقوه باشد و بخواهد بالفعل شود. در مورد ذات تعالی این مطلب معنی ندارد. در
اینجا که می گوید «فی نسبة المعقولات إلیه. . . » ، در مقام بیان این جهت است. این
یک جهت مطلب است.